به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ به نقل از نافع، در سالروز گرامیداشت روز معلم به گفت گو با یکی از معلمین مبارز انقلابی در همدان نشسته ایم و گوش به خاطراتش سپردیم تا از این همه استقامت، تلاش و مبارزه این معلم انقلابی درس ایستادن برای آرمانهای اسلام و انقلاب را یاد بگیریم.
ضمن تبریک اعیاد شعبانیه و همچنین تبریک روز معلم به این بانوی انقلابی اقدس طالبیان اولین سوال خود را اینگونه آغاز کردیم؛
خانم طالبیان بفرمایید چند ساله بودید که معلم شدید و کمی از آن دوران برایمان بگویید؟
وقتی 16 ساله بودم در سال 1341 از دانش سرای مقدماتی فارغ التحصیل شدم معلم مدرسه جلوه بودم و روی بچه ها هم از نظر مذهبی و درسی کار میکردم طوری همه آنها صد در صد قبول می شدند.
من ابتدای کلاس برای بچه ها از اسلام، هماهنگی، دوستی با یکدیگر میگفتم، یک صندوق را می گذاشتم در کلاس و میگفتم بچه ها هر کسی هرچقدر که مایل است در این صندوق پول بریزد که برای آنهایی که وضعیت مالی خوبی ندارند ما لوازم التحریر بخریم.
وضع مردم در آن زمان خیلی خراب بود و کمیته امدادی هم نبود، بچه ها بدون ریا و بدون اینکه بخواهند بگویند در آن صندوق پول میریختند، در آن زمان من با خانواده های بچه ها نیز مراوده و ارتباط زیادی داشتم و برای آنهایی که نداشتند و نیاز داشتند از آن صندوق وسایل تحصیل تهیه میکردم.
از نظر اسلام هم روی آنها کاملا کار میکردم و وقتی آنها اصول و اعتقاداتشان درست می شد، به تبع کاملا تابع من میشدند. البته از نظر درسی هم درجه یک بودند، چون خودم شاگرد ممتاز و نفر اول دانش سرا بودم، روی بچه ها هم کار میکردم، درسهای آن ها عالی بود و با رتبه خیلی خوب قبول میشدند.
در آن زمان که حجاب به صورت امروز نبود شاگردان شما چگونه بودند؟
همه در جلسات امتحان نهایی با چادر میرفتند اگر دقت کنید در آن زمان همه بی حجاب و بدون روسری بودند و مینی جوب می پوشیدند که بچه های مدرسه ما زبانزد شده بودند طوری که وقتی بچه ها وارد مدرسه ای که امتحان نهایی میگرفتند، میشدند؛ همه میگفتند مدرسه آخوندها آمدند.
ساواک با شما کار نداشت و برایتان مشکل ایجاد نمیکرد؟
بعد از آن مدرسه زمانی که معاون مدرسه بوعلی شدم، چندین سال هم در این مدرسه که به همان صورت کار میکردم و از هر فرصتی برای تعالی بچه ها تلاش میکردم، مثل زنگ های ورزش و زمانی که معلم ها غیبت میکردند، حتی فوق برنامه هم برای بچه ها گذاشته بودم و آنها را سه دسته کرده بودم اول، دوم و سوم راهنمایی که روی همه کار میکردم.
اما در سالهای آخر ساواک متوجه شد که من روی آنها کار میکنم، یک خانمی را فرستاد مدرسه روسری را از سر آنها میکشید و با آنها مبارزه میکرد که چرا روسری به سر کردید و چرا مقاله حضرت زهرا را میخوانید، با علمای وقت مشورت کردم و آنها فرمودند که دیگر صلاح نیست شما در آن مدرسه باشید.
از مدرسه بوعلی که خارج شدید به کجا رفتید؟
مدیر مدرسه راهنمایی ادب شدم که از آنجا نیز خاطره جالبی دارم وقتی آنجا را تحویل گرفتم، اگر اشتباه نکنم مدرسه پسرانه بود و آقای وکیلی نامی که در آن مدرسه بود به بنده گفت با این دو عکس رضا شاه چه میکنی، گفتم خدا را چه دیدید این عکسها شاید برود و عکس امام خمینی جای آن بیاید، تمام افراد مذهبی شهر بچه هایشان را در آن مدرسه گذاشتند از جمله حاج آقا رضا فاضلیان نیز دخترخانمشان را که قبلا در منزل درس میخواند به آن مدرسه فرستاد.
این مدرسه مجموعه ای از بچه های انقلابی و مومن شده بود که اتفاقا همان سال در همان سال نیز انقلاب شد.
شنیده ایم که بعد از انقلاب در مدرسه ای که گروهک های منافق در آن زیاد بودند نیز مدیر بودید درست است؟
بعد از مدرسه راهنمایی ادب به مدرسه حوریه بازرگان منتقل شدم و پس از آن به همین مدرسه ای که شما اشاره کردید، هرچند که خاطرات زیادی از دوران تدریس دارم اما بهترین خاطراتم شاید در این مدرسه باشد.
این مدرسه در زمان شاه دبیرستان شاهدخت نام داشت و بعد در اوایل انقلاب وحدت نام گرفت و در حال حاضر تغییر و تبدیل به دبیرستان حاج بابایی شده است ، به مدت 8 سال مدیریت آنجا را داشتم.
من یکی از اعضای 15 نفره شورای انقلاب در آن زمان بودم یادم می آید که برای انتخاب مدیریت آن منطقه مشکل داشتیم و تا پاسی از شب این 15 نفر دور هم جمع شده و جلسه می گذاشتیم که یک مرد را برای مدیریت آنجا بخاطر وضعیتی ناهنجاری که گروهک ها داشتند، بگذاریم، اما در نهایت بنده برای مدیریت آنجا انتخاب شدم.
چه شد که مدیریت مدرسه ای با چنین وضعیت را به شما سپردند؟
آن زمان شهید مقصودی به آقای اکرمی اصرار کردند که بنده را برای مدیریت آنجا بگذارند، منم وقتی که ابلاغ مدیریت را گرفتم، جلوی درب مسجد مهدیه رفتم و گفتم یا امام زمان شما آنجا مدیر باش چون خیلی مشکل بود.
از اولین روزی که وارد این مدرسه شدید برایمان بفرمایید؟
اولین روز که وارد مدرسه شدم دیدم تا سقف مدرسه بچه ها شعارهایی را علیه مسئولین خصوصا شهید بهشتی و توهین های زیادی به مقامات ارشد مملکتی نوشته بودند، ساختمان قدیمی بود و سقف بلندی هم داشت، نمیدانم چطور تا آنجا توانسته بودند بروند.
وقتی وارد دفتر مدرسه شدم رهبر یکی از گروهکها؛ گروه "اکثریت" آمد به معاون مدرسه خانم سجادی که اسمش منصوره بود گفت "منو" ماه منیر کجاست. یعنی مدیر کجاست! یعنی در آن حد مدرسه بی درو پیکر شده بود. خانم سجادی در جوابش گفتند رفته است و ایشان جایگزین شده اند.
آن دانش آموز به دفتر آمده بود که چای بخورد چون تعبیرش این بود که جامعه بی طبقه توحیدی مدیر و شاگرد ندارد همچنان که معلم ها زنگ تفریح چای میخورند، به خودش اجازه داده بود که بیاید و چای بخورد.
قطعا خاطراتی از برخورد با این گروهک ها داشتید لطفا کمی برایمان از آن خاطرات بگویید؟
اتفاقا اولین روزی که به این مدرسه رفتم روزی بود که کلاس سوم تجربی امتحان شیمی داشتند مدرسه هم که خیلی بی در و پیکر بود، معلم شیمی نیامده بود و سوال نیاورده بود من بچه های تجربی را که جزء گروه میلیشیان بودند و از منافقینی که معتقد به مبارزه با دولت بودند، جمع کردم و گفتم امتحان امروز کنسل میشود و به یک روز دیگر موکول میکنیم.
آنها با لجاجت گفتند که نه باید ما امروز این امتحان را بدهیم، من گفتم من امتحان را از شما میگیرم اما به هر دلیلی اگر یک روز غایب بشوید، از مدرسه اخراجید.
آنها گفتند خانم چرا؟ گفتم خب چه دلیلی دارد که یک روز به مدرسه نیایید؟ گفتند اتفاق است دیگر. گفتم خب همان اتفاق امروز برای معلم شما افتاده است، دیگر جوابی ندادند.
ولی در نهایت من گفتم امروز از شما حتما امتحان را میگیرم، چون آن زمان موبایل هم نبود و در آن زمان معلمهای مدارس در خیابان بوعلی رفت و آمد داشته و جمع می شدند معاون مدرسه خانم سجادی رافرستادم و گفتم ببین از دبیرهای شیمی نیستند رفت و کسی را پیدا نکرد.
به یکی از دبیران به نام آقای قناعتی که آن موقع مسئول متوسطه بود و رشته اش شیمی بود زنگ زدم و گفتم چند تا سوال شیمی برای ما طرح کنید که طرح کردند و کسی را فرستادم که سوالات را بیاورد وقتی سوالات را آوردند و ظهر معاونین مدرسه گفتند شما چطور میخواهید تنها از این ها امتحان بگیرید اینها مسلح هستن چون ظهر شده بود آنها را فرستادم رفتند و گفتم هیچ مشکلی نیست من امتحان را میگیرم.
وقتی میخواستم امتحان را بگیرم دیدم یکی از دبیران شیمی آمدند، من به بچه ها گفتم 5 دقیقه فرصت دارید سوالات شیمی را از ایشان بپرسید، چون رشته ایشان شیمی بود و خلاصه امتحان بچه ها را گرفتم.
برخوردتان با رهبران این گروهک ها چگونه بود؟
بگذارید در قالب خاطراتم برایتان بگویم یک بار یکی از بچه های گروه امت به دفتر آمد به معاون مدرسه نگاه کرد و گفت خانم سجادی پاشو اون برگه ها رو بده به من، من گفتم دخترجان این چه طرز برخورد با معاون مدرسه است، نگاهی به عکس امام کرد و گفت اون گفته خدمتگذار شمام، شما که دیگر هیچ هستید.
دیدم که فکر میکند خدمتگذار یعنی کلفت و نوکر، گروه امت را به صف کردم و فلسفه خادم و خائن و فلسفه خدمت گذاری را برایشان گفتم.
چه گروهک هایی در مدرسه بودند؟
گروه های اقلیت و اکثریت بودند، اقلیت گروه هایی بودند که معتقد به مبارزه با دولت بودند. امت، حدید، میلیشیا، خط شریعتی، گل سرخی و ... خیلی گروه های متعددی بودند. البته گروه های دیگری هم بودند که واقعا برای آن زمان گروه های فسادی بودند.
که هر کدام را با سرگروهشان صحبت کردم و جلسه گذاشتم و خدا رحمت کند آقای حصاری از مدرس ها و نوه آقای عندلیب زاده بودند و آقای وحیدی هم مدرس دانشگاه و پیش نماز مسجد مهدیه بود که جلسات متعددی از این دو دعوت کردم و برای بچه ها در مدرسه کلاس میگذاشتم که بسیار اثر گذار بود. وقتی کلاسهای عقیدتی و تفسیر قرآن را برایشان گذاشتم بچه ها خیلی تغییر کردند و حزب اللهی شدند به طوری که خیلی از مربیان مغزدار و استخوان دار مدارس از همین بچه های دبیرستان وحدت بودند. بعد از 8 سال نیز رئیس تربیت معلم با هنر شدم.
این گروهک ها در مدرسه مسلح هم بودند؟
گروه میلیشیا مسلح بودند، وقتی ما در حیاط صف میبستیم که بچه ها به سر کلاس بروند آنها پیرو قانون ما نبودند، خودشان جدای از بقیه در حیاط سرود گروهشان را میخواندند و بعد به کلاس می رفتند در آن زمان گفتم ما جلسه ای میگذاریم اگر شما محکوم شدید باید پیرو ما بشوید و اگر ما محکوم شدیم پیرو شما میشویم.
گفتم نظم و انضباط مدرسه را به هم نریزید و هر حرفی دارید روزهای پنج شنبه جلسه بگذاریم.
یک بار که جلسه گذاشتیم آنها خودشان از دبیرستان ها هواداران خود را دعوت کردند آقای چگنی از طرف آنها آمد و آقای انتظام نیز به هواداری حزب الله برای صحبت آمد.
و در نهایت چه شد؟
از دبیرستان های مختلف به دبیرستان وحدت آمدند و در سالن، جلسه که برگزار شد آنها محکوم شدند اما نوار مناظره را دزدیدند و هرکاری کردیم نوار را ندادند و قول ما هم این بود که هرکسی که محکوم شود تابع گروه دیگر شود، بعد از آن من اجازه ندادم که در حیاط جدای از بقیه باشند البته خیلی برای این کار تلاش کردم تا متقاعدشان بکنم.
در آخرین سوال از گروه اکثریت که در مدرسه بودند برایمان بفرمایید؟
بله گروه اکثریت یک گونی بزرگ از اعلامیه های اکثریت را می آوردند پخش میکردند. با رهبر و لیدراین گروه که باعث پخش اعلامیه بود هماهنگ کرده و با گروه جلسه ای در خصوص مالکیت در اسلام گذاشتم.
بعد بدون اینکه توجه کنم که او یک کمونیست است گفتم خانم یوسفی سه تا قرآن از منزل بیاور او نیز آورد و در حضور بچه ها راجع به مالکیت خصوصی، عمومی و ملی صحبت کردم که او گفت "وای من اصلا نمیدانستم که اسلام این دستورات را دارد من به اسلام روی می آورم" و گروهی هم که پیروش بودند دیگر اعلامیه ای بعد از آن اتفاق پخش نکردند.
انتهای پیام/