به گزارش کورنگ به نقل از خبرگزاری فارس، این روزها شهر هزار رنگ کوفه رنگ سیاهی به خود گرفته است.
کوچه پس کوچههایش تنگتر شدهاند و تاریکتر، سایهای سنگین بر سر شهر، آوار شده و سیاهی در شهر پرسه میزند.
ستارهها خاموشند، زمین نمناک است و آسمان غمناک! دلآشوبه آسمان آرام ندارد، بیقرار بود، بیقرارتر شده، انگار اتفاقی شوم در راه است.
فتنهای در شهر برپاست، یاسها در تب و تاباند و سوسنها در التهاب. نخلها سر خم کردهاند و چاهها خشکیدهاند.
آه! چاه.... همان همدم همدردی که یار شبهای پردرد مولایش بود و همراه اشکها و مویهها و سوگهایش....
کوفه از پس پرده اشک، به مولا و زخم سرش مینگرد، آسمان را میبیند که نیمهجان بر زمین افتاده و فرقش شکافته.
با دیدن این مصیبت، از هستی به نیستی میگراید، نه تنها کوفه که پشت تاریخ خم میشود از سنگینی این درد جانکاه.
چه بگویم از این همه درد ناگفتنی! فکر از دست دادن مولا و ندیدن خورشید، چشمان آسمان را هم بارانی کرده و نگاهش را پر از حیرانی،
خوب میداند، علی در غربتی غریب، خسته از نامردمیهاست، اما باز هم صبوری میکند و مهربانی.
علی(ع)، بلندقامت عرصه فتوت و عطوفت است و معنای غیرت و سخاوت، او که مرهم دل رنجور خستگان است، امشب بیشتر از هر شب، شمیم یاس را میطلبد برای مرهم شدن بر زخمهایش.
امشب حتی نیمشعلهای از آشیان بیپناهان بلند نمیشود، آخر علی(ع) بر بستر بیماری افتاده و غرق خون است.
محراب کوفه در بهت است و حیرت، دلش گواهی میدهد، دیگر هیچ گاه گامهای استوار علی(ع) به سویش روانه نمیشود، از فکر این کابوس بر خود میپیچد.
امشب، در و دیوارها بوی غم میدهند و غربت، هوهوی سهمگین باد هم غریبانه در گوش میپیچد و زمزمه میکند رفتن علی(ع) را و کوچیدن عدالت را.
علی(ع) میرود و از این پس خاک بر سر ایام میشود، مهربانی از کوچههای کوفه کوچ میکند و قلب هستی تا همیشه تاریخ میگیرد.
==========
مریم شهابی باهر