پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 29. خرداد 1393 - 4:04   |   کد مطلب: 13999
توی اتوبوس نشستم ۳چهار نفر بیشتر نبودیم که دیدم یه جون که موهاش مثل فنر رو سرش بالا پایین می ره به سمت اتوبوس می‌دوه از لحظه که چشمم به اون خورد ناخواسته چشمام روش قفل کرد و شروع کردم به آانالیز کردن

به گزارش کورنگ، وبلاگ"مطالبه ی بسیج"نوشت:

توی اتوبوس نشستم ۳چهار نفر بیشتر نبودیم که دیدم یه جون که موهاش مثل فنر رو سرش بالا پایین می ره به سمت اتوبوس می‌دوه از لحظه که چشمم به اون خورد ناخواسته چشمام روش قفل کرد و شروع کردم به آنالیز کردن.

ابروها کلفت ولی کاملا صاف و تمیز شده یه ته ریش خط انداخته و گردن بند ، چندتا دست بند ، ناخن‌ها خیلی بلند و باریک و تمییز و کلی حلقه توی هر انگشتش شاید ۱۲تایی می‌شد.

آستین‌هاش رو روفته بود بالا و دکمه های پیراهنش تا نافش باز بود و بین دوتا دکمه بستش هم مجدادا باز بود و خلاصه بالا و پایین پشم و پیتالای مختصری رو ریخته بود بیرون.

شلوار لی که شاید ۱۵ درصدش پاره پوره بود و یه کفش کتونی رو باز و بدون جوراب.

از لحظه‌ای که نشست شروع کرد با گوشی خیلی بزرگش که پشتش کلی قلب کشیده بود کار کردن.

موندم به اون چی بگم و از کجا سر صحبت رو باهاش شروع کنم کمی فکر کردم و گفتم جناب دکمتون بازه، و چند بار گفتم ولی خودشو می‌زد به نفهمی شاید داشت فکر می‌کرد که به این بابا چی بگم که روش کم شه

ول کن نبودم بالاخره سرش رو بلند کرد و به من نگاه کرد گفتم عزیز دکمتون بازه

جواب داد هوا گرمه و خودش هم خندش گرفت منم با خنده گفتم یعنی اینقدر؟ گرمه گفت اره.

گفتم خواستم بگم مردم از این کارتون خوششون نمیاد جواب داد: من برای مردم کار نمی‌کنم هر جور عشقم بکشه رفتار می‌کنم.

گفتم اینکه نشد استدلال اگه اینجوره یکی بگه من دوست دارم بدون شلوار بیام تو خیابون چون اینجور دوست دارم اینکه نمی‌شه.

سریع جواب داد مگه من بدون شلوار امدم بیرون. گفتم نه ولی این یقتون رو که تا پایین باز کردین مثل همون بدون شلوار امدن جامعه نمی‌پسنده اگه جامعه می‌پسندید شما تو صد نفر ادم کلی رو می‌دیدی که این کار رو می کنن نه اینکه صدتایی یک نفر هم اینکار رو نمی کنه.

یکی از دستاش شروع کرده بود به لرزیدن و حرصش گرفته بود، با لرزش صدا جواب داد: من برای حرف مردم کار نمی کنم ادم باید برای دل خودش کار کنه.

گفتم واقعا برای دل مردم کار نمی‌کنی؟ یعنی کار نداری که چجور نگاهت می‌کنن؟ اگه اینجوره چرا با همون لباس توی خونه نمیای بیرون؟ چرا این همه پول دادی یه پیرهن به این خوشکلی خریدی چرا موهات رو وقتی می‌خوای بیای بیرون شونه می‌کنی، خلاصه چرا وقتی می‌خوای بیای بیرون به سر وضعت می‌رسی؟ برای مردم کار می‌کنی حتی اگه ادعا کنی اینجور نیست در عمل داری برای مردم کار میکنی، منم می‌خواهم همینو بگم که مردم این کار رو نمی‌پسندند گفتم که بدونی این کار شما هنجار شکنیه و جامعه این کارت رو نمی‌پسنده.

بنده خدا که نمی‌دونست چی بگه گفت: من گفتم من برای دل کسی کار نمی‌کنم.

منم حرف اخرم رو زدم و گفتم: منم گفتم مردم از این کار شما خوششون نمیاد خواستم بدونید.

خلاصه طرف نه یقش رو بست نه دیگه چیزی گفت و دوباره سرش رو کرد تو گوشی.

هدف از اوردن این داستان نشون دادن یه ماجرای روی زمینه، یه مصداق از یک واجب دینی که در انجام اون ملاک‌ها و ظرافت‌هایی است که باید در نظر گرفته شود.

اول اینکه در امر به معروف و نهی از منکر قران می‌گوید: یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر یعنی در مرحله اول شما نباید امر به معروف و نهی از منکر کنی باید دعوت به خیر کنی و عرف جامعه رو به یه خیر دعوت کنی

بعد تازه می‌روی سر وقت امر به معروف یعنی باید ببینی اون خیری که دعوت به اون کردی معروف شده که به اون امر کنی یا نه یعنی هنجار اجتماعی شده یا نه حالا آخرین مرحله می‌شه نهی از منکر خوب من اینجا دست گذاشتم روی اون رفتار هنجار شکن اون جون.

من اول کمی فکر کردم که از کجا شروع کنم همین جوری نپریدم وسط با زبون خوش حرف زدم و وظیفه خودم رو فقط تذکر لسانی می‌دونستم.

هرچند او جون یقش رو نبست ولی این تکلیف من بود اگر یه جمع همه این کار را می کردند رسیدن به هدف واجب امر به معروف محقق می‌شد اگر حداقل ۵ نفر دیگه توی اون روز به اون جون تذکر می‌دادند دیگه اون جون توان مقاومت در مقابل جو اجتماعی رو نداشت.

انتهای پیام

دیدگاه شما

5 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.
سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت