نمیدانم چطور میشود نوشت، وقتی تصویر یک نوزادِ کفنپوش، آنقدر سنگین است که قلم را هم به گریه میاندازد. وقتی دیدم پدرش با چشمانی گریان، این گلِ پرپرشده را در آغوش گرفته و مردم اصفهان با چشمهایی اشکبار بدرقهاش میکنند… بغض راه گلویم را بست.
نوزادی که نه سلاح داشت، نه سپر، نه حتی کلامی که بگوید «از مرگ میترسم»... فقط نفس میکشید، شاید شیر میخواست یا آغوش مادر. و حالا بر دوش شهر، تشییع میشود؛ بیآنکه حتی بفهمد دشمن چه کسیست!
اینجا نه فلسطین است، نه غزه، اینجا اصفهان است؛ قلب ایران. و باز هم اسرائیل، همان رژیم خونریز کودککش، سایهی مرگ را بر خانهای انداخت که قرار بود مأمن یک خانواده باشد.
بچه که بودیم فکر میکردیم «شهید» یعنی مردی بزرگ با اسلحه و فریاد. اما امروز دیدم شهید، حتی میتواند نوزادی باشد با چهرهای آرام و چشمهایی که هنوز فرصت نگاه کردن به دنیا را پیدا نکرد.
چطور دنیای مدعی حقوق بشر، این تصویر را نمیبیند؟ چطور صدای گریه این پدر، دلشان را نمیلرزاند؟!
من، وحید رستمی، تنها یک رسانهنگار کوچکام. اما قلمم را به خون همین نوزاد آغشته میکنم و فریاد میزنم:
ای اسرائیل! به چه جرمی کودک کشتی؟!
این نوزاد شهید، حجتیست برای نابودیات؛
و ما هرگز نمیبخشیم...
انتهای خبر/
دیدگاه شما