مادرش حاجیه خانم ملائکه زنی پاکدامن و ساده زیست بود. وی ارادت خاصی به ائمه و بخصوص حضرت ابوالفضل(ع) داشتند و در مراسمات عزاداری به یاد مظلومیت های امام حسین(ع) در صحرای کربلا شدیدا اشک می ریختند.
در اکثر اوقات ذکر خدا بر زبانش جاری بوده است. ایشان شهید معرفت الله را با وضو شیر می دادند و همواره از درگاه خداوند مسئلت داشتند که فرزندشان طریق مکتب اسلام و قرآن و اهل بیت(ع) را در پیش بگیرند و با تمام جان و دل فدائی اسلام و قرآن باشند.
پدر شهید، محمدعیسی مردی مومن، متدین، ساده و بی آلایش و پایبند به احکام شرعی و دستورات اسلام بود و درمسئله پرداخت خمس و زکات مال خود بسیار دقیق و حساس بوده و در حلیت کسب مال خود می کوشیدند.
شهید معرفت الله بعد از دوران طفولیت وارد مدرسه ابتدایی شد و تا کلاس چهارم ابتدایی با نمرات عالی ادامه تحصیل داد اما به دلایلی از جمله مشکل شناسنامه ای نتوانست تحصیل دوران ابتدایی خود را تکمیل کند. اما روح پاک و جستجوگر این شهید از آموختن سیراب نمی شد لذا با عزم و اراده ای راسخ تحصیلات خود را در مکتبخانه روستا و به صورت آزاد ادامه داد و در مدت کوتاهی قرآن و معارف اسلامی را به شکل نسبتا عالی فرا گرفت.
شهید مسلم خانی شروع به تدریس قرآن برای نوجوانان در سطح روستا نمود و به بسیاری از کودکان روستا قرآن آموخت.
ایشان در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی و همزمان با پیروزی انقلاب فعالیت های چشمگیری در عرصه سیاسی، اجتماعی و مذهبی داشتند.
این شهید بزرگوار پس از عضویت در بسیج و سپاه از فعالان گردانهای بسیج و سپاه بوده است که با آغاز جنگ تحمیلی عشق و علاقه فراوانی به رفتن به جبهه داشت و خود را مکلف به حضور در جبهه می دانست.
وی بعد از اتمام دوره آموزش نظامی در پادگان شهید منتظری کامیاران که به مدت سه ماه به طول انجامید عازم جبهه شد.
گویا این شهید از همان ابتدای جبهه رفتنش حس سرخ شهادت تمام وجودش را پر کرده بود و انگار گمشده اش را یافته بود.
در وصیت نامه اش بارها این مطلب را ذکر می کند که: من شهید خواهم شد و پیکر به خون غلتیده ام هدیه مادرم است.
به حق باید او را شهید عارف روستای بابان شمرد.
سرانجام این شهید بزرگوار در تاریخ 15/5/62 در منطقه عملیاتی حاج عمران پیرانشهر در عملیات والفجر 2 بر اثر اصابت ترکش خمپاره و قطع دست راستش عاشقانه شهادت را به جان خرید و همچون کبوتری خونین بال در خون خود غلتید و پر کشید.
قسمتی از وصیت نامه شهید: «در شهادت من گریه و زاری نکنید. شهادت از عسل شیرین تر است. شیرینی پخش کنید. مادر جان! تخت دامادی من تابوت من است و حنای عروسی من خون من است. حجله عروسی من قبر من است.
ای خدای عزیزم و ای معبودم غیر از این قطره خون بی ارزش چیزی ندارم که در راه تو ایثار کنم.»
اما باید به این شهید سلام کرد چرا که رفتن و آمدن او برای اهالی این روستا جز رویایی نبوده است.
باید سلام کرد بر شهیدی که یاد نماز شبهایش در مسجد جامع این روستا هنوز از خاطر مردم روستا پاک نشده است.
سلام بر اشکهای مناجاتش در دل شب.
سلام بر لباس خاکی و دست بریده اش.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
دیدگاه شما