تازه ترین مطالب

تاریخ : 1. مهر 1391 - 8:43   |   کد مطلب: 1129
مشاور معاون برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی رئیس‌جمهور در گفتگویی تفصیلی به بیان ناگفته‌هایی از دلاورمردی‌های رزمندگان همدانی در هشت سال دفاع مقدس پرداخت و همچنین برهه‌ای از فعالیت‌های خود در همدان را تشریح کرد.

 

به گزارش کورنگ به نقل از خبرگزاری فارس ، نظام اسلامی یک امانت است که در زمان جنگ به آن تعرض شد، اگرچه به ظاهر با دشمنی یک کشور، اما واقعاً دنیای استکباری اعم از غرب و شرق وارد عرصه شدند، ولیکن این امانت جمهوری اسلامی تا بدین‌جا حفظ شد و بعد از پایان جنگ همچنان مراقبت‌های مورد نیاز خودش را لازم داشته است.

به همین منظور خدمتگزاری بی‌منت برای چنین مردمی که آمدند و از کشور و امانت امام و اسلام و کشور حفاظت کردند یک تکلیف است.

رجوع به تاریخ همواره به عنوان درسی برای آنهایی‌ست که به دنبال خدمتگزاری برای نظام و مردم هستند و در این بین همواره باید توجه داشت که قهرمانان و مؤثران این عرصه‌ها منبعی حی و زنده و موثق برای بیان خاطراتی از این دوران‌ها هستند.

مصاحبه‌ای که پیش روی خود دارید حاصل گفتگوی مفصلی است با حمید عسگری.

حمید عسگری در افکار عمومی فردی کاملاً شناخته شده است چه زمانی که در مسئولیت‌های مختلف در استان و کشور بوده و چه پیش از آن در دفاع مقدس منشاء اثر بسیاری در عرصه‌های جنگ و جهاد و دفاع بوده است.

از جمله سوابق مهم عسگری سال 63 رئیس ستاد لشکر 55 ویژه شهدا، سال 65 رئیس ستاد سپاه استان، 67 فرمانده سپاه استان، 69 مسئول برنامه و بودجه نیروی زمینی سپاه، و از سال 70 تا 80 نیز مسئول انتصابات و ارزشیابی بسیج کشور بوده است. وی از سال 80 تا 84 رئیس بازرسی بنیاد تعاون بسیج کشور بود و سال 84 به عنوان مدیرکل حوزه استاندار، به همدان بازگشت. عسگری سپس در سال 87 به عنوان معاون سیاسی امنیتی استاندار همدان منصوب شد و پس از آن با تشکیل سازمان هدفمندی یارانه‌ها دکتر مرادی را یاری کرد و معاون وی شد و اکنون به عنوان مشاور معاون برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی رئیس‌جمهور فعال است.

این گفتگوی تفصیلی شامل چند بخش است، ابتدا وقایع آغازین جنگ و این که عسگری از جمله افرادی بوده است که در اولین ساعات حمله گسترده دشمن بعثی در جبهه‌ها حضور داشته است. در این بین ضمن اشاره به حضور پررنگ همدانی‌ها در همان روز اول دفاع و زمان‌ها و مکان‌های مختلف، خاطراتی نیز بیان می‌شود.

سپس گذری کوتاه به پایان جنگ داریم و در نهایت عملیات مرصاد و پس از آن، در دومین بخش به موضوعات بعد از هشت سال دفاع مقدس می‌پردازیم.

عسگری همواره در بیان خاطرات خود به ورود در عرصه‌های مختلف از باب امانتداری امام و جمهوری اسلامی تاکید داشت، چه آن زمانی که در جهاد سازندگی و با عنوان فرهنگی آغاز به فعالیت در انقلاب کرد چه پس از آن که در مسئولیت‌های مختلف نظامی و دولتی حضور داشت.

سپس در این گفتگو به موضوع بازگشت مجدد عسگری پس از دوره‌های مسئولیت‌های کشوری به مسئولیت در استان و مشخصاً در دولت نهم می‌پردازیم. او در بیان این دوره از مسئولیت اگرچه ناگفته‌های بسیاری داشت اما همان‌هایی که مصلحت دانست و برای ما صراحتاً بازگو کرد خود روشنی‌بخش برخی ابهامات ذهنی ما از چند سال اخیر تاریخ استان همدان است. وی به موضوع شرایط رفتن دکتر مرادی پرداخته و از نحوه انتصاب استاندار پس از آن نیز حرف‌هایی زد، همچنین اشاراتی به مشکلاتی که همدان با آن مواجه شده و از وجود جریانی زیاده‌خواه پرده برمی‌دارد که تاکنون منشاء ایجاد مشکلات متعددی در استان شده است.

 

 

 

برویم سال 59، شنیدیم شما در همان ابتدای جنگ در جبهه حضور داشتید. چه طور شد همان ساعات اولیه جنگ در جبهه بودید، چه کاره بودید و چند سال داشتید.

جواب: آن روزها 20 سالم بود، کار فرهنگی می‌کردم و مسئول سمعی بصری جهاد سازندگی بودم. سپاه هم از من خواست سمعی بصری آنجا را به عهده بگیرم، و همین طور شد.

15 شهریور 1359 بود. خبر رسید آتشباری‌های دشمن روی شهرها و روستاهای مرزی ما متمرکز شده است. آقای طایفه نوروزی فرمانده وقت سپاه ماموریتی به من دادند که بروید با استفاده از همین کارهای فرهنگی مردم را دعوت به حضور، ماندن و مقاومت کنیم. البته کسی دقیقاً تصور نداشت که برنامه دشمن حمله وسیع باشد. من هم با شهید جلال محقق راهی سرپل ذهاب، قصر شیرین و خسروی شدیم. محقق هم تیپ فرهنگی داشت و بعد، کتابفروشی سپاه را در خیابان بوعلی فعال کرد و ذوق و سلیقه خوبی در کارهای فرهنگی داشت و البته دو سال بعد شهید شد.

 

 

 

در شروع این کار وظیفه شما چه بود؟

ما در مناطق مرزی تمام روستاها را یک به یک سر می‌زدیم، خودروی ویژه‌ای داشتیم که هم موتور برق و پروژکتور داشت و هم تعداد زیادی کتاب، بلندگو و تجهیزات مختلف؛ روستا به روستا می‌رفتیم و با مردم صحبت می‌کردیم، کتاب می‌دادیم، فیلمی به نام لیلة القدر از وقایع و جریان انقلاب اسلامی همراه داشتیم و آنجایی که لازم بود فیلم پخش می‌کردیم و کارهای دیگر.

شدت آتشباری‌ها بیشتر شده بود. ما روزها کار فرهنگی می‌کردیم و شب‌ها به بچه‌های همدان می‌پیوستیم که در سه پاسگاه دارخور، باباهادی و تیله کوه مستقر بودند، آنها کارشان فقط مراقبت از مرز بود، و ما کار فرهنگیمان که تمام می‌شد، عصرها کمک آنها می‌کردیم. در این بین شهید دوروزی هم به ما اضافه شده و گروهمان سه نفره شد.

گروه ما ضمن این کارها از مرزها هم بازرسی می‌کرد. و چون به دلیل نوع کاری که داشتیم متحرک بودیم و جاهای مختلفی را سرکشی می‌کردیم، اطلاعات زیادی از همه منطقه قصر شیرین، خسروی و سرپل ذهاب در دستمان بود.

سپاه همدان از من خواست گزارش بازدیدهای خود و وقایع آن مناطق را بیاورم و من برگشتم. باخبر شدم بنی‌صدر همدان است و بنا دارد سپاه بیاید. رئیس جمهور وقت به همراه شهید فلاحی و شهید فکوری به سپاه آمدند و از من گزارش وضعیت و مشاهداتم را خواست.

من هم مطالبی را ارائه کردم. و مهمش این که تردد تانک‌های دشمن به صورت شبانه‌روز بود و صدای آن قطع نمی‌شد که حکایت از یک برنامه دراز مدت داشت، یعنی از آن حالت آتشباری که فقط توپخانه بودند خارج شده بود و تردد این تعداد و در موضع قرار گرفتن آن نشان از برنامه خاصی داشت. زمان گزارش من آقای طایفه نوروزی با نیروهایش به تیله‌کوه رفته و مستقر شده بودند. آقای محمدحسینی هم به عنوان جانشین سپاه را اداره می‌کردند.

بد از این گزارش، در آن شرایطی که التهابات جبهه و جنگ را داشتیم توقعم عکس‌العمل مناسب بنی‌صدر بود اما چون هیچگونه اعتقادی به نیروهای مردمی نداشت طبیعی بود که عکس‌العملش هم در واقع خنثی باشد.

 

 

وضعیت آمادگی سپاه همدان در ابتدای جنگ چه طور بود؟

یادم می‌آید فرمانده وقت سپاه همان روز واقعاً با حالت تضرع و نیاز به فرمانده وقت نیروهای مسلح (بنی‌صدر) محرومیت‌ها و مشکلات سخت کاریشان را گفتند و خواسته‌شان این بود که یک کالیبر 50 که در امکانات نظامی ما اعتباری هم ندارد، به آنها بدهد و با منت و سختی و اصرار، یک کالیبر 50 از تیپ 3 زرهی در اختیار سپاه همدان قرار گرفت. خواسته‌های دیگری هم داشتند که نتیجه نداد.

فشار در مناطق مرزی زیاد شد و از من خواستند چون در جهاد هم رفت و آمد داشتم، برای منطقه تغذیه ببریم. من البته قبلش هم یک سری مهمات با همان ماشین فرهنگی جابه‌جا می‌کردم. خمپاره بار می‌زدیم و سرپل ذهاب می‌بردیم. البته تعداد این قدر محدود و کم بود که همین ماشین برای حمل آن کفایت می‌کرد. ما برای حرکت سه خودروی سیمرغ یکی نان، یکی خرما، و یکی کمپوت و کنسرو آماده کردیم تا برویم.

 

 

دشمن هنوز حمله نکرده بود؟

حمله وسیع دشمن هنوز آغاز نشده بود ولی شدت سختی و آتشباری‌ها، باعث شده بود مردم منطقه را ترک کرده و خانه و مغازه‌ها تخلیه شده بود. در این شرایط سخت نیاز به مواد غذایی پیدا شد. راننده خودروی خرما آقای سعید موفق بود. راننده خودروی نان هم آقای بیگ‌زاده و سجادی بودند که شهید شدند و سیمرغ سوم هم دست خودم بود. سریع هماهنگی‌ها را انجام دادیم تا حرکت کنیم، چون بخشی از مواد غذایی ما را کمیته امداد تامین می‌کرد مسئول وقت کمیته، نوجوانی به نام صفایی را به من معرفی کرد تا با خودم ببرم. صفایی هم صبح آمد تا حرکت کنیم. همین که توی ماشین نشست دیدم یک دانش‌آموز است. گفتم تو جبهه می‌خواهی بیای چه کار کنی. گفت این که چیزی نیست، من تازه از اسارت آزاد شدم. کجا بوده؟ یک ماه در غائله کردستان در اسارت کومله بود. من یکه خوردم. چی فکر می‌کردم این چی گفت. صفایی بعدها پشت 106 بین جاده سرپل ذهاب هدف گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

قرار شد دو خودرو زودتر حرکت کنند و بعد هم من بیایم. اولین ماشین سجادی بود. گفتم برو خسروی. عراق در همین ساعت‌ها خسروی را رد کرد و به سرپل ذهاب رسیده بود. تانک‌های عراقی مقر سپاه سرپل ذهاب را با گلوله‌های تانک ویران کرده بودند و ما بعدها این ویرانه را دیدیم.

به سجادی گفتم برو خسروی. توقف نکنی جایی و مستقیم برو پادگان ابوذر. تا یادم نرفته بگویم که سجادی عضو جهاد سازندگی بود، تحصیل کرده و اتفاقاً وضع مالی خوبی هم داشت. جالب این بود که اولین دوربین سوپرهشتی که روز اول جنگ به جبهه رفت، دوربین شخصی سجادی بود.

سجادی سرپل ذهاب که رسید به ایست و بازرسی عراقی‌ها خورد. پشت سرش هم آقای موفق رفت. هنوز خبر نداشتیم که عراق حمله وسیع کرده است. فاصله حرکت این سه ماشین حدوداً دو ساعت بود. من وقتی گردنه پاتاق رسیدم سعید موفق را دیدم که بر می‌گردد. گفت من که رسیدم عراقی‌ها سرپل ذهاب بودند. مسیر را کج کردم رفتم پادگان ابوذر بار را خالی کردم و برگشتم. من هم رفتم ابوذر.

ما در تعمیرگاهی در پادگان ابوذر مستقر شدیم. یک نفر هم به نام عباس نیاوند همراه من بود. نیاوند مسئول دفتر استاندار وقت بود که الان بازنشسته است. متوجه شدیم آقای نوروزی و بچه‌های همدان که در پاسگاه مسیر بودند اسیر شدند. پس ساعت اول آغاز جنگ آقای طایفه نوروزی فرمانده سپاه همدان در پاسگاه تیله‌کوه اسیر شدند. آقای نوروزی خیلی دوست‌داشتنی بود و هست، و فردی بسیار اجتماعی و با ظرفیت بود. حالا ما خیلی غیرتی شدیم. فرمانده سپاهمان را اسیر کردند.

 

ارتباط شما با آقای نوروزی و سپاه چه طور شروع شد؟

من زمانی که سمعی بصری جهاد بودم رفتم سپاه، گفتم آقای نوروزی ما می‌خواهیم فیلم محمدرسول(ص) را از تهران بیاوریم و در همدان پخش کنیم، شما کمکمان کنید، اصلاً جذب من به آقای نوروزی و پذیرش من به سپاه از این موضوع بود. گفتند بله، چه می‌خواهید، گفتم 80 هزار تومان پول! به آقای صابری مسئول مالی‌اش گفت 80 هزار تومان بدهید، صابری هم قبول نکرد و گفت ما که ایشان را نمی‌شناسیم پول چی بدهیم، گفت دستور دادم بدهید و آن زمان 80 هزار تومان به ما دادند. رفتیم تهران فیلم را آوردیم باشگاه معلمان نمایش دادیم و 160 هزار تومان به آقای نوروزی برگرداندیم. نوروزی از جمله مدیرهای با ظرفیتی بود که به جوان‌ها اعتماد می‌کرد.

خلاصه ما خیلی غیرتی شدیم، آقای نیاوند گفت لباس مبدل بپوشیم و نارنجک به خودمان ببندیم و برویم جلو. رفتیم که بزنیم به ایست و بازرسی عراقی‌ها بعد از شهر سرپل ذهاب. حدس می‌زدیم آقای سجادی هم اسیر شده باشند.

از شهر گذشتیم، عراقی‌ها به جای این که درگیر جنگ شهری بشوند، در دشت ذهاب مستقر بودند، حدوداً 60 تانک مفصل و با وسعت زیاد صف‌آرایی کرده بودند، هرچه از جانب ما بود پراکندگی بود و از جانب دشمن انسجام. خسروی را جا گذاشتند، 20 کیلومتر هم از قصر شیرین تا سرپل ذهاب جلو آمدند و حدود 40 کیلومتر پیشروی کردند. در سمت ما یک تعدادی تانک سوخته ارتش، چند نفربر هم یک طرف، محدود بودن تعداد بچه‌های سپاه، و در همان شرایط دشمن شهر را ویران کرده بود. دخترها و پسرهای قصر شیرین را برده بودند، پیرمردها و پیرزن‌ها و کودکان هم توی جاده زیر آتش سنگین بودند. ادوات، خمپاره‌انداز، توپخانه‌ها و هواپیماهاشان مشغول بودند و زمین و زمان آتش بود. ما که از شهر فاصله گرفتیم یک کیلومتر جلوتر به یک سیمرغ از بچه‌های همدان برخورد کردیم، از باقیمانده‌های بچه‌های همدان، که در فشاری که دشمن آورده بود کمی عقب آمده بودند، شهید فراهانی به من گفت شما ساده‌اید مگر، برگردید، ما هم برنمی‌گشتیم، گفت بیایید با هم می‌رویم، ما را برگرداندند سرپل ذهاب، بعدازظهر شد همراه تعدادی جمع شدیم تا روی قراویز مستقر بشویم. قراویز بالای سر سرپل ذهاب و مشرف به دشت بود، قله‌اش در دشمن بود و ارتفاع پستش دست ما. آنها هم مسلط بودند. ما را خوب شناسایی کردند، همین که دم مغرب و گرگ و میش هوا بود که خمپاره باران کردند، همان لحظه درجا فرمانده گروه آقای فراهانی به شهادت رسید.

 

بالاخره با دشمن درگیر شدید یا نه؟

آنچه که گفتم مقدمه شکل‌گیری اولین نبرد جمهوری اسلامی ایران با صدامیان توسط همدانی‌ها در روز چهارم مهر با عنوان «نبرد روز چهارم» بود تا اولین سیلی را همدانی‌ها به صدامیان بزنند. شب چهارم مهرماه شهید فریدی ارتفاع را حفظ کرد، ما هم قراویز را خالی کردیم و دو نفر قرار شد ارتفاع را نگهداری کنند؛ شهید فریدی و شهید بهمنی. این دو ماندند و بقیه با تدبیر فرماندهی محل را ترک کردیم.

آن شب این کار باعث شد جان بچه‌ها حفظ شود چون سنگری در ارتقاع نبود و همه به شهادت می‌رسیدند. بچه‌ها آرام و قرار نداشتند، ما که رفته بودیم خودمان را بزنیم به دل دشمن و این‌ها هم که می‌خواستند بر قراویز مسلط بشنود، حالا این اتفاق افتاده، از آن طرف هم نوروزی رفته و این طرف هم فراهانی به شهادت رسیده است، و فردا نبرد روز چهارم شکل گرفت.

جنگ ما در این شرایط شکل گرفت.

 

 

چه طور شد که فقط از همدان در این منطقه حضور داشتند و مناطق و استان‌های دیگری نبودند؟

احتمالا فرماندهان عالی آن زمان تقسیم‌بندی خاصی برای نیروها داشتند که همدانی‌ها در این منطقه باشند و البته گروهی از بچه‌های قزوین هم پیش ما بودند و بقیه جای دیگر.

اولین نبرد را چهارم مهرماه همدانی‌ها انجام دادند. تدبیر فرماندهی این می‌شود که ما حرکت کنیم، یک گروه 9 نفره از بچه‌های همدان، ساعت 7.5 صبح به قصرشیرین حرکت کردیم تا شبیخون بزنیم و شبانه از مسیر رودخانه برگردیم. یک ساعت و نیم که حرکت کردیم، روبروی ما دشمن ظاهر شد. گفتیم قرار بود شب با دشمن درگیر بشویم، خب همین جا درگیر می‌شویم. دشمن در مسیر، داخل شیاری پنهان شده بود.

واقعاً اگر امدادهای الهی و اگر آن وعده الهی نبود که تعداد کم اما با ایمان می‌توانند بر یک تعداد کثیر غلبه پیدا کنند، ما از آن جا بیرون نمی‌آمدیم. من این صحنه را به چشم خودم دیدم.

خداوند متعال می‌فرماید آن هنگام که دشمن از بالا و پایین بر شما حمله‌ور شد و مؤمنان فکر نمی‌کردند که موفقیتی برایشان باشد اما از آنجایی که خدا تضمین کرده پیروزی را، مصداق بارزش را ما در نبرد روز چهارم دیدیم. این در واقع مواجهه ما با دشمن بود.

 

شما چند نفر بودید و دشمن چه تعداد؟

ما 9 نفر بودیم از جمله شهید ایرج چنگیزی، شهید احمدوند، حاج سعید بیات، مهدی روحانی، شهید صفایی و چند نفر دیگر. شهید احمدوند 21 سالش بود و از جنگ افغانستان در نبرد با شوروی برگشته بود. آقای همدانی و فریدی هم روی تپه تخم مرغی بر این عملیات نظارت می‌کردند. ما پشت پادگان المهدی درگیر شدیم. مقابل ما هم حدوداً 60-70 نفری بودند. تجهیزات بچه‌های ما ژ3های زنگ زده با فشنگ‌های کم و با 20 تا حداکثر 40 فشنگ بود، در حالی که آن طرف همه چیز، آرپی‌جی، قناصه، بیسیم، ارتباط، تانک و... درگیری شروع شد.

نبرد روز چهارم اولین برخورد جمهوری اسلامی با عراقی است که زیرپایشان یک ترقه هم منفجر نشده بود و 40 کیلومتر پیشروی کرده بود.

تو این تبادل آتشی که عراقی‌ها فکر نمی‌کردند کسی جلوشان ایستاده باشد، چنگیزی چهار گلوله آرپی‌جی همراهش داشت و آنها را شلیک کرد. که باعث رعب و وحشت بین عراقی‌ها شد و چندین تانک عقب نشستند.

کمی که تانک‌ها عقب رفتند ما حرکت کردیم و رسیدیم بالای سر آنها و مسلط به شیار. عراقی‌ها زیرپوششان را به علامت تسلیم بیرون آوردند و 64 نفر اسیر شدند. ناگفته نماند این سربازهای عراقی همه رزمی و با بدن‌هایی قدرتمند بودند. در بین اسرا دو نفر مجروح هم بود و ما هم یک مجروح هم داشتیم. که البته مجروحیتش هم جالب بود و از سمت خودی بود! شهید صفایی در حین درگیری آمد نارنجک تفنگی بزند با تیر جنگی شلیک کرد، شعله پوش که پرید دست شهید صفایی هم مجروح شد. این تنها زخمی ما بود.

بعدها آقای همدانی در بیان آن خاطرات، گفت آن موقع مقابل ما یک تیپ به اضافه بود و تصمیم به عملیات و پیشروی داشتند و آن حرکت مانع پیشروی دشمن شد. این خیلی مهم است. قبل از آن هیچ واحدی در جبهه سرپل ذ‌هاب عملیات نکرده بودند و به پاس آن عملیات به همه ما شهید بروجردی یک کلاشینکف تاشو روسی که از خود اسرا گرفته بودیم هدیه کرد. یادآوری کنم آن زمان کسی که این از کلاشینکف‌ها داشت صرف داشتن همین اسلحه یک چریک محسوب بود. یعنی از حالت رزمنده ارتقا پیدا می‌کرد. بعدها هم آن را دادم اسلحه خانه سپاه. شاید الان هم موجود باشد تا سال 68 که بود.

 

پس از این درگیری چه کردید و اسرا را کجا بردید؟

اسرا را تا سرپل ذهاب بردیم و اسرا را تحویل فرماندهی آنجا شهید بروجردی دادیم. بلافاصله به ما ماموریت دادند که باید بروید جنوب روی رودخانه کرخه پل بزنید.

من اولین کاری که کردم دو مهندس از جهاد همراه خودم بردم. مهندس شفاعت همدانی (که در سابقه کاری‌ا‌ش رئیس نقشه برداری کشور و معاون وزیر نفت را دارد) و یکی هم آقای معدنی. ما از کرخه بازدید کردیم، آقای شفاعت طرح داد، رفتیم تهران تجهیزات خریدیم، بردیم منطقه، صبح‌ها کار نمی‌کردیم، شب‌ها مشغول بودیم، من متوجه شدم همدانی‌ها آنجا هم هستند. کمیته امداد امام در ماه اول جنگ یک آشپزخانه زدند که 20 هزار رزمنده را در خط مقدم غذای گرم می‌دادند.

همین جا حضرت آقا آمدند و گزارش خواستند از بچه‌ها. آنجا خواسته بچه‌ها این بود که اسلحه‌های ضعیف و زنگزدهشان را عوض کنند و این درخواست را من از ایشان داشتم. ایشان نماینده امام در شورای عالی جنگ بود.

من همان موقع که دنبال پل‌سازی بودم همراه با شهید دوروزی رفتم حمیدیه، قبل از این که برویم حمیدیه رفتیم گلف که مقر تقسیم نیرو بود. دیدیم آنجا هم همدانی‌ها هستند. آقای مجتبی مرتضوی که الان جانباز شیمیایی شده، آن روزهای سخت، گفت ما با شهید احمد مسگری، با شهید احسان تقی‌پور و گروهی از بچه‌های همدان، سوسنگرد را داریم حفظ می‌کنیم.

 

با این اوصاف همدانی‌ها در نقاط مختلفی مستقر بودند؟

بله! واقعاً چه کار کرده این همدان، چرا به همدان نمی‌پردازیم، داستان‌هایی از مردان این شهر سراغ دارم که هیچ‌جا گفته نشده از مردانگی این مردان بزرگ. همزمان در غرب و جنوب کشور هم کار کردند. اطلاع دقیق دارم و خودم از نزدیک دیدم، بچه‌های همدان می‌رفتند چاپارخانه به ریخته‌گری‌ها قالب می‌دادند آنها هم با چدن قالب‌گیری می‌کردند، شهید احسان تقی‌پور از گونی‌های باروت توی چدن‌ها باروت پر می‌کرد، فیتیله دست‌ساز می‌زدند می‌بردند سوسنگرد را حفظ می‌کردند. آقای آرتیمانی و هادی بهرامی هم خاطرم هست آنجا بودند.

 

 

در حوزه کارهای سازمان یافته در جنگ، همدان چه نقشی داشت؟

در بحث حضور فراگیر همدان در دفاع مقدس، بعدها کشور که خودش را پیدا کرد، فعالیت‌های همدان هم سازماندهی‌تر شد. نیروهای همدان در لشگر 32 انصار سازماندهی شد و بعد لشکر 55 ویژه شهدا از سه استان همدان، خراسان و کرمانشاه تشکیل شد. همدان لشگر مهندسی 43 مهندسی رزمی امام علی(ع) را هم داشت، یک لشگر دیگر به نام حضرت حجت(عج) تشکیل شد که البته حتی در باغ موزه شهدا هم به خوبی به این‌ها که جزء افتخارات استان است، اشاره نشده.

 

 

اشاره‌ای هم به فعالیت‌ها و عملیات‌های این نیروها داشته باشید؟

اگر از بالا نگاه کنید، در عملیات قادر، در شمالغرب، اشنویه، بالاسر صیدکان عراق، بچه‌های همدان یعنی شهید شکری‌پور با شهید ترک، شهید امیدی وارد عمل شدند. کار در این منطقه عملیاتی برای بریدن دهلیزی بود که ایران را هم‌مرز سوریه می‌کرد.

پایین‌تر پیرانشهر روبروی شهر رواندوز عراق در عملیات والفجر2 مشخصاً لشکر 32 انصار حضور دارد و عملیاتش موفق می‌شود. 2519 نام ارتفاعی است که روی آن عملیات شد روبروی رواندوز.

از آن پایین‌تر سردشت، در این منطقه بچه‌های همدان و جهاد غوغا کردند، یکی از افتخارات همدان این است که جاده‌سازی‌هایی بینظیر و بنام در تاریخ جنگ، توسط جهادسازندگی انجام داده است، مهندس حصاری یکی از افرادی بود که خاطرم هست آن موقع آنجا بود.

رزمنده‌ها هم در قالب لشگر 55 ویژه شهدا روی ارتفاعات دوپازا، بالاسر شهر قلعه دیزه عراق، چه جنگ‌ها کردند. عملیات‌های نصر در آنجا اتفاق افتاد.

در مریوان، شهر پنجوین را داریم. شهید سعید شالی و شهید یونسی در عملیات همانجا و کله‌قندی مریوان به شهادت رسیدند.

با لشکر 27 حضرت رسول(ص) در عملیات والفجر 9 هم همدانی‌ها حضور دارند ؛ در ارتفاعات سارسیر، بعد از مریوان و سپس پاوه، که داستان حضور آقای شادمانی و نیروهای همدانی مشهور است.

اقدامات لشکر 32 انصار و عملیاتش در دربندی‌خوان عراق و همچنین شهر حلبچه و شاخ شمیران، و عملیات لشکر حضرت حجت در سال 62 از جمله حضور فعال همدانی‌ها بود.

برویم به سمت قصر شیرین، عملیات 11 شهریور همدانی‌ها مشهور است که در آنجا شهید حسین مرادیان هست، شهید احسان تقی‌پور، شهید محقق و خیلی از شهدای دیگر. این روز همدان زیاد شهید داد و سالگردی هم برایشان گرفته نمی‌شود!

گیلانغرب را بچه‌های همدان فرماندهی می‌کردند، همین آقای درویش داراب و آقای ابوذری.

پایین‌تر در جبهه ایلام مشخصاً پل فلزی، بالاسر شهر مهران و زمانی که مهران کاملاً در اختیار عراقی‌ها بود. آنجا سال‌ها بچه‌های همدان با فرماندهی آقای شادمانی در جبهه ملکشاهی حضور داشتند و فداکاری کردند.

خاطره‌ای یادم آمد، با شهید حسین سمواتی رفتیم ایلام گفتم بیا برویم جلو، دو نفری راه افتادیم به سمت عراقی‌ها، یک جبه‌های را دور زدیم رفتیم پشت سر عراقی‌ها، قرار گرفتیم، قرار شد شهید سمواتی با آرپی‌جی کار کند و من با تیربار، جبهه آن لحظات یک آرامشی داشت، ما این آرامش جبهه را بهم زدیم، آتشباریشان ادامه پیدا کرد و ما برگشتیم پیش بچه‌ها. شب حمله وسیع عراقی‌ها علیه آن جبهه شروع شد. به چشم خودم دیدم شهید عینعلی روی این سنگرها حرکت می‌کرد، تیرهای رسام می‌آمدند و این شهید لابلای این تیرها رجزخوانی می‌کرد و بچه‌ها را دعوت به مقاومت می‌کرد.

بعد از جبهه ایلام به چنگوله و والفجر 5 می‌رسیم. اینجا یگان 32 انصار وارد عملیات شدند و موفقیت‌های چشمگیری به دست آوردند.

پایین‌تر در عملیات خیبر، حاج‌آقای مختاری و محمود فریدی را دیدم، رفته بودند لشکر 27 حضرت رسول. این بچه‌های همدان به غیر از یگان‌های رسمی که نام بردیم هم در لشکر 27 حضور داشتند و هم در لشکر 10 سیدالشهدا، و به عنوان معین بعضی از مناطق مرزی مثل دیوان دره و در نبرد با ضد انقلاب نیز حضور فعالی داشتند.

پایین‌تر از جبهه خیبر، عملیات بدر را داریم که لشگر 32 انصار حضور فعال داشته و بعد سومار، میمک و به غیر از آن هم تا فاو و عملیات کربلای 4، 5، آزادسازی خرمشهر و... همدان حضور داشت. واقعاً کدام منطقه هست که همدانی‌ها نبودند.

 

 

از ابتکار عمل‌ها و تدابیر در جنگ بگویید.

این طور که حضور ذهن دارم در جنگ چند ابتکار عمل نشان دادیم. یکی تشکیل 10 لشکر بود که سال 62 با ابتکار عمل شهید صوفی و حضور حضرت آقا زمانی که جبهه‌ها واقعا با مشکل نیرو مواجه شد، انجام شد

دیگری در سال 66 تشکیل سپاهیان 100 هزار نفری، آن موقع رئیس ستاد این سپاهیان بودم. اولین سپاهیان حضرت رسول که در کشور شکل گرفت از همدان بود و حضرت آقا آمدند و به صورت ویژه از این اقدام تقدیر کردند.

ابتکار عمل بعدی همدانی‌ها در عملیات مرصاد است. در مرصاد همدان سه عملکرد دارد، اول وارد عمل شدن باقی مانده لشکر در چارزبر به فرماندهی حاج‌میرزا سلگی است که نقش آفرینی کردند و جاده را بستند و خاکریز زدند.

دوم، یک گروهان به اضافه، به صورت سینه به سینه در نهاوند فراخوانی می‌شوند و زودهنگام خودشان را جلوتر از همه واحدها به باقیمانده چارزبر می‌رسانند و سوم تجهیز 14 گردان در روزهای اول مرصاد به همراه تجهیزات کامل به اضافه 60 دستگاه خودروی کمکدار بود که برای دفاع از جبهه در مقابل منافقین می‌روند.

پایگاه نوژه همدان هم از جمله شاخص‌های جنگ است. از این پایگاه حتی فیلمبرداری و عکسبرداری‌های هوایی اتاق جنگ جمهوری اسلامی برای جبهه جنوب انجام می‌شد. در حمله به اچ3 هم از همدان حرکت می‌کنند.

به غیر از این که در شمالغرب و غرب و جنوب پروازهای بسیاری انجام شد، و چه عملیات‌هایی انجام دادند و آخرینشان که بسیار تعیین کننده بوده در عملیات مرصاد انجام شد.

راستی! تیپ 3 زرهی قهرمان را فراموش نکنیم که در اولین روزهای جنگ نبرد سنگینی در سایت‌های شوش داشت، که امیر جوادی هم در تاریخ جنگ ما شهره است. دو نبرد مشهور داشتند یکی در شوش یکی هم در آزادسازی خرمشهر.

جهاد سازندگی همدان هم در بسیاری از کارها پیشرو بوده و چند کار کارستان داشت. یکی در سردشت دیگری اعزام اولین واحدهای امدادی به جبهه‌های جنوب با مسئولیت آقای حمیدرضا رهبر که در کارهای درمانی وارد بود، و سه واحد در همان روزهای اول به جبهه‌های جنوب اعزام شد. گروه اینها متشکل از خانم‌ها و آقایان بودند، پس خیلی بجاست از اینها هم یادی کنیم که بسیار ارزشمند بود که آن روزهای سخت کشور برای کارهای امدادی رفتند.

در پشت جبهه هم همدان آرام و قرار نداشت. از کمک‌ها و پشتیبانی‌های مردمی، آمار و اطلاعات وسیعی وجود دارد. یادمان باشد برعکس ساعت‌های اول و روزهای سختی که سرپل ذهاب داشتیم، همدانی‌ها از باب کمک‌های مردمی هیچ وقت نیازمند نبودند و همیشه کمک‌ها می‌رسید.

از همه اینها مهم‌تر مقاومت مردم استان همدان است و همه مشارکت داشتند. مستنداً 2 هزار بمب، موشک، راکت بر سر مردم استان همدان ریخته شده است و 8 هزار شهید و بیش از 20 هزار جانباز و هزار آزاده هم تقدیم انقلاب کردند.

 

در پایان جنگ کجا بودید؟

در موقع عملیات مرصاد فرمانده سپاه همدان بودم، دستور گرفتیم که تجهیز شده و به مرصاد برویم. یادم می‌آید زنگ زدم به آقای دانش‌منفرد استاندار وقت همدان که تجهیزات به ما بدهند. آقای دانش‌منفرد به من گفت شما در جنگ رس استان را کشیدید و من چیزی ندارم به شما بدهم. زنگ زدم به حاج‌ آقای موسوی همدانی، شب بود، از خواب بیدارش کردم، ماوقع را گفتم. گفت پیگیری می‌کنم. صحبت کرد و آقای دانش‌منفرد مجدداً به من زنگ زد و گفت حالا چی می‌خواهید. گفتم لیستی داریم، که فردا صبح اول وقت روی میز شماست، فردا حاج آقای موسوی اکتفا نکرد رفت استانداری، ساعت دو هم شد ولی چیزی برای ما نیامد. اصلی‌ترین نیازمندی ما هم خودرو بود.

بعد از ظهر معاونین را جمع کردم، به آقای حسن سلیمانی (عملیات) و آقای سعید بادامی (تدارکات) گفتم ما در شهر عملیات کرده و تجهیزات را جمع می‌کنیم! اولش مخالفت شد ولی دستور دادم اجرا کنند، رفتند نیروهایشان را آماده کردند، حاج سعید راننده تامین کند و حاج‌حسن نیرو.

ما هم خیابان‌های اصلی همدان را بستیم و تمام خودروهای اداری را از سطح خیابان‌ها جمع کرده و به سپاه آوردیم و ظرف دو ساعت خودروها را گرفته و اعزام کردیم. آقای همدانی می‌گفت ما اصلاً فکر نمی‌کردیم بشود چنین کاری انجام داد. آقای دانش‌منفرد هم برای من یک متن فرستاد: ای بی‌تمدن‌ها، ای بی‌نظم‌ها، ای... خیلی بد و بیراه به ما گفت. بعد از این ماجرا آقای دانش‌منفرد را از همدان جابه‌جا کردند. ما هم تشویش شدیم!

 

خب! از جنگ و دفاع بگذریم. شما پس از مسئولیت‌های کشوری که خارج از همدان داشتید، با شروع کار دولت نهم به همدان برگشتید. از تلخ و شیرین این بخش از خدمت‌تان بگویید.

آغاز فعالیت‌ها در دولت نهم با استانداری دکتر مرادی در همدان شروع شد. این دوره مواجهیم با تدبیر درست استاندار وقت در اقدامات همه‌جانبه در زمینه فعالیت‌های عمرانی، فرهنگی، علمی، ورزشی که بسیار هم در زمینه‌های مختلف نتیجه داشت. برگزاری جشنواره‌ها، همایش‌ها، اجرای پروژه‌های مختلف، سدسازی، راه‌ها، ایمن‌سازی روستاها، برق تا آخرین روستا، گاز، جاده‌های روستایی که به نظرم باید جامع به این موضوعات پرداخته شود. البته این اقدامات نه تنها با مدیریت دکتر مرادی که با همراهی همه مدیران و هماهنگی مردم انجام شد.

 

 

چه واقعه ناگواری از این دوره به یاد دارید؟

تلخ‌ترین چیزی که در این دوره به یادم هست عهد و پیمان‌شکنی زیاده‌خواهان در استان است. آن‌هایی که روز اول آمدند و عهد و پیمان بستند که همراهی کنند، ولی متاسفانه چون ماهیتشان زیاده‌خواهی بود پیمان شکستند و نسبت به یادگار شهدا و استاندار وقت و مدیر عالی و امانت این استان و دولت حرمت‌شکنی کردند. یقه‌گیری که از استاندار کردند. در پایگاه نجف اشرف در حضور مدیران دیگر، واقعاً به ناحق بود. چرا؟ برای زیاده‌خواهی.

عجیب‌ترین مسئله این بود که عده‌ای از دکتر مرادی حکم و مسئولیت داشتند، دکتر مرادی بعد از بیماری‌اش از روی تخت پایین آمدند و گفتند می‌خواهم به خدمتم ادامه بدهم، اما این‌ها استاندار وقت را نادیده گرفتند و به استقبال و پیشواز کسی دیگر رفتند و البته بد و بدون شناخت رفتند؛ که در نهایت مشکلاتی را برای همدان به وجود آوردند. واقعاً چطور خود را قانع کردند که هنوز استاندار هست به دنبال کسی دیگر بروند، نمی‌دانم در عالم معرفت، مرام، اخلاق، قانون، این حرکت کجا جا دارد.

 

 

از رفتن دکتر مرادی گفتید. چه چیزی عامل اصلی تغییر استاندار بود.

شش ماه بعد از آن درگیری که در پایگاه نجف اتفاق افتاد، طرف مقابل دکتر مرادی من را دعوت کرد و گفت این دیگر برای ما استاندار بشو نیست! بیا همکاری کن تا عوضش کنیم، گفتم این حرف را دیگر پیش من نزنید، من 30 سال وابسته و وام‌دار کسی نبودم.

 

 

یعنی شما می‌گویید مسئله کنار گذاشتن استاندار پیش از بیماری دکتر مرادی مطرح بوده؟

شک نکنید. بعد از آن درگیری، آن آقا رفت تو نخ جابجایی دکتر مرادی. که از این‌ها به عنوان جریان زیاده‌خواه نام می‌برم که چه مشکلاتی را در همدان ایجاد کردند. عزمشان را جزم کرده و از هیچ چیزی برای ضربه زدن به دکتر مرادی دریغ نکردند. حرف‌های نادرستی علیه استاندار زدند، مثلاً حتی گفتند دکتر مرادی وقتش را به جای استانداری در دانشگاه بوعلی برای تدریس صرف می‌کند درحالی که چنین چیزهایی نبود.

از یک فرد مورد اطمینانی شنیدم که راس این جریان زیاده‌خواه با لفظ بدی گفته که حاضر نیستیم دکتر مرادی در استانداری بماند. و نقل‌های دیگری هم که در هرجا به مناسبت‌های مختلف، حتی وقتی از همدان هم رفتند راجع به جابجایی استاندار صحبت کردند.

 

آقایان جریان زیاده‌خواه، دکتر مرادی را از همدان فرستادید رفت، آیا گناهش را می‌پذیرید، فکر کردید 28 ماه استان را معطل گذاشتید همین طوری تمام شد؟

 

 

آیا این جریان زیاده‌خواه همدان را رها کرده است؟

خیر. رها نکرده و ادامه دارد.

 

 

 

یک مسئله‌ای که پیش از ورود استاندار جدید داشتیم، حرف از استاندار شدن شما بود. از آن هم چیزی بگویید.

هشتم مرداد فراخوانی شدم به وزارت کشور که می‌خواهیم شما استاندار همدان بشوید. اما من از آنجایی که شرایط همدان بغرنج بود فقط برای ارائه نظرات مشورتی به وزارت کشور رفتم. به آقای وزیر گفتم دو گزینه بومی- ملی و یک گزینه غیر بومی برای استانداری همدان دارم. با آقای رحیمی هم ملاقات کردم و همین را گفتم که برای انتصاب نیامدم بلکه برای بیان نظرات مشورتی آمدم. البته صراحتاً گفتند ما وقت نداریم و نظر ما شماست.

 

 

چرا قبول نکردید؟

می‌دانستم که جریان زیاده‌خواه آرام و قرار نمی‌گیرد. زیاده‌خواهی این جریان و حریص بودن بعضی آقایان نسبت به مسئولیت‌ها که در متن این جریان نبودند ولی چشم به سمت و مسئولیت داشتند، قابل پیش‌بینی بود. وقتی وابستگان به این جریان در زمان طرح استانداری عصبانی می‌شوند و در مصاحبه توهین‌آمیز حرف می‌زنند، نشان از این شرایط دارد. و من در آن مقطع نظر کارشناسی‌ام این بود که یا فردی بومی - ملی مثل آقای مفتح انتخاب شود که همه مثل زمان دکتر مرادی به کمکش بروند یا این که غیر بومی بیاید که کسی با او درگیر نمی‌شود. پس نهم شهریور، 9 صبح به صورت مکتوب و رسمی نامه‌ای نوشتم که 100 درصد پاسخ من برای استانداری منفی است و موضوع تمام شد.

 

 

 

پس این که گفته می‌شود جریانی در رد شما اقدام کرد موثق نیست؟

البته این جریان غافل و بی‌اطلاع از نامه من، باورشان بود که بنده استاندار می‌شوم و قضیه تمام شده، لذا 15 مرداد با عصبانیت مصاحبه کردند که «این عنصری که الان انتخاب شده و قرار است استاندار شود آدمی بی‌هویت، منفعت‌طلب، فرصت‌طلب، جاه‌طلب و... است» و هیچ کلمه‌ای را جا نگذاشتند.

 

 

شما مجموعه‌ای را با عنوان جریان زیاده‌خواه در استان مطرح کردید. نمی‌خواهید بیشتر باز کنید این را؟

باید دقت کنیم این جریان زیاده‌خواه چند تیم دارد، یک تیم رسانه‌ای که شناخته شده است، یک تیم سیاسی، یک تیم اقتصادی، که مشهورند و سوابقشان وجود دارد، تیم عملیات میدانی و عملیات روانی.

زمانی که از معاونت سیاسی تودیع شدم، شبنامه‌ای در استانداری توزیع شد و عاملین توزیع‌کننده هم مشخص بودند. آن روز، کسی که دستور به توزیع داد، آخرین نفری بود که از درب استانداری خارج شد و انتقام عزلش از استانداری را این طوری گرفت.

تیم عملیاتی این جریان زیاده‌خواه قید و بندی برای خود قائل نیست و لازم بشود در پخش شبنامه و تخریب وارد عمل می‌شوند، غیر قانونی هم عمل می‌کنند، که البته در اعترافاتی که عوامل توزیع داشتند مشخص بود از چه کسانی دستور می‌گرفتند.

هنگام طرح مسئله استاندار جدید، وابسته به این جریان در روزنامه خود کل ماجرا را وارونه نشان دادند و این طور مطرح کردند که فردی که برای استانداری مطرح شده «خیلی مشتاق است و دنبال این منفعت‌طلبی‌هاست؛» و از زیاده‌خواهی‌شان همین بس که گفت از من نظر بخواهند تا بگویم چه کسی را انتخاب کنند.

این فرد به عنوان مدیر چند چهره، در جایگاه چشم بصیر قرار گرفته و به جای آن که یاور دولت و مردم باشد به دنبال سروری است، و با این طرز تفکر و اقدام و تحریک مردم، دخالت در امور، توهین و اتهامات فراوان چیزی کم نمی‌گذارد، در واقع از خود سلب صلاحیت می‌کند و به مجموعه‌ای تبدیل شده‌اند که ارزش‌ها را مورد هدف و نشانه قرار می‌دهند.

چه خوب است به توصیه‌های مسئولینتان گوش بدهید که هنگام معارفه گفتند شما را توصیه می‌کنم به تقوای الهی، به اخلاق اسلامی، به بصیرت، به یاوری! آدم خوب است اینها را یادش باشد. اگر یادش نباشد تاریخ اینها را برایش یادآوری می‌کند و ایشان به هیچکدام از این توصیه‌ها توجه نکرد.

 

خب! این اقدامات واقعاً عکس‌العملی نداشت و کسی واکنشی نشان نداد؟

بعد از این مصاحبه و بعد از وارونه جلوه دادن حقایق و بعد از این اتهامات زده شده، و تحریک مردم و توهین به دولت، موضوع را به شورای تامین استان برای رسیدگی ارجاع دادند و امروز مردم منتظر پیگیری این موضوع هستند و جزء مطالباتشان است و باید دید مسئولان بی‌تفاوت خواهند بود یا تدبیر مناسب می‌شود.

البته اقدام به موقع آیت‌الله محمدی بسیار تحسین برانگیز بود که عکس‌العمل مناسبی نسبت به فرصت‌سوزی در استان نشان دادند که این شهر به هرحال هنوز زنده است و موضعی که رسانه‌ها در همدان گرفتند باید عبرت‌آموز باشد.

مدیرانی که چند تیم و چند چهره هستند، چرا تذکرات نماینده ولی فقیه در آنها مؤثر نیست. چرا عبرت نمی‌گیرند. چرا به جایگاه نماینده ولی فقیه توجه ندارند.

 

به هرحال استاندار جدید انتخاب شده است. شما توصیه‌ای در این رابطه ندارید؟

باید به این نکته دقت کرد که واقعاً این 28 ماه بر همدان چه گذشت. اینها را از این جهت می‌گویم که استاندار جدید همدان موضوعات را در نظر بگیرد و به آنها بپردازد. در این 28 ماه شاهد فقدان ارکانی هستیم که به همدان ضربه زد.

عدم تشخیص نیاز و اولویت‌بندی در ماموریت‌ها، اولین چیزی است که مشخصه استاندار وقت بود.

دوم عدم شناخت ظرفیت‌ها و استعدادهای نیروی انسانی استان که نتیجه‌اش برخی انتصابات غیر منطقی و خارج از عرف بود.

سوم ضعف در تعامل، و ارتباط با اقشار گوناگون مردم.

چهارم ورود در کارهای غیر ضرور و خارج از وظیفه، به عنوان مثال پرداختن به مسائل حاشیه‌ای نظیر مجله جریان و...

پنجم، عدم ارتباط، گفتگوی رودررو و اطلاع‌رسانی مستقیم به مردم، ضعف در اطلاع‌رسانی کارها و فعالیت‌ها.

ششم انتخاب نامناسب برخی از مشاوران و در نهایت فرصت‌سوزی و غفلت از فرصت‌های فراهم شده دولت دهم.

آیا همه اینهایی که گفتید متوجه شخص استاندار بود یا عوامل دیگری هم داشت؟

استاندار وقت خودش نخواست از ظرفیت‌های همدان استفاده کند. از همان اول مشاوره‌هایی که به ایشان داده شد مسیر کاری را منحرف کرد، امروز هم کسانی که فرار به جلو می‌کنند آن روزها مشاورین این آقا بودند.

 

 

 

قرار بود به استاندار جدید توصیه‌هایی داشته باشید؟

من در ابتدای امر با آقای آزاد دیدار داشتم و اتفاقاً مباحثی را با ایشان مطرح کردم. برخی از همان‌ها را تکرار می‌کنم.

اولین توصیه‌ای که ما به ایشان داریم این است که در همدان به دلیل ظرفیت‌های ملی که دارد، اصلاً مسئله‌ای به نام بومی و غیر بومی نداریم. این را بهتر است از این منظر نگاه کنیم که هرکس که به همدان آمد عزیزش داشتیم و برایش از بدو ورود وقت گذاشتیم و مردم قدرشناس خدمات بودند.

دومین مسئله انتصابات در همدان است، انتصابات شرایطی دارد و این طور نباید باشد که مثل نفر قبلی یک عده را بدون درنظر گرفتن شرایط و مصالح بیاورد و منصوب کند. اصولی هست و اولین آن است که متناسب باشد، دوم ماندگار باشد، سوم کادرسازی را محقق کند، و چهارم بستر کادرسازی کشوری را فراهم کند.

ما در گذشته سابقه تامین و اعزام نیرو و کادرهای مدیریتی بسیاری را در کشور داشتیم.

سومین نکته، اقدامات به موقع داشته باشند. اقدامات بهنگام رمز موفقیت است. آقای استاندار! تاخیر گاهی شکست‌آور است. رمز موفقیت اقدام به موقع است.

چهارم، توجه به نهادها، معتمدین، واحدهای مردمی و تعامل و ارتباط با آنها

پنجم به کارگیری همه توان و ظرفیت استان و البته توجه نکردن به برخی، چرا که برخی گروه‌ها فقط به انزوا توصیه می‌کنند، و لازم است با گروه‌های پویا و فعال تعامل داشته باشیم.

توصیه من این است که در برابر برخی مشاوره‌های غلط هوشیار باشند، رهبر انقلاب اسلامی اخیراً در دیدار با خبرگان تاکید کردند که در مسائل مختلف از جمله مسائل داخلی باید مراقب بود تا مغالطه‌ها ما را به اشتباه در تحلیل گرفتار نکند. بعضی‌ها که باورشان می‌شود کارهایی می‌توانند بکنند، ممکن است مشاوره‌ها و حرف‌های اشتباهی را بزنند که منجر به اشتباه در تحلیل استاندار شود.

 

 

 

و حرف آخر شما به مسئولان چیست؟

ما از روز اول در همدان سعی کردیم مستقل باشیم. سابقه یک روز وابستگی به کسی را نداریم. همه را توصیه می‌کنم به آزادگی، شما وصیتنامه شهید صوفی را بخوانید، استقلال و استحکام شخصیتی ایشان عجیب است.

برای ادامه راه وظیفه داریم خودمان را مجهز نگهداریم و هم وابسته نباشیم به جریانات و هم با حریت و آزادگی از نظام و مردم دفاع کنیم.

 

گفتگو: احسان مطهری

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت