پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 19. فروردين 1393 - 16:39   |   کد مطلب: 12288
روایتی از شهادت شهید حسین قدم شاه به روایت حجت الاسلام و المسلمین سید جلال رضوی همرزم شهید در گفتگو با خبرنگار غرب ایران

یکی از شهدای گمنام ما که با بنده همکلاس بودند ودر یک محله هم زندگی میکردیم ( محله نظر بیک، خیابان شهدای همدان) شهیدحسین قدم شاه بودند

این شهید بزرگوار دانش آموز مقطع سوم راهنمایی بود، اما دنیایی از بصیرت و شجاعت بودند ، اهل غیرت بود ،همیشه در نماز جماعت مسجد نظربیک حاضر میشد و کفش نماز گذارها رو وقتی مشغول نماز بودند تو مسجد جفت میکردند

سه ماه در جبهه جوان رود با این شهید بزرگوار بودیم. بنده ، برادر حمید زاده و شهید حسین قدم شاه ، شهید بسیار خوش برخورد و مهربان و بسیار با صلابت بود ، در آن زمان مسئول محور جبهه ازگله در جوان رود کردستان ، شهید اسد الله صحبتی از لالجین بودند که ایشان هم کنار بنده روی مین رفتند و شهید شد

در منطقه جوان رود و ارتفاعات ازگله که ما حضور داشتیم از بالای کوه بمو، عراقی ها به ستاد ما تسلط داشاتند و ما مدام در حال دادت تلفات بودیم قرار شد یه گردان ضربتی درست شه و برن به عراقی ها ضرباتی رو وارد کنند و سریع السیر برگردند

شهید حسین قدم شاه داوطلب شد تا تو این گردان بره ، این برادران چندین عملیات ضربتی رو رفتند انجام دادند و برگشتند

غروب عصر جمعه ای بود که حسین به من گفت سید دلم گرفته ، فکر میکنم اون روز ایشون پدرشون از دنیا رفته بودند ، گفت چند شبه بابام رو خواب میبینم و من میدونم دارم شهید میشم

دائما سوره والعصر رو میخوند ، بهش گفتم چرا اینقدر سوره والعصر رو میخونی ، گفت چون شنیدم والعصر یعنی امام زمان و این سوره متعلق به امام زمان دوست دارم آخرین لحظات زندگیم امام زمان رو ببینم ، ما تو ستاد بودیم این برادرا تو یه اتاقکی بودند تو ازگله ، خمپاره ای خورد روی این اتاقک و این برادرها که حدود ۲۰ نفر بودند همگی به شهادت رسیدند

ترکش خورده بود به وسط کتف شهید حسین قدم شاه و رو زمین افتاده بود خودم رو با چه مشکلاتی از ستاد به روی اون تپه رسوندم از یال تپه رد شدم تا بتونم خودم رو به اون اتاقک و حسین برسونم

شهید حسین قدمشاه

حسین رو گرفتم سرش رو رو زانو گذاشتم دیدم دست هاشو مشت کرده و داره پاهاشو رو زمین میکشه و داره جان میده ، باز داشت سوره والعصر رو میخوند گفتم حسین جان مقاومت کن ایشالله الان آمبولانس میرسه ، عراقی ها هم مدام داشتند خمپاره میریختن یه وقت دیدم گفت ، اشهد ان لااله الاالله اشهد ان محمدا رسول الله و جان به جان آفرین تسلیم نمود

خیلی این صحنه توی ذهن من برای خودش جا باز کرده ، حسین قدم شاه رو بغل کردم که بیارم برسونم به سنگر بهداری ، چند قدم میرفتم خمپاره میزدن صبر میکردم دوباره به راه ادامه میدادم با این که میدونستم حسین شهید شده اما باورم نمیشد که او از بین ما رفته

یقین کرده بودم به او وعده داده بودند شهید میشه ،که میگفت بابام رو خواب میبینم و مدام سوره والعصر رو میخوند

بعد از شهادت حسین یه روز مادر ایشون رو دیدم داخل مسجد نظربیک ظرفی پر از هندوانه قارچ کرده بود و بین نماز گذار ها تقسیم میکرد ، به ایشان گفتم حاج خانم ، این هندونه ها چی ؟

گفت دیشب حسین رو خواب دیدم گفت مادر ما شهدا اینجا مهمونی داشتیم و هندوانه میخوردیم ، فکر کردم حسین دلش هندوانه میخواد ، گفتم بخرم قارچ کنم بین مردم تقسیم کنم

مادر حسین ، حسین رو با یتیمی بزرگ کرده بود و این عزیز دل ما بسیار گمانم بسیار خالص و بی ریا آمد به جبهه و مظلومانه و غریب به شهادت رسید ، فکر کنم اصلا نتونستند براش مراسم خاصی هم بگیرن و حسین قدم شاه شهید شد و هدف او و راه او انشاالله برای همیشه زنده است

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

روای : حجت الاسلام سید جلال رضوی

منبع: غرب ایران

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت