در ماه رجب، نشاط و سرور فراوانی بر دلهای مؤمنان جاری میشود و در این بین، دهم رجب سالروز میلاد امام نهم، امام جوادالائمه علیهم السلام روز ویژه و پربرکتی است. امید است که مطالب گردآوری شده در این ویژهنامه لحظات مفیدی را برای خوانندگان «فردا» در این میلاد خجسته و الهی فراهم سازد ... السلام علیک یا محمد بن علی، أیها الجواد و رحمة الله و برکاته ...
عکسی قدیمی از حرم امام جواد(ع)
خردسالی امام جواد و حیرت برخی شیعیان
مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقه اى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى نویسد:
«زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».(1)
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مى نویسند: چون امام رضا (ع) در سال دویست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یکى از محله هاى بغداد به نام «برکه زلزل»(2) گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده دار مى گردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟
در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مى زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى کنى و شکّ و شرک خود را پنهامى مى دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.(3)
و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق (ع) که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبدالله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد!...(4) شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى آمد و جوابهاى نادرست نمى داد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مى آید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!.(5)
«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، مى گوید:
من نیز در نامه اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى کنم که دعا کند خداوند بچه اى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(6)
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد (ع) صورت گرفت(7) مایه اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.(8)
مناظرات شگفت انگیز امام جواد علیه السلام
از آنجا که امام جواد نخستین امامى بود که در خرد سالى به منصب امامت رسید (1) ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است که برخىاز آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است.
علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدى در این زمینه نداشتند) از این رو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىکردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مىکرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادى و معنوى حکومتى، براى استوارى و تثبیتخط فکرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلى بهره بردارى مىکرد.
مىدانیم که خط فکرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر بشرى افراط مى نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مىکردند و آنچه را که عقلشان صریحا تایید مىکرد مىپذیرفتند و بقیه را رد و انکار مىکردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیدهاى را مطرح مىکردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست بدهند!
ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شک و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مىبرد و امامتخود و نیز اصل امامت را تثبیت مىنمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامتحضرت هادى (که او نیز در سنین کودکى به امامت رسید) این موضوع مشکلى ایجاد نکرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود که خردسالى تاثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.
مناظره با یحیى بن اکثم (2)
وقتى «مامون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامه اى براى حضرت جواد -علیه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مامون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «ام الفضل» را به ایشان کرد.
امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. (3) مامون این سکوت را نشانه رضایتحضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشکیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مامون گفتند: این چه برنامه اى است؟
اکنون که على بن موسى از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز مىخواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش کردهاى؟ !
مامون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهرهاى ندارد.
مامون گفت: شما این خاندان را نمىشناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اکثم» را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب کردند و مامون جلسه اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مامون کرد و گفت: اجازه مىدهى سؤالى از این جوان بنمایم؟
مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
یحیى گفت: درباره شخصى که محرم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مىگویید؟ (4)
امام جواد -علیه السلام- فرمود: آیا این شخص، شکار را در حل (خارج از محدوده حرم) کشته است یا در حرم؟
عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟
عمدا کشته یا بخطا؟
آزاد بوده یا برده؟
صغیر بوده یا کبیر؟
براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟
شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟
از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟
باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خودپشیمان است؟
در شب شکار کرده یا در روز؟
در احرام عمره بوده یا احرام حج؟!
یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
مامون گفت: خداى را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمىپذیرفتید دانستید؟ ! (5)
حکم شکار در حالات گوناگون توسط مُحرم
آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند.
مامون رو به امام جواد-علیه السلام-کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم.
امام جواد -علیه السلام- فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفارهاش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده اى را در بیرون حرم بکشد کفاره اش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفارهاش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفارهاش دو برابر مىشود.
و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانى را در «منى» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکه» قربانى کند. کفاره شکار براى عالم و جاهل به حکم، یکسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.
کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولى بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسى که از کرده اش پشیمان است برداشته مىشود، ولى آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد (6).
قاضى القضات مات مىشود!
مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنید همان طور که او از شما پرسید.
در این هنگام ابو جعفر-علیه السلام-به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ مىگویم و گرنه از شما بهره مند مىشوم.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه مىکند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى آید آن زن بر او حلال مىشود، و چون ظهر مى شود باز بر او حرام مىشود، و چون وقت عصر مى رسد بر او حلال مى گردد، و چون آفتاب غروب مى کند بر او حرام مىشود، و چون وقت عشاء مى شود بر او حلال مى گردد، و چون شب به نیمه مى رسد بر او حرام مى شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى گردد؟
این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى شود؟
یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى دانم، اگر صلاح مىدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه اى به او نگاه مى کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مىآید، کنیز را از صاحبش مىخرد و بر او حلال مىشود، چون ظهر مىشود او را آزاد مى کند و بر او حرام مى گردد، چون عصر فرا مى رسد او را به حباله نکاح خود در مىآورد و بر او حلال مى شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى کند. (7) و بر او حرام مى شود، موقع عشا کفاره ظهار مى دهد و مجددا بر او حلال مى شود چون نیمى از شب مى گذرد او را طلاق مىدهد و بر او حرام مى شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى کند و زن بر او حلال مىگردد (8).
چه ساعتی از روز به امام جواد متوسل شویم؟
مرحوم کفعمى روایت کرده در هر روز، دو ساعت پس از وقت فضیلت نماز عصر ، ساعت مخصوص امام جواد علیه السلام است ، و توسل به آن حضرت در آن ساعت و خواندن دعا، بسیار شایسته مى باشد.
مرحوم کفعمى روایت کرده در هر روز، دو ساعت پس از وقت فضیلت نماز عصر ، ساعت مخصوص امام جواد علیه السلام است ، و توسل به آن حضرت در آن ساعت و خواندن دعا، بسیار شایسته مى باشد.
از جمله دعاهاى خواندنى در آن ساعت ، دعایى است که در ذیل مى آید:
یَا مَنْ دَعَاهُ الْمُضْطَرُّونَ فَأَجَابَهُمْ وَ الْتَجَأَ إِلَیْهِ الْخَائِفُونَ فَآمَنَهُمْ وَ عَبَدَهُ الطَّائِعُونَ فَشَکَرَهُمْ وَ شَکَرَهُ الْمُؤْمِنُونَ فَحَبَاهُمْ وَ أَطَاعُوهُ فَعَصَمَهُمْ وَ سَأَلُوهُ فَأَعْطَاهُمْ وَ نَسُوا نِعْمَتَهُ فَلَمْ یُخْلِ شُکْرَهُ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ امْتَنَّ عَلَیْهِمْ فَلَمْ یَجْعَلِ اسْمَهُ مَنْسِیّاً عِنْدَهُمْ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع حُجَّتِکَ الْبَالِغَةِ وَ نِعْمَتِکَ السَّابِغَةِ وَ مَحَجَّتِکَ الْوَاضِحَةِ وَ أُقَدِّمُهُ بَیْنَ یَدَیْ حَوَائِجِی أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا
اللَّهُمَّ یَا خَالِقَ الْأَنْوَارِ وَ مُقَدِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ ((الله یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ(1))) إِذَا تَفَاقَمَ أَمْرٌ طُرِحَ عَلَیْکَ وَ إِذَا غُلِّقَتِ الْأَبْوَابُ قُرِعَ بَابُ فَضْلِکَ وَ إِذَا ضَاقَتِ الْحَاجَاتُ فُزِعَ إِلَى سَعَةِ طَوْلِکَ وَ إِذَا انْقَطَعَ الْأَمَلُ مِنَ الْخَلْقِ اتَّصَلَ بِکَ وَ إِذَا وَقَعَ الْیَأْسُ مِنَ النَّاسِ وَقَفَ الرَّجَاءُ عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ بِمُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأَوَّابِ الَّذِی أَنْزَلْتَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ وَ نَصَرْتَهُ عَلَى الْأَحْزَابِ وَ هَدَیْتَنَا بِهِ إِلَى دَارِ الْمَآبِ وَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الْکَرِیمِ النِّصَابِ الْمُتَصَدِّقِ بِخَاتَمِهِ فِی الْمِحْرَابِ وَ بِالْإِمَامِ الْفَاضِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الَّذِی سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِرَدِّ الْجَوَابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفِیقِ وَ الصَّوَابِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَطْهَارِ وَ أَنْ تَجْعَلَ مُوَالَاتِهِمْ وَ مَحَبَّتَهُمْ عِصْمَةً مِنَ النَّارِ وَ مَحَجَّةً إِلَى دَارِ الْقَرَارِ فَقَدْ تَوَسَّلْتُ بِهِمْ إِلَیْکَ وَ قَدَّمْتُهُمْ أَمَامِی وَ بَیْنَ یَدَیْ حَوَائِجِی وَ تَعْصِمَنِی مِنَ التَّعَرُّضِ لِمَوَاقِفِ سَخَطِکَ وَ تُوَفِّقَنِی لِسُلُوکِ مَحَبَّتِکَ وَ مَرْضَاتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ(2)
پی نوشت:
1-الرعد: 13/8.
2-مصباح کفعمى : 188، مصباح المتهجد: 516
تولد امام جواد (ع) به روایت خواهرامام رضا(ع)
درباره روز تولد، امام جواد (ع) برخی معتقد به شب جمعه، شب نوزدهم ماه رمضان سال 195 هستند و برخی دیگر به نیمه ماه رمضان.
شیخ طوسی نیز در کتاب مصباح میگوید امام جواد در روز دهم ماه رجب سال 195 هجری قمری متولد شده است.
در میان اقوال ، فرازی از دعای ناحیه مقدس، قول شیخ طوسی را تایید میکند آنجا که حضرت میفرمایند:« اللهم انی اسئلک بالمولدین فی رجب محمدبن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتخب ."
*ولادت امام جواد (ع) پاسخ به شبهه واقفیه بود
شخصی بنام ابن ابی نجران نقل می کند :حسین پسر قیاما ،از سران فرقه واقفیه، به حضرت امام رضا (ع)گفت:« آیا تو امام هستی؟» حضرت فرمود:« آری.» او گفت: « به خدا قسم که تو امام نیستی.» حضرت رضا علیه السلام مدتی سر را پایین انداخت، سپس سر بلند کرد و فرمود: « چرا فکر میکنی که من امام نیستم؟»
او پاسخ داد:« از امام صادق علیه السلام برای ما روایت شده که امام، عقیم ( بدون نسل) نیست و تو اکنون به این سنوسال رسیدهای و فرزند پسری نداری.»
حضرت رضا علیه السلام این بار طولانیتر از بار پیش، سر پایین انداخت؛ آنگاه سر بلند کرد و فرمود: « قسم به خدا که مدت زیادی نخواهد گذشت که خداوند، پسری به من عطا کند.»
ابن ابی نجران میگوید: « از آن به بعد ما ماهها را شمارش کردیم. خداوند کمتر از یک سال بعد، حضرت امام محمد جواد علیه السلام را به امام رضا علیه السلام عنایت فرمود.»
*ولادت امام جواد علیه السلام
تولد مبارک امام جواد (ع) نه تنها پایان بخش دلهره های شیعیان وافشای نیت فرصت طلبان و سود جویانی چون فرقه واقفیه بود، بلکه آغاز فصل نوینی از تاریخ ائمه اطهار است.
حکیمه دختر امام موسی بن جعفر علیه السلام ( خواهر امام رضا علیه السلام و عمه امام جواد علیه السلام ) میگوید: هنگامی که زمان زایمان خیزران، مادر امام جواد علیه السلام، فرا رسید، امام رضا علیه السلام مرا فرا خواند و فرمود:« ای حکیمه، برای مراسم زایمان خیزران آماده باش.»
آن گاه امر فرمود که من و خیزران و قابله به اتاقی برویم، برای ما چراغی روشن کرد و در را به روی ما بست.
چون رنگ پوست امام جواد علیه السلام به شدت متمایل به سبزه بود، مردم در فرزندی او نسبت به حضرت امام رضا علیه السلام شک کردند، اما وقتی قیافه شناسان، او را دیدند همگی اقرار کردند که او از خاندان نبی اکرم و امیرالمؤمنین است. در آن زمان، امام 25 ماهه بود
در این حال درد زایمان خیزران را فرا گرفت و همزمان چراغ خاموش شد. من نگران شدم ولی امام جواد علیه السلام ناگهان همچون ماه شب چهارده طلوع کرد، در حالی که پارچه نازکی بدنش را پوشانده بود؛ نوری از آن حضرت فروزان بود که همه اتاق را روشن کرده بود. نوزاد را گرفتم، در دامان خود گذاشتم و آن پوشش نازک را از بدن او جدا کردم. در این هنگام امام رضا علیه السلام در اتاق را باز کرد و وارد شد، نوزاد را از من گرفت و در گهواره گذاشت. سپس به من فرمود« ای حکیمه، مواظب گهواره باش.»
سه روز که گذشت، حضرت جواد علیه السلام چشم خود را به سوی آسمان گشود و نگاهی به راست و چپ انداخت و فرمود:« اشهد ان لا اله الا اله و اشهد ان محمداً رسول الله »؛ (گواهی میدهم که معبودی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست.)
هراسان برخاستم و نزد امام رضا علیه السلام رفتم و به آن حضرت گفتم:« من از این کودک چیز شگفتآوری شنیدم.»
امام فرمود:« چه چیز شگفتآوری از او شنیدی؟» و من آنچه را شنیده بودم بازگو کردم.
امام فرمود:« ای حکیمه، آنچه از شگفتیهای او خواهید دید، از آنچه شنیدی بیشتر است.»
سلام بر باب الحوائج شش ماهه/ میلادت هم مرا به گریه می اندازد آقا!
چشم هایت به کربلا فهماند، مست بودن به قیل و قال که نیست؛ ظهر روز دهم نشان دادی مرد بودن به سن و سال که نیست...
دهم رجب سال 60 قمری است. خانه امام حسین (ع) دو باره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند.
نامش را علی نهاد. مانند دو پسر دیگرش و عشقی بیکرانه از محبت پدر و مولای خویش علی (ع) را به تصویر کشید. نامش را علی نهاد و فرمود که اگر خدا هزار پسر به او دهد، همه را علی نام خواهد نهاد. آری، او هم علی بود که شکوه و نامت، بلندتر از آسمان بود و زیباتر از صبح و روشن تر از باران.
عبدالله رضیع (شیرخوراه) یا علی اصغر، فرزند سیدالشهداء، امام حسین (ع)، مادرش نیز، رباب، دختر امرء القیس بن عَدِیّ.
آغوش مهربان پدر تو را در خود جای می دهد و چشمان او بر تو می گرید. تو مولود کربلایی. تو شش ماهه عاشورایی. تو آمده بودی که فقط در قافله عشاق بمانی. تو آمده بودی که همسفر کربلا شوی. تو آمده بودی که حج را ناتمام بنهی. میلاد تو شادی را غریبانه کنار می زند و اشک را در چشمان همه جاری می سازد. آخر، تو از زندگی، فقط تشنگی و عطش و شهادت را دریافتی. تو آمده بودی که به شهادت آبرو دهی. تو کوچکترین قربانی هستی؛ اما با همه کوچکی، حماسه ات بی هماورد بود و نام تو در ردیف اول عشقبازان عاشورا حک شد. سلام بر نام بلندت که زمزمه مستان است، ای علی اصغر (ع).
باب الحوائج شش ماهه! قدم بر خاک گذاشتی تا آسمان به وجد بیاید آمدن دردانه هستی را.
گریه کردی تا عرش، خندیدن آغاز کند تبسم آسمانیات را.
چشم گشودی بر دنیا تا چشم عالم روشن شود به جمال بیمثال عشق.
... و دست و پا میزنی در گهواره تا پاسخی باشی به ندای «هل من ناصر» پدرت تا ثابت کنی که آخرین سربازی؛ تو هم میتوانی با خون خویش، درخت اسلام را به ثمر بنشانی.
هر چند فاصله ات شش ماه بیش نیست از این جهان، هر چند عمری را تجربه نکرده ای؛ اما جهانی را به تفکر وا داشته ای.
خونت تا همیشه ایام، در رگهای تاریخ، جاری است، خونی که از حنجرهای شش ماهه جاری شد و جریان دارد تا همیشه.
خونی که از گلوگاه سرخ، به جریان درآمده است تا عالم را راهنمایی باشد به سمت رستگاری. تو سرباز کوچک پدرت هستی.
اگر چه شش ماه، فاصله چندانی نیست ولی پلک بر هم بگذاری، بر روی دستان پدرت باید دهان باز کنی و فریاد برآوری آزادی را و بندگی خداوند را، «لاشریک» را.
باید با سرخترین کلمات، زیباترین توصیف را از عشق به نمایش بگذاری.
چشم بر هم بگذاری، بر روی دستان پدرت. باید دست و پا بزنی در دریای بیکران دلدادگی، دست و پا بزنی بر روی دستان پدرت تا در آینهها نقش ببندد تصویر شش ماهه ای که روز آمدنش گریه کرد تا در روز پر گشودنش، خنده کند بر جهان، تا بخندد به اشکهایی که در فراق او سرازیر میشوند.
آری گریان آمدی تا خندان بروی...
دیدگاه شما