کورنگ: درست وسط زمینهای کشاورزی در دیزج همدان آلونکی با بلوکهای سیمانی یک سالی سرپناه این خانواده 4 نفره بود تا اینکه هوای سرد و زمستان در راه پدر خانواده را وا داشت تا بخاری نفتی بخرد.
بعد از ظهر آن روز تلخ هوا بارانی بود و پدر بخاری را به خانه آورد و با روشن کردن آن، ناگهان شعلههای آتش زبانه کشید و فریاد "سوختم" "سوختم" خانه را فرا گرفت.
همسر و دو فرزند "نامدار قرایی" که با دیدن شعلههای آتش دستپاچه شده بودند به سرعت بیرون آمدند. صحنه وحشتناکی پیشرویشان به تصویر کشیده شده بود و از این و آن طرف برای کمک به پدر میدویدند و شعلهها هم هر لحظه بیشتر زبانه میکشید.
با صدای جیغ و فریاد آنها چند نفری از حالشان با خبر و به کمکشان آمدند اما دیگر چیزی از وسایل خانه نمانده بود و پدر هم دست و پایش سوخته بود.
یک هفته بعد، وقتی از این حادثه تلخ برای این خانواده با خبر شدیم تصمیم گرفتیم تا برای تهیه گزارش به آنجا برویم. حادثه تلختر از آن چیزی بود که در ذهن ما میگذشت.
وقتی به منطقه دیزج رسیدیم از خانم میانسالی آدرس را پرسیدیم که با راهنمایی او، از کوچه و پسکوچهها گذشتیم تا اینکه به زمینهای صیفیکاری رسیدیم. خانم میانسال از دور آلونک کوچکی را نشانمان داد و در همان لحظه هم همسر نامدار قرایی از راه رسید و در خانه سوخته را برای ما باز کرد.
کفشهای سوخته و روسری زغال شده یک طرف و بخاری حادثهساز هم طرف دیگر حیاط کوچک خانه بود، البته خانه که نه، زیر زمینی که چند پله هم داشت. تا چشم کار میکرد فقط سیاهی و سوختههای وسایل دیده میشد و دیگر اثری از زندگی نبود.
همسر قرایی با دیدن وسایل سوخته، اشک از چشمانش جاری شد و گفت: از آن روز که این اتفاق شوم برای ما افتاد و شوهرم در بیمارستان بستری گردید در این خانه هم بسته شد. وی از روز حادثه گفت: پنجشنبه ظهر بود که شوهرم بخاری نفتی را از خیابان اکباتان خرید و به خانه آورد. بعد از ناهار نامدار بخاری را تمیز کرد و نفت را درونش ریخت. وقتی کبریت را روشن کرد یکدفعه بخاری آتش گرفت. در آن لحظه هیچ چیز نفهمیدم تنها دست دو تا بچههایم را گرفتم و بیرون آمدیم و به نامدار هم التماس میکردم تا بیرون بیاید اما او میخواست بخاری را بیرون بیاورد تا آتش همه جا را نگیرد.
بیرون از حیاط رفتم و داد و فریاد راه انداختم تا کسی کمکمان بیاید. اما هوا بارانی بود و هیچکس اطراف خانهمان نبود. صدای سوختم و سوختم شوهرم هنوز توی گوشم هست، هیچ کاری از دستم برنمیآمد و فقط از این طرف و آن طرف برای کمک میدویدم.
وی ادامه داد: آنقدر حالم بد بود که دیگر هیچ چیز نفهمیدم، اصلاً ندانستم چه کسی به کمک آمد و شوهرم را بیرون آورد و به بیمارستان برد.
وی میگوید: شوهرم کارگر ساختمان است و اینجا را با هزار سختی و قرض درست کردیم اما حالا همه چیز دود شد و از بین رفت.
این زن حادثه دیده ادامه میدهد: چند سالی مستاجر بودیم و حتی مدتی هم به روستا رفتیم، آنقدر از مستاجری خسته شده بودیم که با ساختن این خانه روزی صد بار خدا را شکر میکردیم.
وی میگوید: حالا شوهرم دست و پاهایش سوخته است و پزشک معالجش گفته است که 20 درصد سوختگی دارد و ما فقط نگران او هستیم.
خانهای را که این زن از آن سخن میگوید آلونکی است وسط زمینهای صیفیکاری که تا صد متری آن هیچ خانه و همسایهای نیست اما برای آنها سرپناهی مطمئن بود.
وی میگوید: ما چارهای نداشتیم که اینجا زندگی میکردیم اما به همین هم قانع بودیم.
منبع: همدان پیام
دیدگاه شما