پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 18. آبان 1396 - 16:15   |   کد مطلب: 25986
او را به چشم یک همدم می‌دیدم. به دردودل‌هایم گوش می‌داد و طوری وانمود می‌کرد که برایم اهمیت قائل است. پس از دوهفته ارتباط در فضای مجازی با او قرار ملاقات گذاشتم، اما وقتی با هم روبه‌رو شدیم و درحال‌‌ سلام‌و‌احوال‌‌پرسی بودیم، سر و کله برادرش پیدا شد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ ،مثل اینکه خانواده‌اش او را تعقیب می‌کردند و قرار بود کاسه‌کوزه بدنامی‌ها بر سر منِ نادان بشکند. تازه فهمیدم این دختر اختلاف‌های جدی با خانواده‌اش دارد و از سه‌چهارماه قبل در خانه مادربزرگش است. خانواده‌اش مرا متهم می‌کردند که او را از راه به در کرده‌ام و هرچه برایشان توضیح می‌دادم که من از دوهفته قبل و آن هم با خبردارشدن همسرم از این موضوع، مشکل دوچندان شد. اصلا فکر نمی‌کردم زندگی‌ام به این سادگی به مرز طلاق کشیده شود.

 

حدود یک‌سال قبل ازدواج کردم. همسرم وابستگی عجیبی به خانواده‌اش دارد و فقط به خانه پدرش می‌رود و با هیچ‌کس، حتی خانواده من رفت‌و‌آمد نمی‌کند. خواهرش در زندگی ما دخالت‌های جور و واجور می‌کند و نمی‌توانم یک‌کلمه حرف بزنم. در هرکاری هم باید از خانواده همسرم نظرخواهی کنم. با این اوضاع و احوال صدای مادر و خواهران من نیز در آمده بود. آن‌ها با پیغام و پسغام‌های گلایه‌آمیز کارها را از آن‌چه بود خراب‌تر کردند.

 

خانه ما به جهنم تبدیل شده بود و از طرفی همسرم سیر تا پیاز مسائل و مشکلات زندگی‌مان را به خانواده‌اش اطلاع می‌داد و همه این مسائل دست‌به‌دست هم دادند تا رابطه من و همسرم به یک رابطه سرد و بی‌روح تبدیل شد. بعد از آن در فضای مجازی با همین زن جوان، که مایع بی‌آبرویی من شده، آشنا شدم که او هم مشکلات خاصی داشت. همسرم اشتباه کرد و من نیز به‌جای آنکه به فکر یک راه‌حل منطقی باشم، حماقت کردم و مشکلاتم چندبرابر شد.

رکنا

 

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت