پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 17. دى 1391 - 13:53   |   کد مطلب: 3163
علاقه زیادی به حضرت زهرا و حضرت رقیه داشتند و هر وقت اسمشان می آمد ، اشک در چشمانش جمع می شد . آن مظلومیتی که داشت، آن روضه هایی که می خواندیم و… ، خانه که می آمد ، می گفت: روضه حضرت زهرا را بخوانید . واقعا جای تعجب است که اینقدر ارتباطشان با خدا نزدیک بود، که روز شهادت ایشان ، مصادف بود با شهادت حضرت زهرا

به گزارش کورنگ به نقل از نافع،

سردار رشید اسلام شهید سعید اسلامیان

نام پدر : عباس

نوع عضویت : سپاه

محل تولد : همدان

تاریخ تولد : ۰۲ / ۱۲ / ۱۳۳۸

تحصیلات : دیپلم

سمت : فرمانده عملیات لشگر ۳۲ انصارالحسین

محل شهادت : جاده همدان-تهران

عملیات : در حین ماموریت

تاریخ شهادت : ۱۷ / ۱۰ / ۱۳۶۷

به گزارش غرب ایران : شهید اسلامیان سال ۱۳۳۸در خانواده ای مبارز پرور به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان هاتف (سابق)طی کرد و از نزدیک در تماس با توده مستضعف جامعه درد فقر و محرومیت را چشید . مبارزات سیاسی سعید علیه رژیم شاهنشاهی از وقتی در فعالیتهای او جا گرفت که برادرش مسعود ، توسط ساواک دستگیر و به سیاهچالهای مخوف ستم شاهی کشیده شد . او آن زمان در سنین نوجوانی بود.

سال آخر تحصیلات دبیرستان او همزمان با دوران پیروزی انقلاب اسلامی بود, سعید فعالانه و با اشتیاق به پخش اعلامیه ها ودستورات امام خمینی می پرداخت.

در این راه او با دو برادرش مسعود و پرویز همراه بود واین همراهی تا مرزشهادت ادامه یافت ؛همگامی وهمراهی مقدسی که به شهادت سه برادر انجامید.

شهید سعید اسلامیان

در عملیات فتح المبین , بیت المقدس و رمضان به عنوان فرمانده محور عملیاتی شرکت داشت .لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع) یکی از کلیدی ترین یگانهای سپاه دردوران دفاع مقدس بود.هنگامی که فرماندهان استان همدان تصمیم به تشکیل این لشکر گرفتند ,سعید اسلامیان تلاش زیادی در جهت شکل گیری آن انجام داد.

او در این لشکر سمت قائم مقام فرماندهی لشکر را پذیرفت. اولین ماموریتش درعملیات والفجر ۲ باز پس گیری پادگان حاج عمران بود .در عملیات والفجر ۵ ، خیبر و عاشورا هم حضور موثر داشت .

بعد از آن سعید به مدت یک سال فرماندهی سپاه پاوه و تیپ انصار الرسول را که از نیروهای بومی تشکیل شده بود, پذیرفت .به دلیل نیاز لشکر ۳۲انصارالحسین (ع)به وجود سعید اسلامیان و به تقاضای فرمانده این لشکر ، او بازگشت تا در عملیات کربلای ۴و۵ شرکت نماید.

سعید اسلامیان تا پایان جنگ در میادین عزت و شرف حضور مخلصانه و اساسی داشت. با پذیرش قطعنامه ۵۹۸توسط ایران و پایان جنگ ,همواره به مادرش می گفت که من ازقافله دور مانده ام ,دعا کن که خدا مرا به فیض شهادت نائل گرداند.

بعد از جنگ و با توجه به تجارب وتعهد سعید؛از سوی ستاد فرماندهی کل قوا دعوت به همکاری می شود و در کار سازماندهی عملیات این ستاد مشغول خدمت می گردد .

سحرگاه هفدهم دیماه ۱۳۶۷ مصادف با سالروز شهادت دختر گرانقدر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از سالها تلاش و مبارزه , در حالیکه از ماموریت مناطق مرزی به طرف تهران برمی گشت براثر حادثه ای به شهادت می رسد.

شهید سعید اسلامیان

آذوقه برای نیروها:

عملیات بیت المقدس بود.به دلیل بارش برف سنگین امکان آذوقه رسانی به نیروهایی که در خط اول بودند.نبود.سه روز ارتباط نداشتند و کسی نمی توانست با آن برف جلو برود.شهید اسلامیان یک کوله پشتی را آذوقه کرد وبه راه افتاد.هرچه گفتیم شما فرمانده اید،نروید.اجازه بدهید ما برویم،قبول نکرد..قتی حرکت کرد تا سینه داخل برف فرو رفت.با این وجود رفت و به بچه ها آذوقه رساند و در اعتراض آنها که چرا ما را فراموش کرده اید؟ما سه روز است که بی غذا مانده ایم!فقط لبخند می زد.آنها نمیدانستند آن کسی که برایش غذا اورده بود،فرمانده شان بود.شهید بزرگوار سعید اسلامیان فرمانده محور عملیاتی لشگر ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان بود که در عملیات کربلای ۵ به آرزوی دیرینه اش دست یافت و به شهادت رسید.

شهید اسلامیان

یکی از خصوصیات شهید که همه آنرا می گویند، تبسم همیشگی شهید بود . با روی گشاده برخورد می کرد و این یکی از خصوصیات بارز شهید بود که لبخند همیشگی داشت . با وجود خستگی زیادی که داشت هیچوقت در ظاهر ندیدم که ایشان گله یا شکایتی داشته باشد یا چهره عبوس داشته باشد و خصوصیت بارز دیگر ایشان ، صبوری او بود. خیلی صبور بود بعضی مواقع من به حالت مزاح می گفتم: فرمانده مگر صبور می شود، شما چطور در جبهه کاری می کنید که همه از شما حساب می برند؟

ایشان با آن نگاههایی که پر از مفهوم بود ، به من نگاه کرد و با آن نگاه ، جوابم را داد.

در مدت این ۶ سال ، هیچوقت در خانه به من دستوری نداد.

همیشه با لبخند وارد خانه می شد . می گفت: می دانم مشکلات زندگی روی دوش شماست و توی این مدت زیاد زحمت کشیدید و سعی می کرد به نحوی در کارهای خانه سهیم باشد و مشکلات را حل کند .

ایشان وقتی از جبهه می آمدند ، زمان خاصی نداشت که بگوید چند روز می ماند. یکبار بین عملیات کربلای ۴ و ۵ بود ، که کربلای ۴ شده بود ولی کربلای ۵ شروع نشده بود ، من مریض بودم ، دیدم ساعت ۹ شب آمد خانه، گفتم: تا چند روز اینجایی؟ گفت: حالا هستیم. بعد که رفتیم اتاق گفتم: راستش را بگو تا چند روز اینجایی؟ گفت: راستش تا ۵ صبح ، یعنی تو جلسه به بچه های فرمانده هم گفته بود: می روم خانه یک نماز ۴ رکعتی بخوانم و برگردم و آنها متوجه شده بودن ، که منظورش وطن است .حالا اون چیزی که بود و امری را که مهم می پنداشت ، دیگر مساله ماندن در اینجا براش مهم نبود. حتی شده نیم روز می آمد و برمی گشت. وقتی امام می فرمود : جبهه ها نیاز به اینچنین افراد دارد ، دیگر ماندن مهم نبود. همیشه همینجور از منزل به منطقه از منطقه به منزل. همین حالت را نسبت به آن دنیا داشت ومی گفت: ما همیشه باید آماده باشیم، هر وقت گفتند : بیا برو، آماده باشیم .

شهید سعید اسلامیان

علاقه زیادی به حضرت زهرا و حضرت رقیه داشتند و هر وقت اسمشان می آمد ، اشک در چشمانش جمع می شد . آن مظلومیتی که داشت، آن روضه هایی که می خواندیم و… ، خانه که می آمد ، می گفت: روضه حضرت زهرا را بخوانید . واقعا جای تعجب است که اینقدر ارتباطشان با خدا نزدیک بود، که روز شهادت ایشان ، مصادف بود با شهادت حضرت زهرا . یکبار خودش مشرف شده بود حرم حضرت زینب ,نقل می کرد : چند نفر را ساعتها معطل کرده بود ، به خاطر اینکه روضه حضرت رقیه را از یک مغازه که رد شده بود گوش بدهد. می گفت: شما نمی دانید به این بچه ، چه گذشته، شما اینها را نمی شناسید ؟!

شهید سعید اسلامیان

یک بار برگشتش طولانی بود و یکبار هم شیمیایی شده بود. نمی خوابید و می آمد خانه در می زد و یک استراحتی می کرد و می رفت. بدنش پر از ترکش بود، تو چشمش، گردنش ، تمام بدنش. هر وقت میرفت با ترکش برمی گشت. اینها را هم مجروحی حساب نمی کرد و مدام دوستان زنگ می زدند و احوالپرسی می کردند و قطع می کردند, می گفتند: می خواهیم حالتان را بپرسیم. من هم احوالپرسی می کردم و بعد دیدم ، در یک روز ، سه چهار نفر زنگ زد. برایم سوال پیش آمد، که بی دلیل نیست ، چه لزومی دارد فلانی همین طوری زنگ بزند و بگوید خودت خوبی ، بچه هایت خوبند، تو ذهنم تلفن چهارمی که زنگ زده شد، ازش پرسدم که خبری شده. سعید طوریش شده؟ گفت: نه مگر خبری شده؟ شما چیزی می دانید؟ گفتم : نه .

بالاخره قطع کردند و آمدند دنبال پدرم و بردنش بیرون. فهمیدم چیزی شده است . بعد من گوشی را برداشتم و زنگ زدم به یکی از دوستانم . خیلی صادق بود و شوهرش هم با حاج سعید دوست بود. من زنگ زدم و گفتم: بالاخره قسمش دادم. زنگ زدم و شوهرش نبود. برادر شوهرش گوشی را برداشت و گفت: ایشان نیست ، چون داشته گریه می کرد. می خواست من نفهمم. گفت: چرا اینقدر مضطرب هستید خانم اسلامیان؟ گفتم: هیچی ، دوستان هی زنگ می زنند و قطع می کنند، دلم یک چیزی می گوید.

گفت: دلت چی می گوید؟ گفتم: می گوید، زخمی شده. گفت: همان که دلت می گوید.

من گفتم: اگر به او خون بدهیم چیزی نمی شود. از زخمی شدن ایشان واهمه نداشتم. گفتم: شما چند تا از دوستانش که می توانند خون بدهند را پیدا کنید، تا برویم به او خون بدهیم. گفتند: باشد. من هم آمدم و آماده شدم. علی هم کوچیک بود. آماده اش کردم که برویم ببینم کسی می آید دنبالم. دیدم گوشی زنگ زد و گفتند: شما؟ گفتم: خانمش نیست و به دروغ این را گفتم . گفت: شما؟ گفتم: من همسایه شان هستم. آن غریبه که من را نشناخت، گفت که حاج سعید شهید شده، یعنی عینا همین را از پشت تلفن شنیدم. گفتم: کی؟ کجا؟ چرا؟

تا آنجا که یادم می آید ، تلفن در پشت دکور خانه مادرم بود . یک گرمای عجیبی در خودم احساس کردم. اصلا همه لباسم را در آوردم ، ولی باز احساس می کردم هوا گرم است. حالا نمی دانم این احساس را همه داشتند و به چه صورت بود. اصلا فکر می کردم قلبم دارد می گیرد. در آن لحظه بود که آن طرف فهمید ، من خانمش هستم . خب بالاخره خیلی سخت ، اما خدا هم تحملش را به ما داد. بالاخره باید تحمل داشت و حالا با این وجود ، خیلی مشکل برایم پیش آمد. چون ، حاج سعید فقط برای من یک همسر نبود ، یک دوست بود ، یک همراز بود ، یک همدم بود. حالا از دستش داده بودم. فکر بکنید همراه با این مشکلات ، باید راه زندگی را به تنهایی طی کنم و همیشه می گویم: بارها اورا می دیدند. به صورت امداد غیبی. بارها برایم پیش آمد. خدا را شاهد می گیرم ، مهدی گریه می کرد ، او را آمدند و بردند. گفتند: در هفته دفاع مقدس، مهدی را بردند تا درجه پدرش را به او بدهند. بعد مهدی هم که ماشاءا… از نظر هیکلی بزرگ شده و رشد کرده، رفت و درجه را گرفت . من دیگر بعد از شهادت حاج سعید ندیدم کسی با لباس رزمنده وارد خانه ام بشود. خب بالاخره برام یک خاطره ای بود.

شهید سعید اسلامیان

نامه شهید سعید اسلامیان از زندان ستمشاهی به مادرش

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشگاه مادر

خدمت مادر گرامیم سلام عرض می کنم و امیدوارم همیشه بیدار دل و سرزنده و پیروز باشی و خدای بزرگ در برابر تعهد و مسئولیتی که تو قبول کرده ای و به حق نه تنها نام مادر حقیقی را زنده کرده ای بلکه به راستی یک مادر واقعی هستی ,به یقین برای این گذشت و قبول تو را رضایت خودش قرار خواهد داد چون در عالم پاداش و جزا چیزی بالاتر از رضایت پروردگار ازیک بنده نیست و اینکه پیامبر به راستی چیزی به اسم بهشت را برای مادران قرار داده در واقع کمترین چیزی است که در برابر یک مادر ,یک انسان واقعی و یک آدم مسئول به او وعده داده می شود . بی دلیل حرفی نمی زنم در پیشگاه خداوندی که عدل مطلق است و ذره ای عمل را با ذره ای عکس العمل آن می سنجد آیا می توان جزای یک مرد و یک پرهیزکار را بهشت قرار دهد و جزای یک مادر را هم ,همان بهشت در صورتی که میان این دو فرقی است به اندازه فاصله آسمانها تا زمین, اولی یک عبادت عابدانه دارد و بس ولی دومی یک عبادت عاشقانه؛ اولی خودش را جذب به عبادت عابدانه مشغول نمی کند ولی مادر دیگری را عاشقانه تربیت می کند او خودش را و این دیگری را گذشت اینست و بس.

پس به جاست که بالاترین پاداش از آن تو و امثال تو باشد و بهتر بهشت با گل و گیاه و حورالعین برای بندگان عابد که خدای را جز به طمع بهشت او پرستش نمی کنند .

می دانی چه فرقی است بین او و تو؟ او خدای را از طریق خودش عبادت می کند, زاهدانه ولی تو خدای را از طریق دیگری پرستش می کنی ,عاشقانه. او به اسم و رسم عبادت اکتفا می کند ,توبه نفس عبادت توجه داری .

مادرم موضوع دیگری که می خواستم با تو درمیان بگذارم مسئولیت است ,در نظام طبیعت برای هر موجودی مسئولیتی محدود در نظر گرفته شده است ولی در مورد انسان حدود تقریبا بی نهایت است و یک انسان می تواند آنقدر مسئول باشد که تا خدا و خداگونه شدن پیش رود اما در این مورد یک اما هست و آن اینکه همه کس جسارت این را ندارد که انسانی مسئول باشد و به تو و همه آدمهای چون تو تبریک باید گفت ,جهت داشتن جسارت مسئول بودن .همه کس را چنین قوائی نیست و چنین بزرگ اندیشی که تا حد همگی حس مسئولیت داشته باشد و به لحاظ آدم بودن حقوق آن را ادا کند و به لحاظ بودن خود را اثبات کند. ای کاش همه مادران چون تو بودند و آنچه را که تو انجام می دادند و آنوقت نه یک روز به مادر تعلق داشت بلکه همه زمان در تحت تسلط او بود .مادر من ساخته دستهای تو هستم من کی ام ما و همه آدمها . من به داشتن مادری چون تو افتخار می کنم من کی ام . خدای بزرگ در برابر همه مادران مسئول و وظیفه دان مباهات می کند و به حق که تو باید گل سر سبد آفرینش باشی . مادر ، جان همیشه در وجود من هستی و با تو زندگی می کنم و اصلا به چیزی به اسم دوری و فراق فکر نکن که جزئی بیش نیست .نمی خواهم برایت لغت بنویسم ولی چیزی است که از قلبم برخاسته ، همیشه زنده باشی فقط. والسلام سعید اسلامیان

 

دیدگاه‌ها

دارم میرم کربلا. یه پیام اومد که زایران کربلا میتونن نایب الزیاره شهدا باشن. عدد ۴۰ رو وارد سامانه کردم و نام شهید سعید اسلامیان اومد. یا حسین

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت