تازه ترین مطالب

تاریخ : 21. بهمن 1398 - 14:00   |   کد مطلب: 32862
«حسن پلارک» یکی از دوستان صمیمی سردار قاسم سلیمانی که از رفاقت آن‌ها دقیقاً ۴۰ سال گذشته است، می‌گوید: دوستی ما با یک دعوا شروع شد. بعد حسابی باهم دوست شدیم؛ چون اگر کسی از دست او ناراحت بود، شب خوابش نمی‌برد. خیلی عاطفی بود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ ،به نقل از خبرگزاری فارسسردار قاسم سلیمانی ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ در حمله تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد همراه با ابومهدی المهندس و سایر همراهانش به شهادت رسید. 

مبارزات سردار سلیمانی در طول عمر بابرکتش را در سه مرحله می‌توان تقسیم کرد که اولین مرحله در دوران جنگ تحمیلی و دفاع از خاک میهن اسلامی، مرحله دوم ساماندهی شرق کشور و پاکسازی منطقه از اشرار و مرحله سوم نیز مبارزه با تکفیری‌ها، القاعده و داعش در کشورهای اسلامی بود که سردار سلیمانی در تمام این مراحل توفیقات بسیاری کسب کرد و  با اقدامات مدبرانه خود موجب ایجاد امنیت در ایران اسلامی و حتی کشورهای منطقه شد.

در آستانه چهلمین روز از شهادت این سردار رشید انقلاب اسلامی، سراغ «حسن پلارک» یکی از دوستان صمیمی سردار قاسم سلیمانی که از رفاقت آن‌ها ۴۰ سال گذشته است، رفتیم و با وی به گفت‌وگو نشستیم. در ادامه، گفت‌وگوی فارس با مشاور و دستیار ویژه فرمانده نیروی قدس را می‌خوانیم:

آقای پلارک! شما ارتباط صمیمانه‌ای با سردار سلیمانی داشتید. این ارتباط از کجا شروع شد؟

پیش از هر سخنی، شهادت سردار سلیمانی را به همه آزادی‌خواهان جهان تسلیت عرض می‌کنم. این مصیب و خسارت بزرگی برای جهان اسلام بود. ایشان خیلی برای مسلمانان مؤثر بود و می‌توانست در آینده اثرگذاری فراوانی داشته باشد.

من افتخار داشتم با حاج قاسم ۴۰ سال ارتباط داشته باشم. بعد از غائله کردستان و فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر بسیج سپاه برای ختم این غائله، من و سایر بچه‌های کرمان وارد عمل شدیم. من از پاسداران داوطلب بودم که آموزش فشرده یک ماهه در کرمان دیدم و عازم کردستان شدم. حدود سه ماه در کردستان بودیم. آن زمان آقای سلیمانی هم وارد سپاه شده بود که به لحاظ وضعیت جسمی و چابکی، شناسایی و در تهران برای مربی آموزشی تربیت شد.

ما هم وقتی از کردستان برگشتیم و خواستیم پاسدار رسمی شویم، گفتند که باید آموزش ببینید. ابتدا مخالف بودیم، چرا که سه ماه در کردستان مستقیم با دشمن جنگیدیم، اما گفتند قانون و دستورالعمل است و باید دوره ببینید. ما با عصبانیت وارد دوره شدیم و دیدیم آقای سلیمانی که دوره مربی‌گری دیده بود، در پادگان به آموزش می‌پردازد و از قضای روزگار اولین کلاس آموزشی ما، آموزش شناخت سلاح و اولین مربی هم سردار سلیمانی بود. دوره آموزشی، ۷۵ روز طول کشید و ایشان چون آموزش را به صورت کلاسیک دیده بود و ما آموزش عملی دیده بودیم، طبیعی بود که در باز و بسته کردن سلاح خیلی مهارت نداشته باشد. در یکی از جلسات آن زمان، وقتی حاج قاسم به عنوان مربی دوره سلاح را باز می‌کرد تا به بچه‌ها آموزش دهد، بلند شدم و گفتم «برادر! این چه وضعشه! بلد نیستی بذار من بیام». بعد گفت «کی بود؟ بیا اسلحه رو باز و بسته کن». من هم سلاح را در دست گرفتم و زود باز و بسته کردم و قطعاتش را توضیح دادم.کلاس که تمام شد، مرا صدا زد و گفت که این کار شما اصلا صحیح نبود. درست است که در کردستان آموزش دیدید، اما وقتی مربی در کلاس حضور دارد، برای خودنمایی نباید مربی را تضعیف کنید. من هم اشتباهم را قبول و عذرخواهی کردم.

بعد که درباره رفتارم پیش خودم فکر کردم، واقعا از عملکردم پشیمان شدم؛ چرا که اگر جای ایشان مربی بودم و متربی اینچنین می‌گفت، از کلاس بیرونش می‌کردم؛ اما ایشان به من اجازه داد که اسلحه را باز و بسته کنم و این درس اخلاقی بزرگی برایم در آن زمان بود.

حضور در دوره و آموزش‌هایی که حاج قاسم بهمن ماه سال ۱۳۵۸ می‌داد، اولین ارتباط تنگاتنگ ما را رقم زد و ۱۵ بهمن امسال چهلمین سالگرد آشنایی و رفاقت من و حاجی بود.

دعوایی که ختم به دوستی صمیمانه شد

از خاطرات اوایل دوران آشنایی‌تان بگویید.

سردار سلیمانی در کنار مربی آموزشی دوره‌های مختلف نظامی، مربی اخلاق هم بود. در مربی‌گری و فرماندهی باجذبه و با اقتدار بود. شاگردانی بودند که وقتی می‌گفتند «حاج قاسم آمد» لرزه به تنشان می‌افتاد.

اواخر دوره آموزشی بود که به میدان تیر رفتیم. در میدان تیر ۱۰ نفر به ردیف می‌خوابند و یک نفر نشانه می‌گیرد و یک نفر هم پوکه‌ها را جمع می‌کند و دوباره برعکس می‌شود. وقتی عملیات تمام شد، همه ایستادند و سردار سلیمانی گفت «پوکه‌ها همه هست؟» همه به جز عباس‌زاده ـ که فرمانده لشکر ثارالله شد و  به عنوان فرمانده گردان خط شکن در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت رسید ـ گفت: «بله پوکه‌ها هستند».

آن موقع عباس‌زاده به من اشاره کرد یک پوکه کم دارم، که من گفتم از کناری بردار. خلاصه نفر آخر یک پوکه کم آورد. شاید یک ساعتی در میدان تیر در بیابان و گرما دنبال پوکه می‌گشتیم؛ چون اگر پیدا نمی‌‌شد حق خروج نداشتیم. میدان تیر کناری هم که مربی آن دامغانی بود، معطل ما بودند تا پوکه پیدا شود. تقریبا با سرنیزه‌ها میدان تیر را شخم زدیم که ناگهان عباس‌زاده گفت که یک پوکه اضافه دارم و وقتی شمرد ۱۱ پوکه شده بود. دیدیم اینجا دل شیر می‌خواهد که به سلیمانی بگوییم یک پوکه اضافه آوردیم. برای همین هم شک داشتیم، بگوییم. توکل به خدا کردیم و  بعد گفتیم «برادر سلیمانی پوکه پیدا شد! عباس‌زاده یک پوکه اضافه دارد». سردار سلیمانی همان لحظه سر عباس‌زاده داد زد و من هم گفتم: تقصیر من بود. بعد با من شروع به دعوا کرد و من هم به صورت جدی جواب می‌دادم و پیش خود گفتم هر چی می‌خواهم می‌گویم و نهایت می‌گویند شما لیاقت حضور در سپاه را ندارید و اخراج می‌شویم. چون همان عصبانیت قبل را داشتیم که ما که آموزش دیده‌ایم، چرا باید دوباره آموزش ببینیم.

خلاصه حسابی دعوا کردیم و هرچه اتفاقا اشتباهات هم بود، گردن ما انداخت. بلند گفتن حاج قاسم را باید بشنوید. اما آن موقع کم نیاوردم و حسابی جواب حاج قاسم را دادم و حتی توهین هم به او کردم. در همین اثنا بود که فرمانده دامغانی کناری هم با اسلحه آمد و گفت «کی اینطوری به سردار سلیمانی جسارت می‌کند؟» که حاج قاسم اسلحه دامغانی را کنار زد و گفت «این حسن، رفیق ماست، داریم شوخی می‌کنیم». یک ساعت خلاف بزرگی کردیم و تازه جلوی ایشان درآمدیم و پررویی هم کردیم، اما اصلا انگار اتفاقی نیفتاده بود. حاج قاسم با هر رفتارش درس بزرگی به ما می‌داد.

اصلا شیوه مدیریتی سردار سلیمانی طوری بود که ملاحظه و رودربایستی نداشت. با کسی که با او ۴۰ سال رابطه داشت یا کسی که دو ماه آشنا بودند، به هیچ وجه هم اجازه نمی‌داد دلخوری از ایشان به واسطه فرماندهی‌اش به روز بعد منتقل شود. شدیدترین برخورد را می‌کرد، اما امکان نداشت رضایت طرف را نگیرد و شب بخوابد.

یک روز برخورد تندی باهم داشتیم. هنوز آن زمان تلفن همراه نبود. وقتی رسیدم خانه همسرم گفت «حاج قاسم سه بار زنگ زده است حتما با شمار کار مهمی دارد». بعد همسرم اصرار کرد که با حاج قاسم تماس بگیرم، اما من دلخور بودم تا اینکه خودش مجدد تماس گرفت و گفت «حسن خوبی؟ آن کاری که انجام دادی خیلی ارزشمند بود». همان کاری که با هم دعوایمان شده بود را می‌گفت و چند بار تشکر هم کرد. همسرم گفت «چه شده بود؟» گفتم «هیچی حاج قاسم شب خوابش نمی‌برد تماس گرفت، الان رفت که راحت بخوابد. چون فکر کرد دلخورم، خواست از دلم در آورد». در چنین مواقعی همیشه حاج قاسم بیشتر ناراحت می‌شد و سعی می‌کرد که به نوعی دلخوری را از بین ببرد؛ به طوری که چند ساعت بعد یا فردا صبح انگار نه انگار که دعوایی با هم داشتیم.

کسی در این کره خاکی وجود ندارد که از حاج قاسم دلخور باشد

امکان نداشت تا الان کسی در این کره خاکی وجود داشته باشد که به هر دلیل گله‌ای از حاج قاسم داشته باشد و ادعا کند که از حاج قاسم دلخورم. حتی بدترین تنبیه‌های نظامی را کرده است، اما هیچ وقت اجازه نمی‌داد دلخوری بماند. در بین بچه‌ها رایج شده بود که دعواهای حاج قاسم برای ما برکت است و اگر حاج قاسم با کسی دعوا نمی‌کرد همه می‌دانستند که مورد نظر حاجی نیست، بلکه کسی مورد نظر ایشان است که با او برخورد کند.

سایر ویژگی‌های شخصیتی سردار سلیمانی که شما از نزدیک با آن‌ها آشنایی داشتید، چه بود؟

سردار سلیمانی ویژگی‌های خاص و استثنایی داشت. شخصیتی شبیه به ایشان در طول عمر ۵۷ ساله‌ام، نه دیده‌ام و نه در مطالعاتم چنین شخصیتی را پیدا کردم که بتوانم با او تطبیق کرده یا مقایسه کنم. ایشان در تمام افعال و ابعاد ویژگی‌های خاصی داشت. در ابعاد معنوی، بنده مخلص و کاملا خدایی بود، کسی که متعلق به خودش نبود. من در فعل و انفعالاتش، خودش را نمی دیدیم. اگر پشت تریبون برای سخنرانی می‌رفت «بسم الله الرحمن الرحیم» را خودش می‌گفت و بقیه دست خودش نبود.

در دوران فرماندهی‌اش بسیاری از دستورات از هر حیث از نظر کارشناسان و دید مادی غیرممکن بود، مگر اینکه اتفاق خاص و معجزه و جریان ویژه‌ای پشت آن باشد، اما آن‌ها را عملیاتی می‌کرد.

سردار سلیمانی در مطالعه نفر اول بود/ حاج قاسم یک «آیت‌الله» بود

در ابعاد اخلاقی، ایشان یک شخصیت مدیریتی داشت. هر آنچه در سیره نبوی و علوی و علمایی در شخصیت خصوصی حاج قاسم نمایان بود. حتی موقع نماز در فیلمی می‌بینید که گَُل را از بچه می‌گیرد و با عطوفت برخورد می‌کند. در موضوع دانش و بینش هم منحصر به فرد بود، شاید تحصیلات کلاسیکش در اوایل ورود به سپاه و خدمت چندان نبود و بعدا تکمیل کرد، اما استعداد خدادادی داشت. در مطالعات فکر می‌کنم اگر در کتابخوانی نمره دهند و مطالعاتش را ارائه دهد، نفر اول است. علی‌رغم تمام مشغله‌هایی که داشت، کتاب‌های خاص و به‌روز را ظرف یک روز مطالعه می‌کرد.

 به تعبیر بزرگی، سردار سلیمانی عالِم و شخصیت دینی یا مرجع تقلید نبود، اما به واقع یک آیت‌الله بود، یعنی یک نشان الهی بود. 

کتاب‌هایی که حاج قاسم بیشتر مطالعه می‌کرد

 به مطالعه حاج قاسم اشاره کردید. ایشان با توجه به مشغله‌ای که داشتند، چه زمانی به مطالعه می‌پرداختند و چه کتاب‌هایی را می‌خواندند؟

حاج قاسم کم‌خواب بود. در طول مسیرهای سفر در ماشین و هواپیما دائم مطالعه می‌کرد و کتاب‌هایش هم بیشتر در زمینه تاریخ اسلام و شیعه و شخصیت‌های مؤثر در اسلام بود. مطالعاتی هم پیرامون اسرائیل و اهداف و چگونگی شکل‌گیری این غده سرطانی داشت. اهل نوشتن هم بود. تقریبا تمام این خاطرات را نوشته است و دفترچه‌ای داشت که می‌نوشت. از دمشق تا تهران می‌نوشت و نسخه دستاوردهای سفرش را هم به دفتر حضرت آقا می‌فرستاد. کوچک‌ترین حرکت را می‌نوشت و کسب تکلیف می‌کرد و حتی گاهی از نیروهایش نظرخواهی هم می‌کرد. 

آمدم تو را ببینم اصلا!

آخرین دیداری که با هم داشتید چه زمانی بود؟

چند روز قبل از اینکه به مأموریت آخر برود، جلسه ما در ساختمانی در تهران برگزار شد. داعشی‌ها شب قبل منطقه را بمباران کرده بودند و ۲۵ نفر از نیروهای حشدالشعبی شهید شده بودند که حاج قاسم خیلی ناراحت بود و پشت خط با بچه‌های آن طرف داشت دعوا می‌کرد که چرا متفرق نبودید و اینچنین شد. من هم نشسته بودم و دیدم ناراحت است، حرفی نزدم. هر چه حاج قاسم اصرار کرد و گفت که کارهایت را بگو، من موضوعی را مطرح نکردم تا اینکه با لحن خاص خودش گفت اصلا «چرا اینجایی؟» آن موقع چون موقعیت را برای مطرح کردن موضوعات کاری مناسب ندیدم، گفتم «آمدم تو را ببینم اصلا»، بعد خندید و به ادامه کارهایش پرداخت و حتی از ناراحتی با حسین هم کمی بحث کرد. حسین پورجعفری سنگ صبور حاج قاسم بود و همه دلخوری‌هایش را حاج قاسم سر او خالی می‌کرد، اما حسین هیچ‌وقت به دل نمی‌گرفت و عاشقش بود. همه نسبت به ایشان این حس را داشتند.

شما چند مأموریت و عملیات را با هم انجام دادید. یکی از رشادت های حاج قاسم در دوران جوانی آزادسازی کابل از دست طالبان بود. این عملیات چگونه انجام شد؟

عادت کرده بودیم و به یقین رسیده بودیم که هر آنچه حاج قاسم می‌گوید، می‌شود و هر چه دستور می‌دهد، عملی و هر چه اراده کند، شدنی است.این اعتقاد قلبی و معنوی ما بود.

زمانی که طالبان به کابل حمله و آنجا را تصرف کرده بود، مجاهدین در پنج‌شیر پناه گرفته و به نوعی کابل سقوط کرده بود. آن موقع حاج قاسم در دهنه پنج‌شیر پیش احمد شاه مسعود رفت و از آنجا طراحی نظامی عملیاتی کرد و کابل را در کوتاهترین زمان پس گرفت. 

وقتی در آنجا مستقر شد، ساعت ۸ صبح با تلفن‌های ماهواره‌ای ثریا از دهنه پنج‌شیر با من تماس گرفت و گفت «تا امشب دو آتشبار توپخانه باید در دهنه پنج شیر باشد». توپخانه و یگان از اصفهان، اهواز و تهران بخواهد در مرزهای خودمان برود، یک هفته تا دو هفته طول می‌کشد. ایشان هشت صبح تماس می‌گیرد و می‌خواهد دو آتشبار توپخانه یعنی ۱۲ قبضه توپ امشب دهنه پنج‌شیر باشد. هر توپ دو تریلی بار است، دو تریلی مهمات بار مبنا، سه تا چهار نفر خدمه و ابراز یدکی و وسایل تنظیف می‌خواهد. خلاصه این توپ‌ها ساعت ۲ بامداد شبی که حاج قاسم دستور داد در دهنه پنج شیر روی زمین بود. فلسفه تهیه و انتقال این توپ‌ها را نمی‌خواهم بگویم، اما کسانی که کارشناس هستند متوجه می‌شوند که ارسال دو آتشبار توپخانه با خدمه از هشت صبح پس از دستور حاج قاسم از دهنه پنج شیر تا روند انجام آن در تهران و استقرار آن تا ساعت  ۲ بامداد در دهنه پنج شیر کابل یعنی چه. خلاصه ساعت ۶ صبح توپ‌ها آتش خوردند. آتش توپخانه احمد شاه مسعود در دهنه پنج‌شیر در ورودی‌های کابل، طالبان را دیوانه کرد. آن‌ها باور نمی‌کردند و تصور داشتند که انفجاری رخ داده است. حاج قاسم با این اقدام وحشتی در دل دشمن انداخت و باعث شد دشمن عقب نشینی کند. این نوع فرماندهی ایشان بود که در کمترین زمان اجرا می‌شد.

مقاومت تنها راه پیروزی است/ داعش مولود آمریکا و سعودی‌ها است

بسیاری از افراد سردار سلیمانی را به عنوان ناجی سوریه می‌شناسند. چه شد که سردار سلیمانی به سوریه رفت؟

حاج قاسم در غائله سوریه به تنهایی ایستاد و سوریه را نجات داد. حتی خود بشار اسد نزدیک بود پناهنده شود و سوریه را واگذار کند. ایشان ایستاد و گفت «مقاومت تنها راه و تنها گزینه ما برای پیروزی است و به اذن الله موفق می‌شویم» که البته موفق هم شد. امروز آمریکایی‌ها خیلی رجز خوانی می‌کنند که می‌گویند ما با داعش مبارزه می‌کنیم. داعش مولود آمریکا و سعودی‌ها بوده و هست. با مدرن‌ترین تجهیزات داعش را وارد عراق و سوریه کردند. حاج قاسم این قدرت تجهیز شده داعش که هم از نظر اعتقادی و نظامی روی آن کار کرده بودند را خنثی کرد. هم از نظر اعتقادی بسیاری را همراه کرد و هم از نظر نظامی آن‌ها را شکست داد.

به نظر شما زندگی مبارزاتی سردار سلیمانی چگونه بود؟

زندگی حاج قاسم سه مرحله بود. یک مرحله دوران دفاع مقدس بود که در جنگ تحمیلی حاج قاسم به عنوان گروه کرمانی‌ها که فکر می‌کنم یک گروهان هم نمی‌شدند، به جبهه اعزام و در سوسنگرد مشغول شد. شهید حسن باقری در مراودات و دستوراتی که به ایشان می‌دهد، یادداشتی به محسن رضایی فرمانده وقت سپاه می‌دهد که در بین گروه کرمانی یک نفر را به نام قاسم سلیمانی مستعد و با قابلیت‌های بالا دیدم که با وجود ایشان یگان خوبی برای کرمانی‌ها می‌توانیم داشته باشیم.

محسن رضایی موافقت و حاج قاسم را فرمانده تیپ ثارالله کرمان می‌کند و تیپ را تشکیل می‌‌دهد و به لشکر ثارالله تبدیل می‌شود. این لشکر هم در طول دفاع مقدس از یگان‌های محوری و خط شکن دفاع مقدس بود. این حرف را باید آقایان محسن رضایی، رحیم صفوی و شمخانی بزنند که البته همه آن را تأیید خواهند کرد. حاج قاسم فرمانده خط شکن بود و هر جا مشکلی پیش می‌آمد در سخت‌ترین عملیات‌ها گره‌گشایی می‌کرد و آن زمان محسن رضایی فقط می‌گفت «قاسم». هم محورهای خود را باز می‌کرد هم محورهای جانبی را ساماندهی می‌کرد. در دوران دفاع مقدس سابقه درخشان و موفقی داشت، حضرت آقا که آن زمان در شورای عالی دفاع بودند به این موضوع اشراف داشتند.

وقتی حاج قاسم، اشرار و اسلحه هایشان را تسلیم کرد/ «کامران ساواکی» در صف اول امان‌نامه

وقتی جنگ تمام می‌شود و حاج قاسم به کرمان می‌آید، بحث ناامنی در شرق کشور مطرح می‌شود که حضرت آقا می‌فرمایند: «مگر قاسم سلیمانی آنجا نیست؟ کار را دست ایشان بدهید». دستور ایشان مصوبه شورای امنیت ملی می‌شود و کار را به سپاه واگذار می‌کند و سپاه هم قرارگاه قدس را در شرق کشور به فرماندهی آقای سلیمانی تشکیل می‌دهد. حاج قاسم لشکر ثارالله را داشت و چند  لشکر و تیپ هم مأمور شد و ایشان کمتر از یک سال و نیم امنیت پایدار را به شرق کشور برگرداند. شرق کشور با تصمیمات خدایی ایشان امن شد. یکی از تصمیمات ایشان این بود که شبحی به اسم کامران ساواکی و ایدوک در جنوب استان کرمان درست شده بود و چند فرد دیگر هم در جنوب سیستان و بلوچستان حضور داشتند که مردم منطقه از آن‌ها می‌ترسیدند و کسی جرات نمی‌کرد خبری از آن‌ها بدهد یا مقابل آن‌ها بایستد. سلیمانی توصیه‌ای از حضرت آقا داشت که «شرق کشور را باید امن کنید، بدون اینکه به مردم خسارتی برسد و به مردم تلفاتی وارد شود»، این ملاحظه سنگینی برای حاج قاسم بود. یک روز صبح گفت من می‌خواهم یک کاری کنم. فکر می‌کرد و توسل می‌جست و می‌دانستیم نماز شب را طبق روال خوانده است. گفت می‌خواهم عفو عمومی اعلام کنم. در منطفه جیرفت و کهنوج و ... که اشرار خیز بود می‌خواهم اعلام کنم هر کسی که سلاح در دست دارد و تا کنون خطایی کرده از امروز تا سه روز سلاح را تحویل دهد و خود را معرفی کند، امان نامه می‌دهم و در امان خواهد بود. این تصمیم موافق و مخالفانی داشت و برخی می‌گفتند از نظر قانونی از اختیارات رهبری است و شما نمی‌توانید این کار را انجام دهید و می‌گفت من اینکار را انجام می‌دهم اجازه‌اش را از آقا می‌گیرم. رسانه‌ها، اطلاعیه‌ها، ماشین‌های گشت و هر چه امکانات بود را فعال کرد و نقاطی را هم مشخص کرد تا اشرار خود و سلاح‌شان را معرفی کرده و امان‌نامه بگیرند. همان روز اول اعلام عفو عمومی حدود۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر از اشرار از جمله همان کامران ساواکی جلودار و قطارچی‌هایش هم پشت سرش، اسلحه هایشان را که اسلحه برنو، کلاشینکف، تیربار گرینوف و حتی تیربار ۱۴.۵ بود، تحویل دادند. صف طولانی تشکیل شد و آنقدر سلاح آوردند که نمی‌دانستیم چطوری این اسلحه‌ها را حمل کنیم. ظرف دو روز اشرار آمدند و امان‌نامه گرفتند. برخی اعتراض کردند اما حاج قاسم گفت «من گفته‌ام و پایش هم ایستادم». 

اشراری که سلاح را تحویل می‌دادند، یکی اسلحه‌‌اش را دستش گرفته بودند و می‌گفت من سلاحم و خود را تسلیم جمهوری سلیمانی کرده‌ام. یکی دیگر می‌گفت من طرفدار جمهوری قاسم سلیمانی هستم. فیلم‌هایش موجود است. آنجا حاج قاسم می‌گفت «جمهوری قاسم سلیمانی کیست؟ جمهوری اسلامی ایران و مقام معظم رهبری را باید بگویید».

اشرار اسلحه‌ها را تحویل دادند و بدون اینکه خونی از بینی کسی بریزد، منطقه امن شد و استان کرمان هنوز هم در امنیت  است. حاج قاسم می‌گفت که مردمی به ما کمک کردند نباید رها کنیم بلکه باید به آن‌ها خدمت کنیم.  دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی بود که عیسی کلانتری هم وزیر وقت کشاورزی. آن زمان حاج قاسم در گرمای ۴۰ درجه در کهنوج سه بار وزیز وقت را نشاند و تعداد زیادی حلقه‌های چاه  را زد و زمین کشاورزی آماده کرد و به هر گروه و طایفه‌ای  یک حلقه چاه و زمین آماده برای کشاورزی داد تا امرارمعاش کنند. می‌گفت من کار قاچاقچی‌گری را از آن‌ها گرفتم باید برای آن‌ها کاری درست کنم تا این روند را دیگر ادامه ندهند. بالاخره همین شد که دیگر در کرمان دیگر اشرار نداریم.

حاج قاسم ۹۰ سرباز ایرانی را آزاد کرد

در سیستان و بلوچستان می‌گفتند که اشرار آنقدر وقیح شدند که دو تا اتوبوس نیروی انتظامی با ۹۰ سرباز را در جاده اصلی زابل به زاهدان گروگان گرفته و به پاکستان منتقل کردند. آزادی اشرار آن منطقه بسیار بالا رفته بود. حاج قاسم با یک طراحی عملیاتی خودش با هلی کوپتر در منطقه چرخی زد و ۶۰ کیلومتر وارد خاک پاکستان شد. همه می‌گفتند که این کار خلاف مقررات بین‌المللی بود اما می‌گفت جان آن سربازان از همه چیز مهم‌تر است. پس از گشتی در خاک پاکستان، بچه‌ها را ساماندهی و نقطه‌ای که اشرار در آنجا سربازان را نگه می‌داشتند، پیدا کرد.

برای شروع عملیات هر کاروانی را با ۶۰ خودرو با تیربارچی از دو محور به خاک پاکستان حرکت داد. فکر می‌کنم نگهبانان مقرها وقتی هیبت کاروان را دیدند، موقعیت خود را فراموش و فرار کردند. بدون اینکه کسی باشد و تیراندازی هم انجام شود، سربازان را سوار کرده و به ایران آوردند. بعد وزارت خارجه اعلام کرد که ما وارد خاک افغانستان شده و سربازان را آزاد کردیم!

برخی می‌گفتند که اصول دیپلماسی را باید رعایت کنی که حاج قاسم می‌گفت اگر که بخواهم این کار را انجام دهد تا روند اداری طی شود، سر بچه‌های مردم را بریدند و کار از کار گذشته است. این عملیات موفق را انجام داد و اکنون ممکن است گاهی کاروانی رد شده و درگیری کوچکی ایجاد شود، اما منطقه از نظر اصول کلی و عمومی امن است.

سرمایه‌گذاری سلفی‌ها در سیستان و بلوچستان

وهابیت و سلفی‌ها در سیستان و بلوچستان سرمایه‌گذاری و کلاس‌های عقیدتی برگزار کرده بودند تا منطقه را بحرانی کنند. شاید این حرکت‌هایی که داعش انجام داد، آن روزها می‌خواستند در سیستان و بلوچستان انجام دهند. مردم بلوچ هم هوشیار بودند و زود متوجه شدند و همکاری کردند و امروز بلوچ‌ها عاشق‌تر از همه در رابطه با سردار سلیمانی هستند، چون امنیت و آرامش و آسایش برایشان آورد و این خطه را به دامان جمهوری اسلامی برگرداند.

مقطع سوم زندگی حاج قاسم زمانی بود که به حکم مستقیم حضرت آقا به فرماندهی نیروی قدس منصوب شد. مسؤولیت نیروی قدس حمایت از جنبش‌های آزادی‌بخش، آزادی‌خواهان و مبارزان به‌حق و افرادی که با استکبار و عزت مسلمانان مبارزه می‌کنند، بود. این اقدامات در لبنان، سوریه، عراق، یمن، بحرین، افغانستان و کشورهای آسیای میانه صورت گرفت.

تعبیر سردار سلیمانی از قدرت آمریکا؛ فیلی با مغز گنجشک

بعد از آمدن حاج قاسم در نیروی قدس حرکت‌ها آنقدر سرعت گرفت که همه طرح‌های دشمن بهم ریخت. ایشان فرمایشات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در ذهنشان بود که می‌فرمودند «قدرت آمریکا قدرت پوشالی است» و بارها هم می‌گفت «آمریکایی‌ها فیلی هستند که مغز گنجشک در کله‌شان است». دشمن را اینقدر کوچک می‌شمرد و چنین تحلیلی از آن‌ها داشت.

با حضور سردار سلیمانی، اسرائیلی‌ها که می‌خواستند لبنان را بگیرند، در جنگ ۳۳ روزه و بعد در جنگ ۲۲ روزه غزه، برای اولین بار در تاریخ غصبی اسرائیل، این رژیم شکست مفتضحانه را پذیرفت. تا جایی که تاکنون ارتش رژیم صهیونیستی جرأت نکرده بعد از جنگ ۳۳ روزه به جنوب لبنان حرکت یا تجاوز کند. شیخ حسن نصرالله بارها گفته که این یعنی حاج قاسم.

در غزه که یک نوار کوچک است، اسرائیل غاصب هم بارها گفته من قوی‌ترین ارتش دنیا را دارم، اما رژیم صهیونیستی حریف این باریکه نشده و شکست خورده است. در جنگ‌ها هم بارها با واسطه به حماس پیام داده که آتش بس اعلام کند.

در سوریه داعش، القاعده و جبل النصره و جریانات مختلف و حتی کشورهای مختلف دنیا از اتحادیه عرب گرفته تا اتحادیه اروپا و همچنین آمریکا به عنوان هدایتگر این‌ها، اقدام به در تنگنا قرار دادن سوریه کردند تا رژیم آن را ساقط کنند. اروپایی‌ها وارد صحنه جنگ شدند و آلمان و فرانسه هم با هواپیماهایشان  به جنگ با سوریه آمدند و بارریزی کردند و مهمات و بمب ریختند. آن زمان حاج قاسم بود که با تدبیر سوریه را نجات داد.

در عراق هم وقتی که وارد شد، به او گفتم « چه فایده دارد؟ داعش پشت دروازه بغداد رفته است». آن دوران وقتی با مسؤولان عراقی تماس می‌گرفتیم، جواب نمی‌دادند. مشخص بود در حال فرار و در آستانه تحویل آنجا هستند. آن موقع حاج قاسم تنها به بغداد رفت و به آن‌ها خط داد و راهنمایی کرد. ظرف کمتر از ۱۲ ساعت ضمن اینکه بغداد را نجات داد، داعشی که در جاده سامرا تا پشت دروازه قرآن بغداد آمده بود، بیرون کرد.

خودش با ماشین رفت در اولین سیطره داعشی‌ها و ۲۰ ماشین را هم به خط کرد. این کار باعث شد که داعش فرار کند و به سامرا برود. تا سامرا به دنبال ان‌ها رفت و در موصل هم مستقر شدند که در عملیات تاریخی در موصول آن‌ها را شکست داد و این شهر را نیز آزاد کرد.

در این  مرحله هم موفق بود و بارها و بارها رهبر معظم انقلاب رضایت خودشان را از ایشان اعلام کردند و نفوذ منطقه‌ای وی را موفق دانستند. مردم منطقه به ویژه عراق، سوریه، لبنان و یمن و همه می‌دانند حاج قاسم چه خدمات بزرگی برای آن‌ها انجام داده و عزت و سربلندی برای آن‌ها به ارمغان آورده است.

همانطور که اشاره کردید سردار سلیمانی در جنگ با آمریکا به ویژه در عراق خدمات شایسته‌ای داشت. یکی از اقدامات ایشان تلاش برای به حاشیه راندن آمریکایی‌ها در عراق بود. به نظر شما چقدر در رسیدن به این هدف موفق بود؟

سردار سلیمانی وقتی بحث سقوط صدام مطرح شد و آمریکایی‌ها عملیات را شروع کرده بودند، سوار بر موج آمریکایی‌ها شد. آمریکا با ۱۰۰ هزار سرباز وارد عراق شد و در آنجا استقرار یافت، اما حاج قاسم عراق را در دست گرفت و باید گفت که بهره برداری را ایشان کرد و میوه آن را چید، نه اینکه حاج قاسم یک آدم غاصب و کشورگشایی بود، بلکه به مردم عراق خط داد و عراقی‌ها را حاکم کرد و اجازه نداد که آمریکایی‌ها حکمرانی کنند.

آمریکایی‌ها سه ماه دولت موقت در عراق ایجاد کردند. همان سه ماه تمام شد و دیگر اجازه چنین کاری به آن‌ها داده نشد و دستاور آن‌ها در عراق به صفر رسید.

شهید اصغر پاشازاده تاب دوری از حاج قاسم را نداشت

حاج قاسم ترس در وجودش نبود. بارها حضرت آقا توصیه کرده بودند، نروید؛ اما حاج قاسم پیش می‌رفت و رهبر معظم انقلاب را هم در این زمینه قانع می‌کرد تا بتواند پیشروی کند. می‌گفت برای موفقیت باید به میدان بروم. نیروها می‌گفتند ما می‌رویم، اما همیشه اصرار داشت که خودش هم حضور داشته باشد تا بچه‌ها با نیروی مضاعف وارد عمل شوند. اصغر پاشاپور که به تازگی در سوریه به شهادت رسید هم ارتباط تنگاتنگی با حاج قاسم داشت و برای همین هم تاب دوری ایشان را نیاورد و در کمتر از ۴۰ روز پس از شهادت سردار سلیمانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. در فیلم‌هایی هم مستند وجود دارد که یک بار حاج قاسم می‌خواست به خط مقدم برود اما شهید پاشازاده اجازه نمی‌دهد که حاج قاسم می‌گوید: «اصغر چیه چرا مانع می‌شوی؟ اصغر خجالت بکش منو از دو تا تیر می‌ترسونی؟». حاج قاسم رها و آزاد بود، اصلا برای خودش نبود. واقعیت حاج قاسم همین بود، از شهادت و چند تیر اصلا ترسی نداشت. در سامرا وقتی رفتیم در ستاد بازسازی بودیم، زنگ زد که کمک کنید و می‌خواهیم قرارگاه بزنیم. دیدیم قرارگاه خودش یک کانکسی است وسط حرم. در بغداد جلسه‌ای پیش آمد و مجبور شد به بغداد برود. ان شب در سامرا خمپاره باران شد و حدود ۶۰ تا خمپاره به حرم زدند و کلی تخریب شد و دو شهید هم در حرم دادیم. حاج قاسم به بچه های بازسازی عتبات می‌گفت که مگر بسیجی نیستید، اسلحه بگیرید و دفاع کنید.

زمانی که امامزاده‌های ایران آبادتر از حرم‌های ائمه (ع) عراق بود

چه شد که سردار سلیمانی ستاد بازسازی عتبات را تأسیس کرد؟

در زمان جنگ عراق و آمریکا، وقتی ایران آمده بود، یک روز برایم تعریف کرد و گفت که وقتی حرم امام علی (ع) رفتم، تصور می‌کردم حرم امیرالمؤمنین (ع) که امام اول شیعیان است و حرم سیدالشهدا (ع) به بخاطر جایگاه ایشان حتما از حرم امام رضا (ع) بزرگتر است. با این تصور به زیارت رفتم، اما دیدم امامزاده‌های ما آبادتر از آنجاست.

به من گفت که باید فکری برای آن‌جا کنیم. در اوایل چوب و هیزم برای مردم عراق می‌بردیم. اقدامات مختلفی برای عراقی‌ها انجام دادیم که بعد از مدتی می‌گفت که مردم علاقه زیادی به ائمه اطهار (ع) دارند و همین باعث شد که ستاد بازسازی تشکیل شود و با حمایت‌های مردم کشورمان این ستاد امروز با اقدامات مختلف، حرم‌های مطهر امامان در عراق را برای پذیرایی از زائران توسعه داده است. امسال هم حاج قاسم عمل ستاد بازسازی عتبات را یک عمل کوثرانه‌ای عنوان کردند که بسیار ارزشمند است.

نجات خرمشهر با یاری نیروهای حشدالشعبی

اوایل امسال سردار سلیمانی موکب‌های اربعین را برای امدادرسانی به مردم سیل‌زده کشور فعال کردند، چه شد که موکب‌ها به یاری مردم سیل زده شتافتند؟

بعد از اتفاقات اخیر در عراق، ایشان دستور جدیدی به ما دادند که بر اساس آن موکب‌ها موظف شدند به عنوان سازمان دفاع مدنی قوی علاوه بر خدمت به زائران سیدالشهدا (ع)، به مردم کشور در بحران‌ها هم خدمت کند، حتی در محرومیت‌زدایی. اولین کار که تجربه شیرینی هم شد، امدادرسانی در سیل امسال در خوزستان و سیستان بود که موکب‌ها را فعال کردند. در حین امدادرسانی در مناطق سیل‌زده جنوب کشور، یک شب در اهواز در حال ساماندهی بودیم که حاج قاسم با ابومهدی تماس گرفت تا برای امدادرسانی به مردم سیل‌زده کمک کند. وقتی برای استقبال از ابومهدی وارد مرز شلمچه شدیم، دیدیم که کاروان عظیمی در مرز شلمچه حضور دارند. ابومهدی با خود نزدیک ۲۰۰ ماشین از نیروهای حشدالشعبی را برای کمک به مردم سیل‌زده کشور اعزام کرده بود که با تلاش آن‌ها خرمشهر را از آبگرفتگی نجات پیدا کرد.

آن زمان حاج قاسم می‌گفت یک موقعی مردم به کمک نظامیان آمدند، حالا نظامیان باید به کمک مردم بیایند. به ما هم می‌گفت یک موقعی مردم به کمک موکب‌های اربعینی آمدند، حالا موکب‌ها باید به داد مردم برسند. تاکنون اقدامات خوبی در زمینه موکب‌ها و امدادرسانی‌ها شده است و امیدواریم بتوانیم آرزوی ایشان را محقق کنیم.

دلیل حضور پررنگ یکی از دختران حاج قاسم

یک سؤالی هم درباره زندگی شخصی سردار سلیمانی داشته باشیم. سردار سلیمانی چند فرزند دارند؟

حاج ۵ فرزند دارند؛ دو پسر به نام‌های حسین و رضا و سه دختر به نام‌های نرجس و فاطمه و زینب.

برای بسیاری از افراد این سؤال ایجاد شده که چرا در همه محافل و برنامه‌ها فقط زینب سلیمانی سخنرانی می‌کند و از سایر فرزندان حاج قاسمی سخنی به میان نمی‌آید؟

زینب خانم وابستگی عجیبی به پدرش داشت و در طول مبارزه با داعش وی همیشه همراه حاجی بود. در لبنان، عراق و سوریه به عنوان رزمنده کنار حاج آقا حضور و وابستگی شدیدی به پدر داشت. حتی با بچه‌های حزب الله و خانواده‌های شهدا هم ارتباط داشت و در طول سفرهایش عربی را نیز آموخت. امروز خانواده سردار سلیمانی می‌داند که زینب سلیمانی به رشادت‌‌های پدر بیش از سایر اعضای خانواده مسلط است، برای همین هم اجازه حضور و سخنرانی را به وی می‌دهند. در مجموع حاج قاسم بچه‌های محجوب و خانواده مهربان، بی‌تکلف، ساده و آرامی دارد. 

حاج قاسم دلتنگتم/ ما هم دعوت کن حاجی

یک جمله با حاج قاسم...

دلتنگتم. واقعا دلتنگش هستم و هنوز احساس نمی‌کنم و باورم نمی‌شود که حاج قاسم نیست. اینجا که بود یک هفته در میان ایشان را می‌دیدیم. الان چهار هفته است که حاج قاسم را ندیده‌ایم، واقعا جایش را خالی می‌بینیم. نمی‌دانم چه بگویم، اما احساس می‌کنم همه دارایی‌ام را از دست دادم و باخته‌ام. ما بچه‌های کرمان حس می‌کنیم بی‌پدر و بی‌برادر شدیم.

فدات بشم حاج قاسم. ان شاالله ما هم از این حالت نجات دهی. همانطوری که خودت التماس کردی به شهدا و همیشه دعایت بود که دوری‌ را نمی‌توانی طاقت بیاوری، ما هم دعوت کن. ما هم همان وضع تو را پیدا کردیم، ما هم دعوت کن حاجی. ما می‌خواهیم آنجا هم زیرمجموعه و فرمانبردارت باشیم.

شفای همسرم را از حاج قاسم گرفتم

بهترین هدیه‌ای که از سردار سلیمانی گرفتید، چه بود؟

بهترین هدیه ایشان، تشویق‌های معنوی بود. در مقاطعی دوبار به حج مرا تشویق کرد. همه تنبیه‌هایش هم شفاهی بود و می‌گفت کسی را کتبی تنبیه نکنید، شاید توبه کرده و خدا بخشیده اما اگر در پرونده باشد، خوب نیست.

اگر امروز یک انگشتر ارزشمندی در دستش بود و می‌گفتیم چه زیباست! سریع در می‌آورد و هدیه می‌داد. یکی از دوستان در ستاد بازسازی عتبات ایلام در جلسه‌ای سؤالی درباره ساعت سردار سلیمانی پرسید که همان لحظه پشت تریبون حاج قاسم ساعتش را درآورد و هدیه داد. خیلی سخاوتمند بود، وقتی هم بچه‌های زیرمجموعه مریض می‌شدند از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد. آقای خاکسار تومور مغزی گرفت که خرجش بالا می‌شد. همان موقع گفت که خانه من را بفروشید و درمان او را شروع کنید. جدی هم می‌گفت اما خدا خواست و نیازی به فروش خانه سردار نشد. حاج قاسم شفادهنده هم بود و سال‌ها بعد از کرامات ایشان حتی در زیارت قبرش هم خواهیم دید. من این را پیش‌بینی می‌کنم چرا که در زمان حیاتش شفای همسرم را از او گرفتم. همسرم سرطان داشت که من هر روز کربلا و حرم امام حسین (ع) بودم، حاج قاسم به من راهکارهایی داد که آن‌ها را انجام دادم. در اتاق عمل پزشکان موردی نمی‌بینند و می‌گویند که ما علائم بیماری از ایشان نمی‌بینیم و نیازی به عمل جراحی ندارد، این امر در حالی است که آزمایش‌ها و اسناد بیماری همسرم همه بیماری نشان می‌داد اما با راهکارهای حاج قاسم همسرم شفا پیدا کرد. حتما ایشان بعد از شهادتش هم شفا دهنده خواهد بود. خوشا بحال کرمانی‌ها که باز او را در آغوش گرفتند.

ان شاالله خداوند روحش را با اولیا و شهدا و رفقاش مشحور بفرماید و شهادت را روزی ما کند. 

انتهای پیام/ص

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت