تازه ترین مطالب

تاریخ : 29. خرداد 1392 - 16:25   |   کد مطلب: 6509
چهارشنبه، ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ تولد : 1339 – همدان شهادت : 29/2/65 – جزیره مجنون سمت : فرمانده گردان حضرت علی اکبر ( ع) لشگر 32 انصارالحسین (ع) همدان

به گزارش کورنگ به نقل از غرب ایران به بهانه سالروز شهادت سردار شهید حاج رضا شکری پور یادی میکنیم از این فرمانده شجاع و دلاور لشگر ۳۲ انصارالحسین همدان :

حاج رضا شکری پور در دوازدهم اسفند ماه ۱۳۳۵ هجری شمسی در همدان متولد شد. دوران کودکی را پشت سرگذارده درسال ۱۳۴۲ وارد دبستان شد. در همان دوران ابتدائی راه خود را انتخاب کرده و اکثر اوقات در نماز جماعت مسجد محل شرکت می کرد. از ابتدا به علت نذری که برای او از طرف مادرش شده بود محبت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) مخصوصا به مولایش ابا عبدالله الحسین (ع) در وجودش متجلی بود که این امر موجب می شد در ماههای محرم و صفر بیشتر شبها در مسجد وحسینیه محل در سوگ وعزاداری سرورش به سر برد.

به همین ترتیب دوران ابتدائی را تمام کرده و وارد دبیرستان شد. بعد از اخذ مدرک سیکل وارد هنرستان دیباج شد و دراین هنگام که تازه به سن نوجوانی رسیده بود و قدرت جسمی خوبی داشت به ورزش علاقه وافری پیدا کرد و درچند رشته از دومیدانی مثل پرش طول، دو پنج هزار متر و پرتاب نیزه شرکت کرد و در چند مسابقه نیز موفق به اخذ مدالهایی گردید.

پس از عضویت در سپاه مدتی آموزش دیده و بعد از این دوران چون در امر آموزش موفق بود پس از طی دوره های آموزشی به فرماندهی گردان وسپس به فرماندهی پادگان آموزشی نایل آمد که خاطرات زیادی در این مورد توسط هم رزمانش نقل شده است. از جمله اینکه تمام موارد آموزشی را که به نیروهای تحت امر خود آموزش می داده خود نیز رعایت می کرده است و این مسئله را تا آخرین لحظه های خدمتش ( خصوصا عملیات جزایر مجنون با آن که مجروح بود) حفظ نمود.

در همین دوران با توجه به علاقه زیادی که به شرکت در جبهه و جنگ داشت موفق به چندین بار شرکت فعال در امر پاکسازی مناطق آلوده کردستان همراه تیپ ویژه شهدا گردید و بالاخره پس از مدتی به همدان آمد و به فرماندهی پادگان قدس انتخاب گردید. پس از مدتی انجام وظیفه در این سمت به خاطر شوق وافری که به یگان رزمی داشت به تیپ انصارالحسین (ع) رفت و درعملیات والفجر ۵ فرماندهی گردان ۱۵۱ مسلم ابن عقیل را به عهده داشت که در معیت همرزمانش به ویژه شهید رضا محرمی افتخاراتی را نصیب تیپ نمود و همیشه از شجاعت و شهامت همرزمان شهیدش در این عملیات نقل می کرد.

وی با توجه به رشادتهایی که از خود نشان می داد و نظر به نیاز مبرم تیپ به نیروهای مخلص و زبده در رده های مسئولیت، سمت معاونت ستاد تیپ را عهده دار گردید و پس از مدتی با حفظ سمت مسئولیت واحد آموزش نظامی را نیز پذیرفت. بعد از این دوران هنگامی که به عنوان مسئول ستاد تیپ انصار الحسین (ع) انجام وظیفه می نمود در محورهای میمک و سومار رشادتهای غیرقابل وصفی از خود نشان داد.

مدتی بعد که تیپ در دزفول مستقر گردید پس از به اسارت درآمدن فرمانده گردان ۱۵۴ حضرت علی اکبر(ع) برادر بزرگوار حاج رضا مستجیری ایشان فرماندهی گردان را عهده دار گردید و به طور فعال مشغول خدمت بود و نیروهای گردان را آماده می کرد و آموزش می داد تا این که در عملیات والفجر ۸ با همکاری و رشادتهای آنان در امر دفاع مقدس افتخارات زیادی نصیب تاریخ جنگ تحمیلی شد و به جرات می توان گفت فرماندهی صحیح شهید شکری پور باعث شد که عراق در جاده ام القصر زمین گیر شده و دیگر نتواند پیش روی نماید و لطف خدا در تخصص فرماندهی او جلوه گر شده و مواضع را در همان نقطه ای که پیش بینی کرده بود تثبیت نمود تا جایی که مسئولین رده بالای سپاه (خصوصا برادر محسن رضایی) اظهار داشتند که گردان ۱۵۴ گردنه احد را برای اسلام حفظ نمود. دلیلش هم این بود که اگر عراق از این نقطه موفق به پیشروی می شد نیروهای ما در سایر محورها به محاصره می افتادند و درنهایت فاو سقوط می کرد.

بالاخره در این عملیات ضمن به شهادت رسیدن تعدادی از دوستانش از جمله سردار رشید اسلام شهید بزرگوار حسن ترک، خودش نیز از ناحیه پهلو و پشت مجروح گردید به طوری که نقل می کنند با پافشاری زیاد او را به پشت جبهه منتقل کرده بودند که در موقع انتقالش به پشت خط می گفت روی صورت مرا بپوشانید تا روحیه نیروها با دیدن من ضعیف نشود.

سردار حاج مرتضی نادر محمدی از روزهای قبل از عملیات جزیره مجنون در خرداد ۶۵ برایمان میگوید چند روز قیل از شروع عملیات حاج رضا شکری پور که تازه از مرخصی برگشته بود پیش ما آمد هنوز زخمی بود و شکمشون به واسطه جراحت شدید حدود ۲۷ تا بخیه خورده بود و با اون مجروحیت شدید باز عازم جبهه شده بودند من به همراه شهید سید حسین فدایی فروتن مشغول درست کردن خورشیدی بودیم که حاج رضا به سمت ما ا مد و رو کرد به سید حسین و گفت آقا سید یه چند روزی رو بیا پیش ما ، آقا سید با اون نگاه معصومانه رو سوی من کرد و انگشت خودش رو بالا آورد و به گفت اجازه هست ؟ با تمام علاقه ای که به سید حسین داشتم و دلم نمیخواست که از من دوره بشه اما گفتم باشه برو…

سید حسین که شال سبزش رو به کمرش بسته بود ، با اون نگاه معصوم و لبخند همیشگی همراه حاج رضا شکری پور عازم شد و رفت

روز عملیات به واسطه مجروحیت حاج رضا عمو اکبر که فرماندهی محور رو به عهده داشتند اجازه حضور حاج رضا رو تو خط ندادند و همراه ایشان و برادر مفرد و دوستان در سنگر فرماندهی محور کار فرماندهی خط رو به عهده گرفته بودند و کس دیگه ای رو به جای ایشان به فرماندهی گردان منصوب کرده بودند

عمو اکبر اون روز رو اینگونه روایت میکنه که خط خیلی شلوغ بود و آتش دشمن بی نهایت سنگین و مدام بچه در حال تک و پاتک بودند من هر بار که با بیسیم مکالمه میکردم هر چند بار یه دفعه یه صدای جدید رو خط می اومد و وقتی میپرسیدم شما ؟ میگفت من فلانی و نفر قبلی شهید شد ، همین طور پشت سر هم فرمانده ها به شهادت میرسیدند و فرماندهی رو تو خط مقدم کس دیگه ای به عهده میگرفت حاج رضا کنار ما نشسته بود و مثل اسفند روی آتیش یک جا بند نمیشد اضطراب تمام وجودش رو گرفته بود مدام التماس میکرد عمو اکبر بذار من برم جلو ، تو رو خدا بذار من برم… من میتونم بچه ها رو هدایت کنم بذار برم جلو پیش بچه ها …

عمو مفرد میگه یادم اون روز حاج رضا یه کفش کتانی سفید پوشیده بود و من میدیدم که چجوری بالا و پایین میپره وبه خودش پیچ و تاب میخوره و بهم ریخته ست بالاخره حاج آقا کیانی از عقب اجازه دادند حاج رضا بره جلو همین که عمو اکبر گفت باشه برو … خدا رو گواه میگیرم حاج رضا رو دیدم که وقتی به سمت قایق میدوید پاهاش از زمین جدا شده بود من دیدم حاج رضا با اون کفش های کتانی سفید چطوری از زمین جدا شده بود بین زمین و آسمان داشت به سمت قایق دوان دوان حرکت میکرد

همرزم حاج رضا روایت میکنه وقتی ایشان به خط رسیدند شروع کردند به هدایت بچه ها حجم آتیش بی نهایت زیاد بود و بیشتر بچه ها شهید یا مجروح شده بودند اکثرا هم از ناحیه صورت مجروح شده بودند در میان اون هیاهوی تیر و خمپاره من احساس کردم یک لحظه همه جا ساکت شد و تیری زوزه کشان انگار که به شیشه ای برخورد کنه به جایی اثابت کرد و صدای شکسته شده جسمی بلند شد من همین طور که با یک چشم مجروح دنبال صدا میگشتم دیدم تیر به بازوی حاج رضا اثابت کرده و استخوانش کاملا شکسته شد

یکی از بچه ها به سمت حاج رضا رفت تا بازو رو پانسمان کنه که یک هو صدای فریاد حاج رضا بلند شد که نه برو چیزی نشده که به بچه ها برس …دیگه توی اون همه هیاهوی گلوله و باروت و خون غرق شده بودیم

برادر نادر محمدی میگه انفجارهای مهیبی در منطقه رخ میداد من به سمت خط مقدم رفتم قایق رو کنار یک خاکریز نگه داشتم و پیاده شدم، وقتی از خاکریز بالا رفتم وضعیت خیلی عجیبی بود همه بچه ها شهید شده بودند و جنازه هاشون گوشه و کنار پخش شده بود و موج انفجاز لباس های بچه ها رو تیکه و پاره کرده بود جلوتر رفتم دیدم حاج رضا روی یک بشکه نفت در حالت نشسته مجروح شده و تیری به سر ایشان اثابت کرده و در همان حالت با دستهای باز و رو به آسمان ملکوتی شده جالب بود بیشتر فرمانده گروهان ها و دسته ها و مسئولین گردانش دور تا دور حاج رضا به شهادت رسیده بودند و عروج کرده بودند

همین طور که داشتم برمیشگتم دیدم سید حسین فدایی فروتن هم با همون شال سبزی که به کمر بسته بود گوشه ای مظلومانه به شهادت رسیده و آسمانی شده

بی وضو و بسم ا…، شیر بهش ندادم . روضه هم که می رفتم با خودم می بردمش . دوست داشتم نمک گیر در خانه امام حسین (ع) بشه.

خاطره ای از : خانم احدی ؛ مادر شهید

شب های دوشنبه و پنج شنبه توی سپاه اعلام می کرد :

روزه گیراش اسمشون رو بدن به مسئول شب تا تدارک سحری ببینیم . می گفت این چیه هرکس برای خودش سحری می خوره ؟!

سحر که می شد همه را جمع می کرد دور یه سفره تا دل هایشان به هم نزدیکتر بشه .

خاطره ای از : علی اصغر صمیمی

در صحبت ها و نیز در بحث هایش تاکید داشت که پیامها و رهنمودهای امام بزرگوار را باید اطاعت کنیم و به حضرت امام و قائم مقام رهبری عشق و علاقه وافری داشت. از دروغ و غیبت سخت بیزار بود.

همیشه می گفت که این دنیا محل امتحان و آزمایش است و ما باید سعی کنیم از امتحان خوب بیرون بیاییم. به مال دنیا علاقه ای نداشت و خود را از قید و بندهای مادی رهانیده بود.

یکی از برادران می گفت حتی یک مرتبه برای قدار کمی پول معطل مانده بود. نمازهای مستحبی را معمولا اقامه می کرد و با قران و دعا مانوس بود و موقعی که بستری بود و بچه ها دور او جمع می شدند از آنها می خواست تا هر کدام چند سطری قران بخوانند و درپایان به یکی از آنها متذکر شد که خوب قران خواندن را بخاطر خدا بخوان و مبادا بخاطر صوت خوب قران بخوانی.

از جبهه که بر می گشت اول می رفت دیدار مادر . خم می شد ، دستش را می بوسید . وقتی براش دعا می کرد ، گل از گلش باز می شد .

می گفت : اگه بدونید دعای مادر چه نفوذی توی دستگاه خدا داره !

خاطره ای از : خانم ثمری ؛ همسر شهید

نقل می کنند وقتی که یکی از دوستانش به او می گوید وضع جسمی ات خوب است یا نه اظهار می دارد این دکترها ما را مرخص نمی کنند ما باعث مزاحمت جمهوری اسلامی هستیم. چون برای ما پول خرج می کنند و ما باید برای انجام وظیفه به جبهه برویم، بعد از مدتی که حال او تقریبا رو به بهبود بود در تاریخ ۲۸ اسفند ماه ۶۴ اورابه همدان منتقل می کنند که درمنزل خود بستری می شود.

درهمین زمان نیز برادران سپاه و دوستان و همرزمانش به عیادت وی می آمدند و او سفارشات لازم را به آنها می نمود، خصوصا به نیروهای گردان سفارش می کرد که مبادا قصور و کوتاهی در مورد جنگ روا بدارند و در ایام فراغت با مادرش صحبت می کرد و او را به صبر وشکیبایی دعوت می کرد و وقتی از او سوال می شد که جراحتت درد دارد جواب می داد اینها درد نیست وهیچ وقت اظهار ناراحتی نمی کرد و اضافه می کرد که خواست خداوند بود که گناهان من پاک شود.

از خصوصیات اخلاقی او این بود که اکثر اوقات با وضو بود و علاقه عجیبی به اهل بیت عصمت و طهارت داشت و همواره به برادران مداح سفارش می کرد که همیشه نوحه و مصیبت اهل بیت را بخوانند. حاج رضا بسیار افتاده حال و متواضع بود و به جرات می توان گفت که در منطقه هر کاری را که پیشنهاد می کرد امکان نداشت که خودش در آن کار شرکت وکمک نکند و چون روح او درعالم دیگری پرواز می کرد برایش مسئله فرمانده و مسئولیت اصلا مطرح نبود.

گفت اگه شهید شدم می آم خوابت ، برات تعریف می کنم چه طوری شهید شدم . گفتم : وا ! این حرفا چیه ؟ … خندید و گفت ببخشید اشتپاه لپی بود ، از دهنم پرید .

حیاط را آب و جارو کرده بودم ، مهتاب را فرش انداخته بودم . سماور داشت قل قل می کرد چادر سفید گلداری انداخته بودم روی سرم مثل آدمهای منتظر، زل زده بود بودم به باغچه . لحظاتی بعد با قامت بلندش از لابه لای گلها آمد یک پارچه نور بود از شوق گریه ام گرفت ، آمد نشست کنارم ؛ گفتم : حاجی ! درسته که رزمنده ای زخمی می شه می ری کمکش کنی بخیه شکمت باز می شه ؟ لبخندی زد و گفت : درسته . گفتم : درسته که یهو دیدی پهلوت می سوزه ؟ اشکش سرازیر شد و گفت : درسته . گفتم : درسته که می گفتی من با قطره خونم به کربلا می رسم ؟ اشک و لبخندش به هم آمیخت و گفت : درسته ! حالا هم می بینی که بالاخره رسیدم کربلا .

دیگه اصرار نمی کردم برام بگن چه جوری شهید شده . می گفتم : اگه خبر شما دست دوم و سومه ، خبر من دست اوله ؛ واقعیه واقعی .

اکثر اوقات در منزل بچه های فامیل راجمع کرده با آنها بازی می کرد و کشتی می گرفت و به عبارت دیگر مثل خود آنها اعمال بچه گانه انجام می داد و به بچه های بزرگتر سفارش می کرد که قران بخوانند و اقامه نماز اول وقت را تاکید می کرد. با بی حجابی و بی بند و باری جوانان سخت مخالف بود و از آن رنج می برد و می گفت می ترسم ما برویم و این مسائل حل نشود.

به صله رحم اهمیت بسیار می داد و به دیدن اکثر فامیلها می رفت وهر نوبت که می خواست به جبهه برود از همگان طلب حلالیت می نمود.از سایر خصوصیات او این بود که غالبا با گشاده رویی مطالب عمیق وقابل توجه اجتماعی را در غالب طنز وکنایه بیان می کرد وهمیشه خندان بود و خنده او هم توام با درس بود، همانطوریکه کردار و رفتار او همه وهمه درس چگونه زیستن را به انسان می آموخت.

خاطره ای از: خانم ثمری ؛ همسر شهید

بین من و شکری پور شکر آب شده بود. چیز مهمی نبود. بیشتر اختلاف سلیقه بود. یک دفعه شنیدم شکری پور مجروح شده و اعزامش کرده اند کرمانشاه. با خودم گفتم من مقصر بودم باید بروم حلالیت بطلبم. به سرعت خودم را رساندم کرمانشاه. گفتند چند ساعت پیش اعزام شده همدان. وقتی رسیدم همدان دیر وقت بود. گفتم صبح زود می روم سراغش. نماز صبح را خوانده بودم که صدای در بلند شد. اول صبح چه کسی با ما کار داشت. تا در را باز کنم هزار تا فکر و خیال به سرم زد. سر جایم میخکوب شدم. باورم نمیشد . شکری پور دو تا عصا زیر بغلش گرفته بود. هر دو پایش مجروح شده بود. خودش را انداخت بغلم. من ببوس و او ببوس. می گفت : « آمده ام حلالی بطلبم. » اشک توی چشم هایم حلقه زده بود و بغض توی گلویم شکسته بود. زدم زیر گریه می گفتم : « باز تو اول شدی. »

راوی : همرزم شهید

وصیتنامه سردار رشید اسلام حاج رضا شکری پور

بنام خدا

خدائی که هستی بخش است و روزی ده خدائی که تمام صفات وکمالات را برای انسان خلث کرد و سپس او را در بهشت اعلا جای داد و یا نه بی توفیقان را در اسفل السافلین.

خدا یا مرا از زمره بندگان درگاهت قراربده. با درود و سلام بر مهدی موعود صاحب عصر و زمان (عج) و با سلام بر خمینی بت شکن نایب بر حقش و با درود بر شهدای بخون خفته از صدر اسلام تا کنون و با درود بر شما امت شهید پرور که همیشه در صحنه اید و امیدوارم که تا انقلاب مهدی نهضت را ادامه دهید. انشاءالله …

خدایا توخود شاهدی که چگونه ظالمان و ظلم صفتان این ملتهای مستضعف را در بند می کشند و برآنها قلدری می کنند و لیکن هیهات من الذله این امام ما به کمک و یاری خودش و با همیاری یاران وفادارش و پشتوانه این ملت شهید پرور بر دهان یاوه گویان و زروگویان زدند و گفتند که ما نیز مانند حسین و یارانش که تا آخرین قطره خون جنگیدند و حتی کودک شش ماهه را نیز نثار کردند ندای تن ندادن به ذلت را سرمی دهیم و میگوئیم ای آمریکا و ای شوروی و ای دیگر ابر قدرتها بدانید و آگاه باشید تا ظلم هست مبارزه هست و تا پرچم سبز لااله الا الله برجهان طنین نیفکند مبارزه خواهیم کرد.

آری به قول امام عزیزمان که می فرماید: ما بر اسلام دعوا داریم و همچنین است و ما هیچ آرزویی به جز پیروزی اسلام نداریم پس باید خون داد و حال که کاروان شهدا در حرکت است ما نیز از خدا خواستیم که دنباله رو این کاروان باشیم شاید که خدا ما را هم بپذیرد و شکر خدا که در این راه رفتیم.

دیگر خداوند می داند و ملائک مقربش که شهید گشته ام یا نه و شما ای برادران پاسدار بدانید که مسئولیت بس سنگین است و دشوار، راه دراز، مقصد مقدس و هدف نیز بسیار مقدس است و شما که با در دست داشتن روحانیت، پیشرو این راهید کوشش کنید و مبادا که مقرور شوید زیرا تا آنجا که به جبهه بروید و جهاد کنید، درراه خدا و آنگاه که خداوند تبارک وتعالی پذیرفت شهید شوید تازه وظیفه را انجام داده ایم وخداوند نیز بر رسول خدا چنین فرمود که تو وظیفه ات را انجام بده، حالا مردم می خواهند بپذیرند یا نپذیرند وآن بیچارگانی که توفیق از آنها سلب شده و لیاقت شرکت در جبهه را ندارند بدانند که سعادتی بس بزرگ است و شهادت عظیم تر از همه آنها.

ای امت شهید پرور بدانید که خداوند انسانها را همیشه مورد امتحان قرار می دهد. منتهی در سطح علم وآگاهی و صبر و مقاومت همان انسانها، مثلا امتحان حضرت ابراهیم این است که درآتش قرار می گیرد وقتی ملائکه تقاضا می کنند که به او کمک کنند و لیکن او نمی پذیرد تا آنکه خداوند آتش را بر او گلستان می کند.

پس وصیت من به شما این است که اماممان را تنها نگذارید و پشتیبان او باشید و از اهداف مقدس او غافل نشوید و بدانید که ما اکنون در حال امتحانیم و این متاع دو روزه دنیا را بر آخرت که قرآن می فرماید نفروشید و بدانید که خداوند هیچگاه به وعده اش خلاف نمی کند.

یک مسئله مهم که ما باید در آن بیندیشیم این است که ببینیم حق کیست و چیست؟ آیا قران حق است یا نه، خوب حال که حق است پس کلیه ابرقدرتها خلاف آن را عمل می کنند، کفر و الحاد و نفاق و فساد در تمام کشورها این را مشخص می کند.

بدانیم که در این دنیا مسافری بیش نیستیم و باید درآخر نتیجه اعمال نیک و بد خود را ببینیم، امیدوارم که خداوند همه ما را به راه راست راه اولیاء و انبیاء خود هدایت کند و ما را آنی و لحظه ای بخودمان وامگذارد.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما

رضا شکری پور –۲۲/۱۲/۱۳۶۲

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت