از سال ۱۳۳۴ آن مرد را شناختم و سخت به او علاقهمند شدم، چون عالمي با جرئت و فقيهي فهيم و آگاه يافتمش. در شرايط آن سالها و برخلاف بسياري از هملباسهايش، در نهايت شهامت مرحوم شهيد نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام و ساير همرزمانش را كه تحت تعقيب حكومت نظامي تيمور بختيار بودند در خانه خود جا داد. فدائيان اسلام از طرف بخشهايي از حوزه و روحانيت وقت طرد شده بودند و خيلي جرئت ميخواست كه كسي چنين افرادي را پناه بدهد، چون هم از طرف برخي از زعماي قوم و اطرافيان بعضاً نالايقشان مورد بياعتنايي قرار گرفته بودند و هم دستاندركاران پيمان بغداد به خون آنها تشنه بودند. پيش از آن نيز عدهاي از چماقداران «لُر» كه متأسفانه به لباس روحانيت ملبس بودند به عنوان حمايت و طرفداري از بعضي از روحانيون، فدائيان اسلام را در مدرسه فيضيه و دارالشفا زدند كه من شاهد اين جنايت بودم. مرحوم نواب صفوي را كشتند، اما صدايي از قم بلند نشد. آيتالله طالقاني سخت اندوهگين بود و از اين جنايت در آتش تأثر ميسوخت.
در سال ۱۳۴۱ به اتفاق در زندان قزلقلعه بوديم و يك شب تا صبح، واعظي را نصيحت ميكردند كه در او اثر نداشت و عاقبت آن واعظ راه انحرافي خود را ادامه داد!
در سالهاي مبارزه عليه رژيم آن زماني كه حسينيه ارشاد را يزيديه اضلال ميخواندند، آيتالله طالقاني را هم به «سنيگري» و «وهابيگري» متهم كردند، ولي در همان زمان من شاهد جريان اشكهاي معرفت او و علاقه او نسبت به ائمه طاهرين (ع) بودم، آن وقتي كه در يكي از باغهاي گوران طالقان يكي از خطبههاي حضرت زهرا (س) را به اتفاق ميخوانديم و ترجمه ميشد.
روزي به من تلفن زد و گفت: «اگر ميخواهي براي خدا منبر بروي فردا صبح بيا به منزل به اتفاق برويم مسافرت». صبح فردا به درب خانه آن شخصيت بزرگ رفتم و به اتفاق سوار فولكسواگن شديم و به طرف طالقان رفتيم. در شهرك كه اولين شهر طالقان است يك شب سخنراني كردم و با تشويق آيتالله طالقاني به امر ساختن مسجد مردم حمايت كردند و از راه وركش از كوهها و درهها گذشتيم و به «گليرد» مسقطالرأس آيتالله رسيديم و چهار شب در مسجد كوچك آنجا سخنراني كردم و بعد از آن به گوران رفتيم و بعد از چند روز به تهران برگشتيم. آن مرحوم علاقه شديدي به آبادي ديني و عمراني مردم طالقان داشت.
آن روحاني والامقام از خرج كردن وجوهات سختگير بود و حداقل بهرهبرداري براي اعاشه زندگي از آن استفاده ميكرد. او غالباً ميگفت: وجوهات عوض تبليغ دين صرف تبليغ شخصيت افراد ميشود!
چند شب در مسجد هدايت منبر رفتم. دو روز بعد تلفن زدند كه با تو كاري دارم، به حضورشان رسيدم. يك پاكت تقريباً بزرگ را به من دادند و فرمودند اين حقالزحمه چند شب منبر شما. من پاكت را پس دادم و نگرفتم، ولي به اصرار به من دادند و فرمودند: «از آن پاكتهايي است كه بايد حتماً بگيري» و در بغل من گذاشتند. پاكت را برداشتم و در حضورشان باز كردم و ديدم چهار قطعه عكس كه ساواك عليه من منتشر كرده بود و تعدادي از آن را در يك پاكت كرده و به مسجد هدايت به حضور آيتالله طالقاني فرستاده بود. من ناراحت شدم، ولي آيتالله طالقاني، اين پدربزرگ روحاني و اين مربي بلندنظر به من فرمودند: «چرا ناراحت ميشوي؟ بدان كه اين كار را ساواك انجام ميدهد و مثل من از تو و امثال تو ابراز تنفر كنيم، ولي ساواك كور خوانده، من هرگز شجوني مبارز را با اين قبيل توطئهها از دست نخواهم داد.»
در سال ۱۳۴۳ مدت چهار ماه و نيم در زندان قصر در خدمت اين مرد بودم. البته آقايان مهندس بازرگان، دكتر سحابي، مهندس سحابي، علي بابايي، رادنيا، جعفري، حكيمي، مفيدي، دكتر شيباني و بعضي ديگر از دوستان و زندانيان سياسي مذهبي بودند. از حسن اخلاق و برخورد انساني و از درس تفسير آن مفسر بزرگ استفاده ميكردم و خدا ميداند كه نميخواستيم از او دور شويم و از زندان آزاد شويم و او در زندان بماند، ولي همينطور شد.
ايام عيد نوروز مرحوم آيتالله طالقاني روي اسكناس دو توماني چيزي از تشويق به مبارزه مينوشت و به بعضي افراد خانوادههاي ملاقاتي ميدادند از جمله دو تومان به خانواده بنده دادهاند كه هنوز به عنوان يادگاري در منزل داريم. . .
در سال ۱۳۵۴ شب دوشنبه در منزل آقاي احمدعلي بابايي بوديم و آيتالله طالقاني هم تشريف داشتند. آن شب خيلي صحبت شد. آقاي صدر حاج سيدجوادي -وزير دادگستري دولت موقتـ هم درآن جلسه حضور داشت و از نقشههاي شوم «هلمز» در ايران و دستورالعملهاي او در مورد انحراف بعضي مجاهدين خلق به وسيله تقي شهرام و وحيد افراخته سخن گفت. آيتالله طالقاني هم در اين زمينه سخناني فرمودند. آخر شب بنده ايشان را با وسيله نقليهاي كه داشتم به خيابان تنكابن بردم. خواستم آقا را به داخل كوچه خلعتبري (آيتالله طالقاني كنوني) ببرم. فرمودند: سر كوچه مرا پياده كن، ميخواهم تا درب منزل پياده بروم. كوچه ايشان هم تاريك بود. آيتالله طالقاني پياده شدند، چون صحبت از فروش ماشينم بود ايشان چند قدم بعد از پياده شدن، به طرف ماشين برگشتند و به من فرمودند: «شجوني اين ماشين خوبي است. قبل از آنكه بفروشي مسافرتي به شمال برويم. بعد بفروش». گفتم: «چشم! چشم! اطاعت ميكنم». اي واي كه ايشان رفتند به طرف منزل و دژخيمان منتظرشان بودند. ايشان را گرفتند و به اوين بردند و به ده سال محكوم كردند كه در سال ۱۳۵۷ بعد از سه سال به اتفاق همه زندانيان آزاد شدند.
بعد از پيروزي انقلاب آن وقتي كه من مسئول كميته كرج بودم، يك روز به كرج تشريف آوردند و در ويلاي قطبي بودند، پيغام دادند خدمتشان رسيدم. فرمودند: «قبل از انقلاب كه ممنوعالمنبر بودي بعد از انقلاب هم در اين كميتهها گرفتاري، ميدانم براي محرومان و مظلومان كار ميكني، ولي ادامه تبليغات مذهبي و شناساندن انقلاب اسلامي به وسيله سخنرانيهاي تو مسئلهاي است كه نبايد تعطيل شود». بنده را تشويق فرمودند كه به ادامه سخنرانيهاي ديني ادامه دهم. البته بعد از چند صباحي اين كار را كردم و از ادامه كار در كميته كرج استعفا دادم و به كار منبر پرداختم، البته منبرهايي كه ميدانستم آن بزرگوار هم به آنها عقيده دارد.
سوء استفاده فرزندان بيلياقت و بيسواد و بيدين برخي چهرهها و مسئولان در كشور ما چيزي نيست كه لازم به تكرار باشد. اما در اين باره نيز، آيتالله طالقاني چه مردي است! درود خدا به روان پاكش باد. آن مرد به يكي از فرزندانش ميگويد: «اگر فلان وجوه را كه به فلان آدم داديد كه بين خانوادههاي شهدا و آسيبديدهها تقسيم كند، اما رسيد نياورد و به حقداران نرسيد، تو بايد خانهات را بفروشي و اين وجه را به صندوق دفترم برگرداني!». اينچنين نسبت به بيتالمال مسلمين و خرج آن دقت داشت.
همه ميدانيم كه افراد ساواكي يا ساير افراد پليس از همه جاي ايران بودند و منحصراً به يك شهر يا منطقه نبودند، قهراً بعضي از آنها هم اهل طالقان بودند. مرحوم آيتالله طالقاني از اينكه بعضي از اين همشهريهايش در چنين پستهايي هستند رنج ميبرد و مكرراً اظهار ناراحتي ميكرد. او نميخواست كه حداقل مردم طالقان چنين پست پليدي را داشته باشند.
آنقدر آقا و بيريا و مردمي بود كه يك روز ما زندانيان در محوطه زندان قصر در زمين واليبال بازي ميكرديم، آيتالله طالقاني دور حياط و اطراف باغچههاي شماره ۴ قدم ميزدند. يكي از زندانيان توپ را محكم زد و توپ از زمين خارج شد و به طرف پاي آيتالله طالقاني رفت. ايشان توپ را برداشت و براي ما آورد. از ايشان تقاضا كرديم كه يك سرويس بزند. ايشان قبول فرمودند و در جايگاه سرويس يك سرويس براي ما زد! او هرگز ژست آيتاللهي يا خود زيادبيني نداشت. هميشه در همه شرايط زندگي با او امكانپذير بود.
يك روز در طالقان به بعضي طالقانيها حمله كرد كه چرا چنين و چنانيد. . . پيرمردي گفت: «آقاجان! به ما اهانت نفرما، ۱۳ نفر از اصحاب امام زمان طالقاني هستند. ما طالقانيها خيلي مهم هستيم كه ۱۳ نفر از ما يار امام زمانند». آقا فرمودند: «اين تعريف طالقانيها نيست، بلكه اين مذمت آنها است كه در طول قرنها، ۱۳ تا آدم حسابي هنوز از طالقان به وجود نيامده.»
دوستانم امر فرمودند چند جمله از شخصيت والاي فقيد سعيد و ابوذر زمان و عاشق شهداي ۱۷ شهريور، مرحوم آيتالله طالقاني بنويسم؛ لذا كاغذي را سياه كردم و در كمترين فرصت جملاتي نوشتم. خداوند دعاي خير آن مصلح بزرگ و آن مشكلگشاي گرفتاريهاي ايران را در باره اين ملت گرفتار ضد انقلاب مستجاب فرمايد. امام راحل و بزرگوار ما را نيز در كنار طالقاني و شهداي انقلاب بر خوان نعمت خويش متنعم فرمايد و سايه بلند پايه رهبر ارجمند انقلاب حضرت آيتالله خامنهاي (دامت بركاته) را مستدام بدارد، آمين يا رب العالمين.
مرجع : روزنامه جوان
دیدگاه شما