پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 11. بهمن 1392 - 21:13   |   کد مطلب: 10721
مرضیه همبازی دوران کودکی من بود دختر همسایه ما در روستای آقبلاق آقداق که بیماری ناشناخته ای گرفت و در همان کودکی جلوی چشم های خیره ما و همسایه ها جان داد ، بسیار سخت جان داد ، درست جلوی چشم های خیره ما و همسایه ها...

دهه های پیش ( بویژه دهه 1360) که ایران درگیر جنگ خانمان سوز بود جاده روستای ما شاهراه نبود و زمستانهای سخت عبور و مرور بسیار به ندرت اتفاق می افتاد راه خاکی روستا با تلنباری از برف های انبوه که دیگر نشانی از آن برفها نیست بسته می شد و وسیله نقلیه ناپیدا . امکانات پزشکی هم نادر بود یک دکتر عمومی بنام دکتر محمد از هندوستان آمده و در بهداری شیرین سو به درمان هزاران بیمار می پرداخت که اگر شانس زندگی ! یاورشان میشد دوای دکتر محمد چاره ساز بود وگرنه تخصص امروزی وجود نداشت و قسمت و سرنوشت آدمها را مرگ رقم می زد.

بیماری های فراگیر کم و بیش با واکسیناسیون کنترل می شد اما اگر در زمستانهای جانفرسا کسی گرفتار مرضی می شد کارش با کرام الکاتبین بود ! بیشتر مرگها در زمستان اتفاق می افتد پیرمرد یا پیرزنی که عمرش را کرده بود اگر زمستان سخت را می گذارند تا زمستان بعدی زنده بود وگرنه سرما و سیاه سرفه ها و استخوان درد کارشان را می ساخت.

مرضیه

کودکان هم در امان نبودند نوزادانی که در زمستان دچار سرماخوردگی می شدند کمتر امکان درمان بود والدین کمتری پیدا می شدند که به قسمت خدا با عقیده خرافی اعتقاد نداشته باشند و تلاش خود را برای زنده ماندن فرزند جیگر گوشه خود دریغ نکرده باشند و او را با هر وسیله ممکن به کبودرآهنگ یا همدان می رساندند.

مرضیه همبازی دوران کودکی ما سه روز بود در بستر بیماری به انتظار مرگ سرفه های شدید می کرد و سه روز بود همسایه ها گرد بسترش از خدایی خودساخته ( و نه خدای واقعی که به آدمی عقل داده ) طلب شفاعت داشتند . مرضیه دوست داشت زنده بماند و چکمه های رنگی سوراخش را بپوشد و عروسکش را که مادرش برایش درست کرده بود زیر کرسی زمستانی بغل کند مرضیه سخت و جانکاه برای زنده ماندن مقاومت می کرد اما او گرفتار یک سرنوشت شوم بود بجای دکتر و درمان و حتی بجای اینکه پیش دکتر محمد هندی ببرند همسایه ها ورد می خواندند و اسپند دود می کردند سراغ دعا نویس می رفتند چشم نظر می گرفتند و در نهایت همه و همه به یک نتیجه توتم وار خودساخته می رسیدند : ... مرضیه چون زیبا بود چشم زخم خورده است.

مرضیه همبازی دوران کودکی من بود دختر همسایه ما در روستای آقبلاق آقداق که بیماری ناشناخته ای گرفت و در همان کودکی جلوی چشم های خیره ما و همسایه ها جان داد ، بسیار سخت جان داد ، درست جلوی چشم های خیره ما و همسایه ها...

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت