نمی دانم شاید اگر هم اسم مرا بشنوی، یادت نیاید. شکل و قیافه مرا هم شاید از یاد برده ای؛ چرا که از آن نوجوان کم تجربه و بازیگوش آن سالها اثری در این قیافه مردانه چیزی باقی نمانده است. ولی من هرگز تو را از یاد نمی برم.
نمیدانم برخی از آن معلمان چه میکنند و کجا هستند؛ اما صدای دلنشین کلامشان، همواره در گوشم طنین افکن است؛ گویی نجوای مادرانه معلمان دوران ابتدائیم و صدای پدرانه معلمان دوران راهنمایی و دبیرستانم در گوشم تداعی میکند. هرگز فراموشتان نمی کنم؛ تمام حرکات و سکناتتان حتی لباس هایی که می پوشیدید، همه اینها بهترین خاطرات نقش بسته بر ضمیر من هستند.
یاد آن روزها بخیر، روزها و سال هایی که بازیگوشی و بی تجربگی باعث شده بود تو را با درس نخواندن و شلوغ کاری اذیت کنم. اما تو چه صبر و حوصله ای داشتی در برابر این همه شلوغ کاری کودکانهام و یا بی تجربگی ام و با لبخندهایت امید را در دلم می کاشتی تا به قول معروف برای خودم کسی باشم.
اما امروز باز درس دیگری به من دادی و آن خاطرات نوجوانی ام را در قاب دلم زنده کردی؛ درست است که من امروز خبرنگار شدم و تو را در لباس مدیریت می بینم و آمده بودم در همایشی که ترتیب داده بودی، خبر برای سایتم بنویسم. اما در نگاه من تو همان معلم پاک و بیآلایشی هستی که آن روز درس قرآن خواندن به من می آموختی و امروز درس عمل به قرآن را به من آموختی.
معلم قرآنم؛ من هنوز هم، شاگرد توام و بر دستانت بوسه میزنم همان چیزی که با عملت به من آموختی.
امروز بالاترین مقام اجرایی عرصه تعلیم و تربیت در کبودراهنگ بر دستانی بوسه زد که موفقیت های امروزش را در گرو فداکاری معلم خود در گذشته میدانست.
آقای معلمی که امروز مدیر شدی؛ از نگاه من تو همان معلمی هستی که با رفتارت در همایش تقدیر از معلمان کبودراهنگ، درس دیگری به من دادی که هرگز از یاد نمی برم.
آقای معلم دستت را می بوسم و روزت را تبریک می گویم.
شاگرد کوچک شما بختیاری
دیدگاه شما