به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ به نقل از آوای سید جمال؛ 29 سال پیش در چنین روزی ملتی به دست دولت خود بمباران شدند. کشتاری بیرحمانه و مظلومانه؛ کودکان بر سر سفره پدر و نوزادان در آغوش مادر و پیرانی که برای نجات عشیرهاش در حیران بود.
چه روز سخت و وحشتناکی بود؛ طبیعت هم سمفونی غم برای شروع بهار مینواخت.
هنوز آژیر خطر در فضای بهاری حلبچه خاموش نشده بود که دشت خزان شده بود؛
پائیزی زودرس در بهاران؛
کودکی از مادر بریده دواندوان درراه کوهساران و دخترکانی که عروسکهایش را فراموش و به فکر جان پناهی.
چه روز سختی بود وقتی همزبانانت مرثیه غم را زمزمه میکردند و تو حاضر باشید و جز تقدیم اشک برای همدردیشان کاری نکنید.
هنوز غرش هواپیماهای عراقی بر سر شهر به پایان نرسیده بود که دشت و خیابانهای شهر مملو از جنازه بود.
پیک مرگ یکجا جان 5 هزار کودک و بزرگ پیر و جوان زن و مرد را گرفت و غم را بجایش نشاند. آنجا مرثیه ایی به زبان کردی عذابم میداد.
جایی که مادر آخرین رمقهای حیاتش را برای تازهدامادش میخواند؛ پدری که چشم از دختر جوانش برنمیداشت و باجان دادنش آرام جان داد.
عزا در شهر به معنای واقعی گسترده بود؛ آنجا که آخرین ماندهها با خز خز سینههایشان جویای حال هم و گمشدههایشان بودند.
چه احمقانه و چه ناجوانمردانه رقص سرکوب را جشن میگرفتند گروه سمفونیک علی شیمیایی و حامیان غربیشان؛
عصرگاهان شهری خاموش ؛ مردمی خاموش و گازهای شیمیایی خاموش آخرین رمقها را به خاموشی میبرد.
من بودم و دل بیقرارم و آژیرهای آمبولانس و بلند گوی مسجد و ماموسای که خز خز سینه اش بر اذان عبادتش بیشتر بود.
و امروز گلهای نوشکفته دشت حلبچه هنوز به یاد دارد این زخم کهنه را؛
نویسنده کتاب دست خدا: قاسمعلی زارعی
انتهای پیام/
دیدگاه شما