پس از ماها شگنجه و آزار واذیت ،ومحروم بودن از اولین امکانات اسارت در این اردوگاه،بچه هادست به کار بزرگی زدند وعراقی هارا غافلگیر کردند
وبخش داخلی اردوگاه برای مدت چند روز به اشغال اسرا در آمد که با هجوم بعثیان نهایتا پس گرفته شد که در جای خودش تشریع می گردد بعدا
از جمله کارهای شب و روز وبچه ها در اردوگاه تمرین ورزشهای رزمی وآموزش بود،در این بین نحوه مبارزه ودفاع در مقابل هجوم طرف مقابل تمرین می شد
یکی ازفن های خط۱ ورزش رزمی کنگ فو«رد تو»نام دارد ،
«رد تو»یعنی ایستادن محکم با گاردروبه جلو در مقابل طرفی که دارد هجوم می آورد،که یک پا محکم مثل ستونبه عقب پایه می شود وپای دوم هم رو به جلو،ودر این حالت سینه فرد مدافع هم حالت روبه جلو قرار می گیرد
در روز طلوع هشت آذر ۶۱به یکباره درب های اردوگاه باز شد و نیروهای گارد تا دندان مسلح بعثی،هجوم خود را آغاز کردند ،گرچه با مقاومت بچه ها مواجه شدند ولی آنها غالب شدند وتا می توانستند اسرا رازدند واز ما چندین شهید ودهها مجروح گرفتند،ساعاتی بعد خودمان را رساندیم به مکان هایی که حالا امن تر بودند ،مثل زیر راه پله ها ویا دستشوی ها ،حمام وهر گوشه ای که گیر می آوردیم وباید ضربات پی درپی ماموران را تحمل می کردیم ،خون راه گرفته بود وآدم سالم وجود نداشت،تا اینکه در یک گوشه راه پله به اتفاق چندین نفر محاصره شدیم واز لگد وشلاق خوردن در آمان نماندیم
کنارم یک جانباز با عصای فلزی بود که آنهم مورد ضرب وشتم قرار می گرفت،چشمم به بالا رفتن چوب وفلزاتی بود که بر سرمان فرود می آمد،
یک آن دستم را بردم وعصای دوستم را گرفتم وقبل از پایین آمدن لوله آهنی که مامور بعثی داشت با تمام قدرت به سرودست وپای بچه ها می زد،گره خورد.قبل رسیدن لوله آهنی به بدن بچه ها،با یک ضربه عصا،به دست سرباز عراقی ،دستش رانشانه کردم وزدم
.از کار افتاد ولی سرباز دوم سرم را شکار کرد وبیهوش شدم،
پس از لحظاتی غر ق به خون به هوش آمدم تمام سرو صورتم خون بود چشمانم را بازحمت باز کردم،هنوز کتک خوردن بچه ها ادامه داشت
با زحمت تمام که یک طرف بدنم حالت بی حسی داشت بلند شدم،متوجه شدم که باز زیر ضربات هستیم وول کن نبودند،
ماندن در جمع بچه ها مساوی بود با کتک خوردن بیشتر ،تصمیم گرفتم با هر زحمتی هست خودم را از معرکه نجات بدهم
،بلند شدم
با بدنی خونین در مقابل سربازان عراقی
گارد گرفتم
به حالت «ردتو»
که یک سرباز عراقی با یک ضربه چوب، سینه ام رانشانه رفت
ضربه را نواخت
ولی چون در حالت دفاع«رد تو»بودم
با اصابت ضربه به سینه ام،به طرف عقب نی افتادم وبا یک حرکت از زیر لگد وضربات آنها به طرف جلوفرار کردم
وبدین ترتیب آموزش حرکات رزمی در این موقعیت به کار آمد
چند روز بعد که با سری بخیه شده،به اردوگاه برگشتم،سربازی را که با عصا دستش را شکار کرده بودم،دیدم دستش را بسته،ولی خدا راشکر من را نتوانست شناسایی کند
راویان:آزادگان اردوگاه موصل
تدوین:جمشید طالبی
منبع/نافع
انتهای پیام/ح
دیدگاه شما