سیاهی بود و شب بود و ستم بود تباهی بود و آتش بود و غم بود
همه در انتظار مرگ بودند خزان دیده مثال برگ بودند
فضای مملکت طوفان غم بود ستم بود و ستم بود وستم بود
جفا در ملک ما بیداد می کرد سفیر فتنه ها فریاد می کرد
به کنده پای ما را بسته بودند محبان ولا دل خسته بودند
کبوترها همه آواره بودند به چنگ کرکسان بیچاره بودند
در آن غوغای بی دینی و مستی در آن هنگامه های بت پرستی
دلیری از تبار نسل حیدر گلی زیبا ز گلزار پیمبر
به یک دستش کتاب حی داور به دیگر دست وی شمشیر حیدر
خمینی نام او روح خدا بود به درد مستمندان آشنا بود
کمر بر یاری دین خدا بست به دست او بت شاهانه بشکست
وطن آزاد شد از قید بیداد همه آسوده از زنجیر شداد
ز مغرب نور یزدان جلوه گر شد ز نورش شام هجران دربدر شد
خمینی آمد ایران با صفا شد وطن از بند دژخیمان رها شد
وطن شد گلستان از مقدم او فضایش لاله باران با دم او
ز مغرب فجر صادق بر دمیده به ایران زاده ی زهرا رسیده
به چشمان توتیا شد گرد پایش وطن نورانی از لطف و صفایش
کنون جایش بود خالی به ایران به وی گویان بود کوی جماران
خمینی رفت و ایران بی قرار است به هجرش اهل ایمان سوگوار است
بشد نایب به وی فرزند زهرا ولایت می کند بر کشور ما
علی نامش بود مانند حیدر بسان جد خود شیری دلاور
اطاعت می کنیم از امر رهبر که باشد امر او امر پیمبر
خدایا عمر او افزون بادا دل بد خواه او پر خون بادا
همیشه نام او پاینده باشد به لطف حضرت حق زنده باشد
الهی چهره اش پر نور گردان دو چشمان عدویش کور گردان
نویسد (صابر) از وصف کمالش سراید از جمال دلربایش
همیشه از ولایت می نویسد از آن پور رسالت می نویسد
دیدگاه شما