انگار دنيايمان بسيار فرق دارد. در كتابهاي درسي آن روزهاي ما، آب حرف اول را میزد و تصاوير انار، داس، سيني و تنور؛ تصاویر زينتبخش درسهاي نخست آن بود. يادش بخير درس فارسي؛"توپ"، "پا"، "اكرم توپ دارد"، "اكرم با پري دوست است" يا درس "آن مرد در باران آمد".
يادش بخير شعرهاي مصطفي رحماندوست "من يار مهربانم ، دانا وخوشبيانم ...". يادش بخير "تصميم كبري"، همان دختري كه كتابش شب زير باران ماند و خيس و كثيف شد. يادت ميآيد كه تصميم كبري بالاخره چي بود؟ "چوپان دروغگو"، "روباه و زاغ"، "ميازار موري كه دانهكش است" و "حسنك، حسنك" را كه به ياد داري يقيناً؟ همان پسركي كه يادش رفته بود به حيوانات خانهشان غذا بدهد؟!!!
ياد آن روزها بخير، كتابها را معمولاً با كاغذ كادو جلد ميكرديم. روي يك كاغذ كوچك به شكل مستطيل، قلب و...، نام، نام خانوادگي، نام كلاس و نام معلم را مينوشتيم و روي آن ميچسبانديم. بعد جلد را نايلون ميكرديم و تا آخر سال، جلد كتاب سالمترين قسمت كتاب بود.
وقتي معلم كلاس، اسامي را براي پرسش پاي تخته از روي دفتر ميخواند نفسهايمان در سينه حبس ميشد. پرسش، نمره دادن و تنبيه كه تمام ميشد تازه نفس راحتي ميكشيديم.
راستي شما هم مثل من يادتان ميآيد كتابهاي درسي ابتدايي را خود مدرسه ميداد. معمولاً هم ديرتر از آغاز مدرسه، كتابها ميرسید و هر روز از معلم ميپرسيديم "خانم، كتابها امروز مياد؟"
چه عالمي داشتيم آن روزها با شعرهاي كتاب درسيمان. بخشهايي از شعرهاي كتاب فارسي را با ريتم خاصي حفظ ميكرديم و در زنگ تفريح يا موقع برگشت از مدرسه ميخوانديم."باز باران با ترانه/ با گهرهاي فراوان/ ميخورد بر بام خانه...".
معلمها مُهر آفرين و صدآفرين داشتند و هر دانشآموزي كه ديكتهاش 20 ميشد، معلم ميگفت دفترت را بياور تا برايت مهر بزنم. راستي شما چند تا از اين مهرها گرفتيد؟ دفتر درسهاي مختلفمان نيز بسته به حجم تكليفها 40 برگ، 60 برگ و 100 برگ انتخاب میشد. برای دیکته و ریاضی 100 برگ، برای علوم 60 برگ، برای درس تاریخ، جغرافی و اجتماعی هم 100 برگ و برای نقاشي 40 برگ بيخط.
راستي آغاز سال تحصيلي را يادتان ميآيد كه ميگفتند هركس حتماً يك ليوان براي آب خوردن داشته باشد. اكثراً هم ليوان ساده انتخاب ميكردند. عدهاي هم ليوانهاي جمعشو تهيه ميكردند. بعضيها هم شير آب را تا آنجاكه امكان داشت در دهان ميگرفتند. يكي از مشكلات آن روزهايمان در درس علوم اين بود كه فكر ميكرديم حس چشايي مربوط به چشم و حس بينايي مربوط به بيني است!!!
راستي درس ريزعلي خواجوي را يادتان ميآيد؟ همان مردي كه شبهنگام وقتي متوجه شد قطار امكان دارد به خردهسنگهايي كه بر سر راهش قرار دارد برخورد كند، در سرمايي وصفناشدني پيراهنش را آتش زد و مسافران قطار را از خطري كه در كمين آنها بود، با خبر كرد.
مدير مدرسهمان آن روزها براي تشويق ما از مادرها كادو ميگرفت و سر صف به بچهها ميداد. البته اين را بگويم كه اين روش به دليل تناسب نداشتن جايزهها و نمرهها خيلي زود تابلو ميشد.
راستي شما هم اين كار را ميكرديد که تا معلم ميگفت بچهها يك ورق از دفترتون بكنيد فوراً ميپرسيديم خانم از وسط بكنيم؟ اگر پاسخ مثبت بود يعني امتحان جدي بود. بعد از تمام شدن ديكته دفترها روي هم روي ميز معلم جمع ميشد.
دفتر هر كس از دور معلوم بود. هر دفتري كه معلم از زير ميكشيد دلهرهمان از نزديك شدن به دفترمان زيادتر ميشد. تختهسياه كلاسهاي ابتدايي، سبز تيره بود با خطهاي افقي سفيد. در راهنمايي اين خطها وجود نداشت و هر وقت معلم ميخواست درس مهمي بدهد به مبصر ميگفت كه با تخته پاككن ابري خيس، تخته را كاملاً تميز كند.
چند روز پس از آغاز سال تحصيلي و كلاسبندي، ناظم پشت بلندگو ميگفت "بچهها تا روز شنبه همه سراشونو با نمره 4 بايد بزنند، هر كس نزند در سرش چهارراه باز ميكنيم و به مدرسه هم راهش نميدهيم". بعد از اينكه بچهها ميپرسيدند نمره 4 يعني چقدر، يكي از بچهمثبتهاي آن دوره كه از اول مهر با سر تراشيده آمده بود را صدا ميكرد بالا و ميگفت "اينقدر".
گوشه پايين ورقههاي دفتر مشق يا كتاب، نقاشيهاي ساده ميكشيديم بعد تند تند ورق ميزديم ميشد انيميشن.
چقدر دوست داشتيم وقتي از دوستمان كه در كلاس يا مدرسه ديگري بود ميپرسيديم درستان كجاست؟ و او بگويد يك درس از ما عقبتراست. گچها كه زير دستمان ميشكست يادتان ميآيد چه صداي جيغي ميداد.
يادتان ميآيد هر جا پر قشنگي يا برگي پيدا ميكرديم لاي ورقهاي كتاب ميگذاشتيم. هر موقع نامه دعوت ميدادند و پدر و مادرهايمان را ميخواستند ميگفتيم "باز پول ميخواهند". زمان امتحان يادتان هست كه بايد بين خود و ديگري كيف ميگذاشتيم و نفر سوم هم زیر میز، روي نيمكت امتحان ميداد. یادتان هست قبل از اينكه معلم زنگ آخر مشقها را خط بزند، دفتر مشقها را روي ميز ميگذاشتيم. او نيز ورق ميزد و خط ضربدر بزرگي ميكشيد و كل زحمتي كه ساعتها كشيده بوديم در عرض چند ثانيه به هدر ميرفت.
امروز خبري از اين درسها، كتابها، پاككنهاي جوهرنشان، خودكار چهاررنگ و يا مداد شمشيري نيست. همه آنها به خاطرهها پيوستهاند؛ خاطراتي شيرين كه امروز در ذهن همه همسن و سالهاي من باقی است. اما من يقين دارم دل بچههاي امروز هم مثل بچههاي ديروز ايران اسلامي براي كشورشان ميتپد و ايراني هميشه ايراني است.
همدان پیام
دیدگاه شما