پدرم هم انتخابات آزاد را دوست دارد. حتی داییام هم انتخابات آزاد را دوست دارد.
داییام دیروز ظهر مهمان ما بود. ما ظهر آبگوشت داشتیم. داییام به مادرم گفت: خواهرجان! میخواستی دلمه هفت رنگ بپزی.
پدرم کمی ابرو درهم کشید و گفت: ما را چه به دلمه هفت رنگ. ما همه چیزمان یک رنگ است مثل خودمان!
مادرم گفت: باید دستور پختش را از دختر همسایهمان فائزه خانم بپرسم، اما پدرم گفت: فائزه خانم اگر آشپزی بلد بود که هر روز نمیرفت ساندویچ بخرد!
من از داییام پرسیدم: از کجا بفهمیم که یک انتخابات آزاد بوده است یا نه؟
داییام گفت: باید انتخابات برگزار شود بعد اگر آنکه ما میخواستیم رأی آورد میگوییم انتخابات کاملا آزاد بود اما اگر آنکه ما میخواستیم رأی نیاورد میگوییم انتخابات آزاد نبوده است!
من گفتم: خوب اینجوری که نمیشود، چون عدهای میگویند انتخابات آزاد بوده و عدهای میگویند آزاد نبوده است.
داییام گفت: بله این را خوب فهمیدی. راست میگویند که بچه حلالزاده به داییاش میرود. وقتی کاندیدای ما رأی نیاورد میگوییم انتخابات آزاد نبوده است بعد این وسط، جر و بحث میشود و عدهای میگویند آزاد بوده و عدهای میگویند آزاد نبوده، بعد ما به عنوان عقل کل! میآییم وسط میدان و میگوییم برأی اینکه مشخص شود انتخابات آزاد بوده یا آزاد نبوده، بیایید رفراندوم برگزار کنیم تا بالاخره بفهمیم انتخابات آزاد بوده یا آزاد نبوده؟!
من گفتم: دایی جان! بعد اگر مردم رأی دادند که انتخابات آزاد بوده است آن وقت چه کار می کنیم؟
دایی ام گفت: اگر در رفراندوم گفتند انتخابات آزاد نبوده که همان چیزی است که ما می خواستیم و دوباره باید انتخابات برگزار کنیم آن هم انتخابات کاملا آزاد. اما اگر در رفراندوم گفتند که انتخابات آزاد بوده آن وقت دوباره می گوییم رفراندوم آزاد نبوده و باید دوباره رفراندوم برگزار شود تا ببینیم آیا مردم رأی می دهند به اینکه این رفراندومی که برگزار شد آزاد بوده یا آزاد نبوده.
من خندیدم و گفتم : بعد دوباره اگر مردم رأی دادند که رفراندوم هم آزاد بوده آن وقت چه کار می کنیم؟
دایی ام گفت: آن وقت دوباره می گوییم این رفراندوم هم آزاد نبوده و باید دوباره رفراندوم برگزار کنیم و آنقدر رفراندوم برگزار می کنیم تا مردم بگویند انتخابات آزاد نبوده، بعد دوباره انتخابات برگزار می کنیم و بعد اگر دوباره در انتخابات کاندیدای ما رأی نیاورد دوباره میگوییم انتخابات آزاد نبوده و دوباره باید رفراندوم برگزار کنیم!
من از خوشحالی پریدم بالا و گفتم: خوب دایی جان! این همین کاری است که من همیشه انجام میدهم. وقتی داریم فوتبال بازی میکنیم هر وقت ببینم تیم ما دارد میبازد جر و بحث راه میاندازم و بازی را به هم میزنم تا دوباره از اول بازی کنیم، باز دوباره اگر دیدم داریم میبازیم دوباره بهانه میآورم و میگویم داوری را قبول ندارم و بازی را به هم میزنم و اینقدر این کار را میکنم تا تیم ما برنده شود!
داییام پوزخندی زد و گفت: احسنت به تو! من همیشه به مادرت میگفتم که پسرت بالاخره یک چیزی میشود . اصلاً خدا را چه دیدی شاید روزی مصلحت سنج شدی یا تئوری تمدنی دادی!
من کمی سرم را زیر انداختم و گفتم: ولی دایی جان ! دیگر هیچ تیمی حاضر نیست با تیم ما بازی کند، اسم تیم ما را گذاشته اند تیم قالتاق و دودوزه باز!
داییام گفت: نگران نباش! این به خاطر معصومیت دوران نوجوانی شماست. پا به سن که گذاشتید اینها برایتان عادی میشود و اسم این روشها را میگذارید روشهای کاملاً دموکراتیک که برای رسیدن به تیم وحدت ملی لازم است از این روشها استفاده شود!
بعد داییام کمی صدایش را بالا برد و دستی بر پشتم زد و گفت: اما مگر موضوع قحط بود که درباره انتخابات آزاد مینویسی؟
من گفتم: معلممان گفته است بنویسم مجبورم وگرنه پس گردنی میورم.
داییام گفت: معلمتان یا کلهاش بوی قورمه سبزی میدهد یا به کله گندهها وصل است! اما من گفتم: نه دایی جان! معلم ما همیشه از چندرغاز حقوقش مینالد و میگوید آه در بساط ندارد.
داییام خندید و گفت: تو هنوز بچهای نمیفهمی و زود قضاوت میکنی، روزی که ده میلیارد تومانش را رو کرد دم خروسش نمایان می شود!…..
آقا نزن….آقا تو رو خدا نزن…
آقا ما که نگفتیم، داییمون گفته!!!
دیدگاه شما