پس از اینکه مسالمت و مصالحه از میان لشکریان یزید و یاران امام (ع) رفت، و پند و اندرز امام در روحیه سپاه کارگر نیافتاد، به جز تعدادی اندک که دارای فطرتی پاک و ضمیری بیآلایش بودند، کسی به سوی نور هجرت نکرد و اصحاب امام در تدارک جهاد میشوند.
شب عاشورا دشمن حمله میکند و امام (ع)، حضرت ابوالفضل(ع) را میفرستد تا کار و زار را به فردا موکول کند. چون تکالیفی باقی است، دستور میدهد سلاحها به بهترین نحو آماده گردد. خیمهها را طوری به هم نزدیک نمایند که عبور از میان آنها میسّر نباشد، پشت خیمهها خوارها و خاشاکهای زیادی انباشتند و آتش زدند تا امکان هرگونه حمله از پشت سَلب گردد و دشمن بتواند فقط از روبه رو یا چپ و راست هجوم آورد.
آنگاه امام (ع) پس از اقامه نماز مغرب در شب عاشورا در جمع یاران میفرماید: «خدا را به بهترین وجه ستایش میکنم و در سختیها و آسایش و رفاه، مقابل نعمتهای او سپاسگزارم. خدایا تو را میستایم که بر ما خاندان با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آئین مان آشنا ساختی، بر ما گوش حق شنو، چشم حق بین، و قلب روشن عطا کردی... من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت(ع) و خاندانی باوقارتر و باوفاتر از اهل بیت(ع) خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما پاداش نیک عطا فرماید... اینک وقت شهادت رسیده است، من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه میدهم از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید.»
یاران صدیق امام (ع) گفتند: اگر ما را هفتاد بار بکشند و آتش بزنند، خاکسترمان را به باد بدهند دست از تو بر نمیداریم. امام (ع) خدا را شکر میکند و مژده شهادت به همه میدهد. در این بین طفل 13 سالهای که در نیل به مقام شهادت خود شک دارد سؤال میکند: عمو جان! من هم شهید خواهم شد؟ امام میپرسند: مرگ پیش تو چگونه است؟ نوجوان میگوید: از عسل شیرین تر! امام (ع) میفرماید: «بلی فرزند برادرم تو هم پس از یک ابتلای بسیار سخت شهید میشوی» و روز عاشورا زره به تن این نوجوان راست نمیآید. نوجوان، دست و پای امام را بوسیده و اجازه میخواهد، امام او را در آغوش کشیده و هر دو میگریند. به سوی دشمن بدون چکمه و کلاه خُود میتازد، ناگهان فریاد او بلند میشود و امام را میطلبد. امام بر سر بالین او حاضر میشود، و حدود دویست نفر سپاه دشمن که او را محاصره کرده بودند میگریزند، و فرار را بر قرار ترجیح میدهند. غبار که مینشیند امام را میبینند سر جوان را به دامن گرفته و جوان از شدت درد پای در زمین میکوبد.
امام (ع) در آن لحظه میفرماید: «پسر برادرم! چه دشوار است بر من که تو عمویت را به کمک بخوانی و از من کاری ساخته نباشد» و بدین گونه حضرت قاسم (ع) شربت شهادت مینوشد و چهره در افقهای ملکوتی در هم میکشد. برای این است که میگوییم نهضت عاشورا در تمام ابعاد اسلامی، اخلاقی، اجتماعی، اندرز و پرخاشگری، توحیدی و عرفانی و حماسی تجسم کامل است، و ایفاکنندگان شهادت طیفی گسترده از شیرخوارگی تا هشتاد سالگی دارند، اگر شخصیت بارز امام (ع) را در شب عاشورا بنگریم خواهیم یافت که او قطعاً میداند خود و یارانش به دست دشمن کشته میشوند و تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بسته است، ولی زبان به شکایت نمیگشاید. اگر چه تاریخ از این شکایات زیاد شنیده است، امام (ع) در چنین شرایط عهد خود را از یاران بر میدارد و اجازه کنارهگیری از صحنه نبرد را میدهد. بعد یارانش را به شهادت تشجیع میکند. چنانکه گویی، روحش بیش از هر شخص موفقی که فتح و پیروزی بر خصم را بسیار نزدیک میداند، موج میزند. در چنان حالی میفرماید: «خدا را با بهترین ثناها حمد میگویم. خدایا؟ در رفاه و آسایش و شدت و سختی حمد تو را گویم که ما را نبوت کرامت دادی و...»
سخن امام مانند سخن کسی است که همه شرایط محیط برایش مساعد باشد، البته شرایط به بهترین وجه مناسب بود، چون امام هدف حکومت دنیوی نداشت و همه چیز را برای حق میخواست، برای حق میدید و قدم بر میداشت و این راه پیروزی حق را جز به شهادت خود و اسارت خاندان وحی نمیدید. این چنین محیطی با همه شرایط برای امام و هدف مقدس او را به غایت مناسب بود.
حقیقت این است که شهادت برای امام پیروزی بود که خود در خطبهای فرمود: «خَطّ الموَت عَلی وُلَدِ آدَم مَخَطٌ القَلادَة عَلی جیدِ الفَتات» مرگ برای آدمیان مانند گردنبندی بر گردن دختران جوان است و اشتیاق من به دیدار نیاکانم مانند اشتیاق یعقوب است به دیدار یوسف. برای من قتلگاهی معین است که در آنجا فرود خواهم آمد و گویا با چشم خود میبینم که درندگان بیابانها (لشکریان کوفه) در سرزمین کربلا اعضای مرا قطعه قطعه و شکمهای گرسنه خود را سیر و انبانهای خالی خود را پر میکنند. از پیش آمدی که قلم قضا و قدر نوشته است چاره و گریزی نیست. بر آنچه خدا راضی است ما نیز راضی و خشنودیم و در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت میورزیم...
این کلام امام ریشه در بیانات امیرالمؤمنین(ع) به هنگام ضربت خوردن دارد که فرمود: «به خدا ضربه و مرگ ناگهانی که بر من وارد شد، ذرهای مکروه من نیست. مَثل من مَثل عاشقی است که به معشوق خود رسیده باشد و مَثل مردمی دست که در شب تاریک در صحرایی به دنبال آب باشند و به آن برسند.»
امام مرگ را جز پلی که از سختی و رنج عبور داده و به نعمات بهشتی برساند نمیبیند و دنیا را زندان مؤمن و بهشت کافر میداند و سخن رسول خدا(ص) را گوشزد میکند در این مقام.
به هر حال روز عاشورا فرا میرسد و حماسه کربلا با تیر عُمر سعد آغاز میشود. او سپاهیان را گواه میگیرد که حضور امیر شهادت دهند که نخستین کسی بود که به سوی امام تیر انداخت. آنگاه آسیاب مرگ و خون به گردش نابرابر خود درآمده و سر و دست و پا و بدنها، به دست داس اجل درو میشوند و خرمن دشت کربلا را با خون رنگین میکنند. یاران امام یکی پس از دیگری به میدان میروند و جام شهادت سر میکشند و حضرت بر بالین آنها حاضر و بر آخرین نجوای آنها گوش فرا میدهد، و با قامتی استوار، شهادت برادر، فرزند، برادرزاده و همه را میبیند و خللی در اراده آهنین او پدید نمیآید. تا اینکه فریاد «اِستِنصار» سر میدهد. ”هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی“، کمک برای نجات 72 تن در مقابل هزاران درنده؟! نه! بلکه فریاد امام برای نجات انسانهایی که فریب خورده و مقهور اراده یزید بودند، چون امام سراپا محبت و عشق و تکلیف او هدایت است.
فریاد استنصار امام پیامی است برای همهی نسلهای پس از حماسه عاشورا، که حق در همه اعصار مورد تجاوز و تعدی است. آیا کسی یافت میشود به یاری حق برخیزد؟ با شنیدن پیام امام ناله اهل بیت(ع) بلند میشود، امام رو به خیمهها میکند و زینب(س)طفل شیرخوار و بزرگ سرباز مجاهد این صحنه خونین را با لب تشنه برای اتمام حجت ملحدین به آغوش برادر میدهد، تا شاید رأفتی در قلوب مُهر شده به مُهر قساوت دشمنان حاصل آید. اما تیری به گلوی لطیف طفل اصابت میکند. پدر مشت خود را از خون فرزند پر کرده و به آسمان میپاشد که ای آسمان تو شاهد باش و رفعت را از علی اصغرم فراگیر.
سپس امام (ع) یکه و تنها بر نیزه خود تکیه داده با صدای حزین میفرماید: «ای مسلم، ای هانی، ای حبیب بنمظاهر، ای عباس و ای... یکی یکی اصحاب را به اسم صدا میزند.« شما کجایید؟ آیا صدای مرا میشنوید؟ و مرا میبینید؟ ای ارواح مقدسه، شما قیام کنید و ستمگران پَست را ببینید... حیات دنیا همین است. قطعاً زندگی جاودان از آن مردان عقیده و مجاهدان با گذشت است. گذشت از جان فناپذیر و...» امام (ع) مشغول پیکار میشود و در اثر ضربات زیاد روی زمین میافتد، روی زانو حرکت میکند و به زمین میافتد و ضربتی بر گلوی مبارکش اصابت مینماید. دست مبارک را از خون پر کرده و به سر و صورتش میمالد، زیرا میخواهد با چهره به خون خضاب شده به ملاقات پروردگارش بشتابد. این نمایشها نام امام (ع) را ثبت جاوید و اشک حقجویان تاریخ را برای همیشه جاری میسازد.
در این مقام یکی از راویان قتال میگوید: من در نزدیکی حسین(ع) بودم که او جان میداد، سوگند به خدا که من در تمام عمرم، هیچ کشتهای را ندیدم که تمام پیکرش غرق به خون باشد و چون حسین (ع) صورتش نیکو و چهرهاش نورانی باشد، به خدا قسم لمعات نور چهره او، مرا از تفکر در کشتن او باز میداشت. لحظات آخر فرا میرسد در آن حالات سخت و شدید، امام (ع)چشمان خود را به آسمان میگشاید و در دعا به درگاه حضرت ذوالجَلال عرضه میدارد: ”صَبراً عَلی قَضائک یا رَبّ لا اِلهَ سِواکَ... یا غیاثَ مَن لا غِیاثَ لهُ و...“.
خدایا، در برابر قضا و قدر تو شکیبا هستم، ای پروردگار من جز تو خدایی نیست. ای فریادرس دادخواهان که مرا جز تو معبودی نیست. بر حکم و تقدیر تو صابر و شکیبا هستم و... و سپس چهره خون آلود به خاک نهاده و آخرین کلام را در واپسین دقایق حیات به یاد معبودش مترنم میشود: بِسم اِللهِ وَ باِلله، وَ فی سبیلِ الله وَ عَلی مِلَّةِ رَسولِ الله.
نوشته علی اضغر افتخاری، نویسنده و استاد دانشگاه اصول الدین قم
دیدگاه شما