به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ جهان نيوز: آيتالله محمد موسويبجنوردي، پدرخانم سید حسن خمینی معتقد است : در گذشته عقاید مردم به صورتی بود که نظر مرجع تقلید خود را حکم خدا میدانستند و همانطور که از خدا باید اطاعت کرد، از او هم اطاعت میکردند. اساساً این نگاه امروز تا حدی ضعیف شده است و آن سلطهای که مراجع تقلید داشتند، کاهش یافته است. البته این به نظام ارتباطی ندارد و به نظر میرسد عقاید ضعیف شده است.
به نقل از جهان نيوز، گزیده مهمترین اظهارات موسوی بجنوردی در گفتگو با سایت شفقنا را می خوانید:
*من در زمان دستگیری امام، تهران بودم. ما راه افتادیم و به طرف بازار رفتیم. آن زمان هنوز به ایشان، امام نمیگفتند و گفته میشد که آیتالله خمینی را دستگیر کردند. مغازهها اعتصاب کردند و تمام بازار را بستند. آن زمان من بسیار جوان بودم، اما نترس بودم و شور جوانی در من بود. کل بازار تهران تعطیل شد. کسی هم نمیدانست که امام را کجا بردهاند؛ تا این که شب، بیبیسی اعلام کرد که ایشان را به شهر بورسا در ترکیه بردهاند. به خانهی آقایان رفتیم؛ من سن کمی داشتم اما به خاطر پدرم خیلی مرا مورد احترام قرار میدادند. در آنجا هم از آقایان میخواستیم که ساکت ننشینید، اطلاعیه بدهید و … . بعد از ساواک پیام دادند که به خاطر پدرت مراعات تو را کردیم، وگرنه دستگیر میشدی؛ اگر این طور ادامه دهید، تو را ممنوعالخروج میکنیم و دیگر نمیتوانی به نجف برگردی. ممنوعالخروج را که گفتند، دیدم که دیگر تعارفبردار نیست. فعالیتم را کمی کم کردم و به نجف آمدم. در نجف به آقایان گفتم که چرا ساکت نشستید، تلگراف کنید و … و در نتیجه حرکت مفصلی شکل گرفت. حاج آقا مصطفی فرزند امام را هم دستگیر کرده بودند و یک ماه در زندان قزل قلعه بود. بعد از آن، او را به ترکیه نزد پدرش فرستادند. رفتن حاج آقا مصطفی به ترکیه برای امام خیلی خوب شد و دیگر تنها نبود. در مدت تبعیدشان در ترکیه، کتاب «تحریرالوسیله» را نوشتند. این کتاب در حقیقت تحریری بر کتاب «وسیلهالنجاه» مرحوم جد ما آسید ابوالحسن اصفهانی (پدر مادر من) بود و امام، فتاوای خود را داخل این متن وارد کرد.
*رقابتی بین حوزهی نجف و قم وجود داشت؛ ایشان هم که عین (چشم) حوزهی قم و بهترین مدرسی بود که میتوانستند استفاده کنند. وقتی امام به نجف آمد، پدرم به ایشان گفت که تو به دریا آمدهای؛ تصور نکن که یک رودخانهی باریک است. واقعاً هم امام در نجف، عظمت پیدا کرد. حوزهی نجف، حوزهای متعلق به جهان تشیع است و همه به آن نظر دارند. امام وقتی که به نجف آمد و درس را شروع کرد، مطالب تازهای را مطرح میکرد؛ در حقیقت درس ایشان یک درس تحقیقی بود و تکرار مکررات نداشت. نوآوری بسیاری در درس ایشان بود و به همین جهت جایگاه امام در نجف بسیار محکم شد. امام عادت داشت درس که میگفت، آن را مینوشت. کتاب بیع، پنج جلد است که همهی آن را در نجف نوشته است. از خصوصیات امام، این بود که دو ساعت به ظهر درسش تمام میشد، به خانه میآمد، دو چای میخورد و شروع به نوشتن درس آن روز میکرد.
*شروع به فشار آوردن بر امام کردند که باید از نجف برود. از طرف دولت عراق به او گفتند که یا باید در اینجا هیچ سخنرانی نداشته باشی و اطلاعیه ندهی یا باید بروی. امام گفت که هم سخنرانی میکنم، هم اطلاعیه میدهم. یک هفته اجازه ندادند امام از خانه بیرون بیاید. ایشان مقید بود دو ساعت بعد از غروب، حرم مشرف میشد و یک ساعت در حرم بود. اجازه ندادند ایشان بیرون بیاید. روز ششم بود که امام هماهنگ کرد که به کویت برود. نمایندهی امام در کویت به نام «حاج عباس مُهری» هماهنگ کرده بود که امام به کویت برود. ایشان با ماشین به سمت کویت حرکت کرد؛ راه چندانی بین عراق و کویت نیست. وارد کویت شد، ورودی او را هم زده بودند اما ایران فشار آورد که او را نباید به کویت راه دهند. البته بعد فهمیدیم که توطئه هم در کار بود که ایشان مجبور شود برگردد چون بین عراق و کویت حدود سی-چهل فرسخ صحرا وجود دارد. ظاهراً بنا بود که در راه بازگشت امام به عراق به وسیلهی چتربازها او را بربایند، اما وقتی خدا چیزی را میخواهد، کسی نمیتواند کاری کند. در همین راستا وسیلهی این چتربازها خراب شد و دیگر نتوانستند پایین بیایند و امام به سلامت از آنجا عبور کرد و مجددا به عراق آمد. یک شب در کاظمین خوابیدند و استخارهاش در آنجا خوب درآمد که به پاریس برود. سوار هواپیما شد و از همان فرودگاه بغداد به پاریس رفت. رفتن امام به پاریس سبب شد که تمام دنیا ماجرای انقلاب را بفهمند و دیگر از آن محیط کوچک بیرون آمد. هر روز تمام روزنامههای معروف دنیا برای مصاحبه با امام میآمدند؛ واقعاً حضور امام در پاریس تبدیل به بهترین تریبون برای انقلاب اسلامی شد و انقلاب، جهانی شد.
*تصور نمیکردیم به این سرعت انقلاب اسلامی ( و تغییر رژیم) رخ دهد. تصور نمیکردیم به این سرعت این اتفاق رخ دهد اما ظرف یک سال ایران دگرگون شد. فقط صحبت قم و تهران نبود بلکه اصفهان، شیراز، مشهد و تمام شهرهای ایران به انقلاب پیوستند و شرایط به گونهای بود که شاه مجبور به خروج از کشور شد. آنها هم به او گفتند که تو دیگر نمیتوانی در ایران بمانی؛ شعار ساخته بودند که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». سرود آن هم خوانده شد. الحمدالله شاه که بیرون رفت، امام به سمت ایران آمد. استقبالی که شد قابل توصیف نیست.
*امام یک انقلابی بود و تمام وجودش انقلاب بود. از هیچ چیز نمیترسید. اغلب تا حدودی جلو میرفتند، بعد میترسیدند، اما در امام اصلاً ترسی وجود نداشت یعنی واقعاً یک مرد الهی بود که جز از خدا از احدی نمیترسید. این شجاعت و ارادهی قوی او بود که توانست درها را بشکند، وارد شود و انقلاب را به وجود بیاورد.
*امام تأکید داشت که نظام، جمهوری و آن هم جمهوری اسلامی باشد یعنی قوانین بر اساس احکام اسلام باشد. البته آزادی جزو اندیشهی امام بود. این جزء اساسی اندیشهی امام بود. الحمدلله هم انقلاب پیروز شد. دشمنان برای مقابله با ایران، جنگ تحمیلی را درست کردند یعنی افرادی امثال صدام، ایادی آمریکا بودند. ما با جنگ، ضربهی سنگینی خوردیم؛ هم شهید و هم تخریبهای فراوانی داشتیم. صدام هر چه میخواست، آمریکا به او میداد، در حالی که ایران در تحریم بود. در حقیقت ما با نیروی مردم جلو رفتیم و او با نیروی بمباران و موشک و امثال آن جلو رفت.
*در مورد مجاهدین خلق این نکته را بگویم که آن بحثی دیگر بود؛ آنها با نظام جنگ مسلحانه کردند یعنی حمل اسلحه کردند و تعداد زیادی از ما را ترور کردند. به همین دلیل مفسد فی الارض و محارب بودند. آنهایی که حکم اعدامشان را نقض میکردم، حمل اسلحه نکرده بودند، درگیر نظامی نشده بودند و صرف عملکردشان، مجرم بودند و باید به زندان میرفتند اما اعدام نمیشدند. اعدام، حساب و کتاب دارد.
*نظر مرحوم آیتالله منتظری این بود که حکم مفسد فی الارض، اعدام است، اما نظر امام این بود که حکمش اعدام نیست مگر این که محارب باشد یعنی تا حمل اسلحه و ایجاد رعب و هراس در جامعه نکند، ما نمیتوانیم اعدام کنیم. نظر آیتالله منتظری این بود که حکم مفسد فی الارض، اعدام است. یکسری از قضات میگفتند ما طبق نظر آیتالله منتظری میرویم، اما آنها ملزم بودند که طبق نظر امام عمل کنند چرا که آن روز ولی امر مسلمین، امام بود.
*شهید بهشتی انسانی فوقالعاده، باسواد، خوشفکر و شجاع بود و با یک سخنرانی میتوانست همه را قانع کند و موضوعی را جا بیاندازد. برای مثال در زمان ریاستجمهوری بنیصدر، آنها میدانستند که باید با چه کسی رو به رو شوند و میدانستند مرحوم بهشتی است که میتواند با بیان و درایت خود، پاسخ آنها را بدهد. شهید بهشتی تا وقتی که بود، برای نظام جمهوری اسلامی بسیار موثر بود و شهادت ایشان، خسارت بسیار بزرگی برای ایران محسوب میشد و غیر قابل جبران بود چون انسان یگانهای بود. او علاوه بر مهارت در فقه و اصول و فلسفه و شجاعت، بسیار خوشبیان بود و سخنرانیهایی اثرگذار بود.
*اساساً بعد از انقلاب، دین و دیندار بودن حیثیت پیدا کرد. قبل از آن تا این حد مهم نبود. مراجع تقلید نیز قدرت اجرایی نداشتند که در کارها مداخله کنند یعنی قدرت دولتها بر آنها میچربید. مگر این که کسی مثل امام پیدا میشد، تا حرف خود را بیان کند و به زندان برود. اینطور نبود و به سادگی زندانی میکردند. در حالی که بعد از انقلاب، مراجع تقلید، قدرت اجرایی فراوانی پیدا کردند و در برابر اقدامات خلاف ایستادند.
*در آن زمان حیثیت و نفوذی که مراجع تقلید بین مردم داشتند، باعث میشد اگر با چیزی مخالفت میکردند، دیگر واقع نمیشد. شرایط به گونهای بود که مردم، مقلّد بودند یا در برابر مراجعی مانند امام، هم مقلّد و هم مرید بودند؛ وقتی یک مرجع (بخصوص امام) مطلبی میگفتند، همهی مردم به عنوان یک امر واجب دنبال میکردند. در گذشته عقاید مردم به صورتی بود که نظر مرجع تقلید خود را حکم خدا میدانستند و همانطور که از خدا باید اطاعت کرد، از او هم اطاعت میکردند. اساساً این نگاه امروز تا حدی ضعیف شده است و آن سلطهای که مراجع تقلید داشتند، کاهش یافته است. البته این به نظام ارتباطی ندارد و به نظر میرسد عقاید ضعیف شده است.
*به آیندهی احمد خمینی بسیار امیدوارم. به او امید بسیاری دارم چون هم خیلی خوب درس میخواند، هم خیلی عاقل، فهمیده و مردمی است و تکبر ندارد. امروز کشش بسیاری دارد و بین مردم محبوب است؛ کاملاً این را احساس میکنم. این ویژگیهایی است که برای اینکه فردی تأثیرگذار در آینده ایران باشد، بسیار اهمیت دارد.
انتهای پیام/رستمی
دیدگاه شما