نفیسه اسماعیلی: او را با اشعار طنزش میشناسند، موزون و مقفی میسراید، شعر جدی هم دارد، بسیاری سعی کردند او را به سرودن اشعار سیاسی بکشانند و ستونی در نشریهای به او بدهند که نپذیرفت، از اشتغال به کارهای متفاوت گفت، از تجربههایش، از اینکه چقدر دیر شعر سرود و... امروز در دفتر طنز حوزه هنری مشغول فعالیت است، با حوصله به سوالات پاسخ گفت و در سراسر زمان مصاحبه با انرژی حضور داشت.
آنچه در ذیل این مطلب میآید مشروح گفتوگوی فارس با ناصر فیض این شاعر طناز است.
* آثار عزیزنسین طنزپرداز اهل ترکیه را زیاد مىخواندم
* آقای فیض، کى و چگونه با ادبیات ،شعر و طنز آشنا شدید؟
تقریباً هم زمان با اولین مطالعهها گرایش به ادبیات، به ویژه شعر داشتم. که کم کم کار به عرصه طنز هم کشیده شد. آثار عزیزنسین طنزپرداز اهل ترکیه را زیاد مىخواندم، مترجم بیشتر آنها "رضا همراه" بود. همه آثار او را خواندم، آن وقتها عزیز نسین در ایران جایگاه بسیار خوبى داشت و چون غالب نوشتههایش انتقادى بود در اینجا مخاطبان فراوانى هم داشت. بعدها نسین در همایشى که در شهر سیواس ترکیه برگزار شد از سلمان رشدى به شدت حمایت کرد و این اقدامش، به موقعیت او در جهان و - مخصوصاَ - در کشور ما به شدت لطمه زد. آن طور که گفته مىشد، مسلمانان پس از اعتراض به سخنان او ظاهراً هتلى را که عزیز نسین و تعداد زیادى از شاعران و نویسندگان در آن حضور داشتند به آتش کشیدند در این حادثه حدود 30 نفر از نویسندگان و شاعران ترکیه سوختند، ولی عزیزنسین توانست به کمک دوستانش جان سالم به در ببرد.
به هر حال این طنز نویس با توجه به شرایط آن روزگار در من تأثیر زیادى گذاشت. در کنار آن آثار منظوم "میرزا على اکبر صابر" که از طنازان آذربایجان شوروى سابق بود این تأثیر را تقریباً کامل کرد.
طنز در آثار این دو نویسنده ابزارى بود براى انتقاد و حتى اعتراض به آنچه که عوامفریبى و ریاکارى به حساب مىآمد، طنزهاى سیاسى آنها براى من جاذبه بسیارى داشت، اغلب موضوعات و سوژهها طورى بود که اگر امضاى نویسنده را نداشت، خواننده تصور مىکرد بیشتر این وقایع در ایران اتفاق افتاده است. استقبال از این آثار به قدرى بود که ترجمههاى خوب و ضعیف گوناگونى از آنها چاپ و منتشر مىشد و به قول معروف کارشان خیلى گرفته بود. «چاخان» عنوان یکى از کتابهاى نسین بود و با آنکه قطعش جیبى بود به دلیل حجم زیادش توى جیب نمىرفت و همین خودش یک چاخان دیگر بود!
* طنزى اجتماعى با یکى دو قاشق هم سیاسى داشت
* این صحبتها بیشتر مربوط به چه سالهایى بود؟
من از ده، دوازده سالگی کتاب میخواندم و عضو کتابخانه کودک در قم بودم. به دلیل توانایى محدود در خریدن کتاب، این عضویت خیلى براىم شیرین و دلچسب بود. پیرمردى شمالى هم زیر گذرخان روبروى حرم حضرت معصومه(س) بود، که پوتین و بند کفش و چسب و کتاب و طور چراغ و آب برگه و آب آلبالو و... میفروخت، تعدادی کتاب داشت که آنها را کرایه میداد. اغلب این کتابها پلیسی بود، شبی یک قِران هم کرایه هر کتاب بود. براى آن که بتوانم با پول کمتر کتابهاى بیشترى بخوانم هر کتاب را یک شبه مىخواندم و با عجله مىرفتم و کتاب بعدى را مىگرفتم. پس از مدتی پیرمرد دیگر به من کتاب نداد و گفت دیگر کتابی که مناسب شما باشد ندارم. اما داشت، براى آنکه کتابهاى نسبتاً قطورى در قفسههایش بود که پیرمرد فکر مىکرد آنها به درد من نمىخورند، نمىدانم ...شاید هم درست حدس زده بود..
کتاب «محاکمه استثنایی» دکتر محمود عنایت را در همین سالها خوانده بودم و از طنزش بدم نیامده بود، طنزى اجتماعى با یکى دو قاشق هم سیاسى داشت.
آثار نادر ابراهیمی را زیاد میخواندم و در کنار ادبیات آن ور آب به طنزی داخلى و خارجى سرگرم بودم ! کتابها و رمانهای روسی هم زیاد میخواندم. یکى از دلایلش ارزانى بیش از اندازه آنها بود، این روسها از همان اول حساب شده عمل مىکردند!
پشت پرده این ماجرا، تا سال 65 که به طور جدى وارد عرصه شعر و شاعرى شدم ادامه داشت، در آن سالها من27 یا 28 ساله بودم مىبینید که خیلی دیر شعر گفتم. الان معمولاَ شاعران تا حوالى این سالها یکى دو مجموعه شعر دارند و شناخته شده هستند. من تا آن زمان فقط میخواندم و اگر چیزی هم مینوشتم در حدى نبود که بشود آن را براى کسى خواند و از عکس العمل احتمالى اش در امان بود.
* تهران بودید؟
خیر، من سال 72 به تهران آمدم، تا پیش از آن در قم زندگى مىکردم. بعد از سال 65 شعر گفتن را شروع کردم.
با شعر جدی آغاز کردم و پراکنده طنز هم میگفتم/ اولین شعر در کربلای1
* با شعر جدی شروع کردید؟
بله، البته پراکنده شعر طنز هم میگفتم، اما فرم و محتواى مناسبی نداشت و کسى هم از من تقاضا نمىکرد آنها را بخوانم.
درست از سال 65 به بعد که «عملیات کربلای یک» بود شروع شد. از قم با لشکر 17 حضرت على بن ابى طالب (ع) اعزام شده بودم، دوستی داشتم به نام آقای هاشمی که بچه کبودرآهنگ بود-بالاخره نفهمیدم این کبوتر آهنگ درست است یا کبودر آهنگ !چون هر دو تلفظ را بارها شنیدهام -پشت خاکریز، توى سنگر نشسته بودیم که براى من حرف مىزد، من فقط گاهى چیزى مىگفتم، یکى دو ساعت بعد که از او جدا شدم، رفتم بیرون سنگر و روى خاکریز نشستم و برای اولینبار چند رباعی تقریباً از تهِ دل گفتم.
دوستی داشتم که راهنمایىام کرد و گفت: من شعرهایم را برای آقای محمدرضا مهدیزاده در اطلاعات هفتگی مىفرستم شما هم بفرست مجله خوبى است. بعدها که با صفحه «تماشاگه راز» در این مجله آشنا شدم، به نظرم رسید که انصافاً در آن کمبود شعر خوب و بلبشوى جریانهاى مختلف ادبى، صفحه شعر واقعاً خوبی داشت، مهدیزاده در انتخاب شعر وسواس زیادى داشت. رباعیهای مرا هم در مکانی مناسب چاپ کرد و درخواست کرد که تماس داشته باشیم و آثاری را ارسال کنم و... .
* از اساتید مسلم شعر معاصر هستم!
* واکنشها چطور بود؟
در تماشاگه راز دوستان و شاعران فراوانی را پیدا کردم، کسانى مثل علیرضا دهرویه، دکتر محمدرضا روزبه، محمدرضا ترکی، وحید دانا، صادق رحمانی، یدالله گودرزی و... این افراد کسانی بودند که بیشتر از دیگران اشعارشان در اطلاعات هفتگى چاپ و منتشر میشد،الان همه این شاعران (مخصوصاً خود من !!) از اساتید مسلّم شعر روزگار ما هستند.
به انجمن آقای مجاهدی در قم میرفتم/ وجود این انجمن نعمتی بزرگ است
* مضمون اشعارتان بیشتر چه بود؟
شعرهاى من عاشقانههایى آمیخته با مضامین اجتماعى بود که گاه گرایشى هم به غزلهاى عرفانى معمول داشت و گاهی تحت تأثیر سالهاى دفاع مقدس، اشعاری متناسب با آن فضا بود.
انجمن آقای مجاهدی هم میرفتم، این انجمن نعمتى است که هنوز هم به نظر من از عنایات بى دریغ خداوند است به شهر قم و جوانان شاعرش. انجمن «محیط» زیر زمین پر حس و حال استاد مجاهدى بود که تقریباً تنها ملجا و امید شاعران این شهر و گاه میزبان شاعرانى از شهرهاى دور و نزدیک، مثل کاشان و تهران و غیره بود.
قصیدهای برای حضرت علی(ع) عنایت شد و گفتم که یادگار همین انجمن است. داستان این قصیده بسیار شنیدنى و جذاب است که در وقت مناسبترى خواهم گفت؛ صحبت در این باره را قولى از شما مىگیرم براى وقتى به قول خودتان مناسبتر.
* هجوهایم را نمیتوانم علنی کنم!
* شما آثار هجو آمیز هم ظاهراً داشتهاید آیا هنوز هم دغدغه این نوع سروده ها را دارید؟
کنار کار جدی هجو بسیار داشتم، هجوهایی که گاهى نمیشود زیاد علنىشان کرد و فقط براى جمعهای خصوصیاند. هجو اگر جنبه اجتماعى نداشته باشد تنها به درد گذران وقت و تفریحات نسبتاً ناسالم مىخورد! شاعر هدفى مهمتر از اینها هم دارد. هرچند گاهى کسى یا چیزى آدم را مجبور به استفاده از این نوع شعر میکند.
* بعضى علاقمندند مرا به طرف طنز سیاسى خِرکِش کنند
* این شعرها سیاسی هم بود؟
کار سیاسى کم و بیش مىکردم، اما شعر سیاسى معمولاً نمىگفتم. الان هم بعضى از نشریات بسیار علاقمندند که مرا به طرف طنز سیاسى خِرکِش کنند، (خ را با کسره بخوانید) که سعى مىکنم کمتر تن به این کار بدهم. هر چند این روزها گاه ناگزیر است آدم، من هم که آدمم.
* کمی درباره دفتر طنز بگویید!
حدود سال 80 دفتر طنز حوزه هنری تأسیس شد. کمی پیشتر از آن هم زمزمهاش بود و زمینه هم برای حضور طنز فراهم شده بود، با تأسیس این دفتر، طنز با صدای رساتری وارد جامعه شد. دفتر طنز باعث شد دوستانی که کار طنز میکنند گردهم بیایند. اغلب ما که به دفتر طنز آمدیم با جسته و گریخته مطالب و شعرهایی به طنز داشتیم و در محافل خصوصی آنها را برای هم میخواندیم، آثار هجو و هزل فراوانی که جایی نمیشد آنها را خواند، برخی هم( مثل آقای زرویی که در مجله گل آقا کار کرده بود)، طنزهای قابل ارائهای داشتند که مناسب انتشار در نشریات و رواج آنها بین عموم مردم بود. دفتر طنز که تأسیس شد ما خودمان را با شرایط تطبیق دادیم، یعنی این که؛ چگونه شعر بگوییم یا مطلب بنویسیم که بتوانیم آن را در جمع بخوانیم یا در جایی منتشر کنیم.
برای این کار معیارهایی لازم بود. که با حضور در دفتر طنز و مرتبط شدن با دیگر طنز پردازان اتفاقهای خوبی برای ما افتاد. نشستها، جشنوارهها، شبشعرها و... جریانها و برنامههای متعدد و متنوعی در کشور به راه افتاد و به قولی طنز جانی تازه گرفت.
* برخی ناتوانی خود را به حساب فضای بسته میگذارند
اینجا با قبل از مشروطه کاری ندارم، از مشروطه تا پیش از انقلاب، طنز رواج زیادی داشت، اوج شکوفایی(خصوصاً طنز سیاسی) در دوران مشروطه در آثار دهخدا و نسیم شمال بود. بعدها به دلیل بسته شدن فضای سیاسی کشور و محدود شدن نشریات و بگیر و ببندها و سختگیریها غالباً، پیش پا افتادهترین موضوعات مطرح شد و مضامینی مانند گرانی، ازدواج، مادر زن، خانه اجارهای و تاکسی خالی و موضوعاتی از این جنس، دستمایه خلق یک اثر بود و طنزپردازان کمتر به مسائل سیاسی میپرداختند. الان فضای طنز نسبت به آن موقعها بازتر است، خیلی از حرفها راحت بیان میشود، بعضیها معتقدند که، وقتی محدودیت وجود دارد و فضا خیلی بسته است، همین باعث میشود در لفافه حرف بزنیم و جنبه هنری اثر بیشتر بشود، ممکن است این سخن درست باشد ولی به نظر من اگر شرایط کاملا بر وفق مراد هم باشد، هنر در این است که سخن را مستقیم نگوییم، حتی اگر مجوز بدهند که شما هر چه دلت میخواهد بگو، طنز پرداز به عنوان یک هنرمند نباید هر چه دلش میخواهد بگوید، این دیگر هنر نیست، هنر در هالهای از ابهام و نامشخص بودن لطف و جاذبه دارد و زیباییهای خودش را نشان میدهد. افرادی که فکر میکنند الان فضا بسته است و نمی توانند کار کنند، بخشی از ناتوانی خود را به حساب فضای بسته میگذارند.
وجه تمایز هنرمند با افراد عادی در این است که او توانایی خاصی دارد و قرار است در هر شرایط حرفش را در قالب هنر بزند و در پوششی از ظرافت و نکتهپردازی و باریک بینی بدون توهین به کسی یا چیزی هنرش را به نمایش بگذارد. اگر هنر و ظرافت و در بحث طنز رندی در کار دخالت نداشته باشد نمی توان سری میان سرها شد.
حتی در جامعهای که بسیار آزاد است طناز حرفش را با کنایه مطرح میکند. آنجا هم دو پهلو حرف میزند نه به این خاطر که اجازه ندارد، به این دلیل که میخواهد هنر ارائه دهد. از این رو، این مهم، یعنی چند پهلو حرف زدن و بیان کنایه آمیز را باید به عنوان یک ویژگی بدانیم ، نه اجبار و تحمیل و بپذیریم که ،این ویژگی طنز است نه موجبات شرایط نامساعد.
* آقای فیض برگردیم به چند سال پیش از ورود به حوزه هنری، چه زمان ازدواج کردید و کی به تهران آمدید؟
سال 62 ازدواج کردم، و در سال 72 به تهران آمدم. بین سالهای 70 تا 72 در کنار شغل آزادی که داشتم در واحد ادبیات حوزه هنری قم هم کار میکردم، واحد ادبیات در حوزه هنری قم هویت خاصی نداشت و جلسه شعری بود که هر چند وقت یکبار برگزار میشد، از بنده خواسته شد این واحد را رونق بدهم، جلسهای با حضور آقایان جواد محدثی، استاد مجاهدی، علیرضا قزوه، حاج سعید فلاح پور و اگر اشتباه نکنم زکریا اخلاقی و مرحوم یزدیان که مسئول حوزه هنری قم بود تشکیل دادیم و قرار شد با حضور شاعران مطرح و علاقه مندان به شعر جلسات شعرخوانی و نقد و بررسی اساسی برپا شود.
این کار شد تا جایی که به نظر بسیاری از دوستان و شرکت کنندگان، یکی از بهترین جلسات شعرخوانی در ایران بود. در این جلسه، یدالله گودرزی، صادق رحمانی، علی داوودی، زکریا اخلاقی، احمد شهدادی، محمدباقر عبداللهی،کاظم عابدینی مطلق، حسن اعرابی شکسته نویس( که به قول خودش در جمع خطاطان شاعری خوب و در میان شاعران خطاط خوبی بود!)، علی خالقی، برادران براتی، استاد مجاهدی، استاد شریف صادقی متخلص به وفا و خیلی از نامهای آشنای دیگر غالباً حضور داشتند. در این جلسات که از شیرینترین و به یاد ماندنیترین لحظههای عمر من بود، اشعار خوبی خوانده و پیرامون اشعار بحث میشد، بنده هم اجرا را برعهده داشتم و هم درباره شعرها صحبت میکردم و هم شاعران را به جان هم میانداختم که حرف بزنند و... جلسه خیلی خوبی بود، یک سال ادامه داشت، تا اینکه به تهران آمدم..
* مغازه داشتم و لباس،چینی،دوربین، بلور و... میفروختم/ پدرم گفت تو کاسب نیستی
* شغل اصلیتان چه بود؟
مغازه ای داشتم که در آن انواع لباس، چینی و بلور، دوربین عکاسی، مدتی هم ماشین حساب و گل مصنوعی و غیره میفروختم. بعدها در همین مغازه ویزا برای دوبی و شارجه میگرفتم و بیشتر وقتها در اوج کاسبی کرکره مغازه را پایین کشیده و به دعوت علاقه مندانم! برای شب شعر به یکی از شهرهای دور و نزدیک میرفتم، غالباً هم مرحوم محمدرضا آقاسی را بین راه یا در سالن فرودگاه میدیدم و در صورت تأخیر در پرواز کلی با هم اختلاط میکردیم. یکی دو بار هم با هم دعوتمان کرده بودند که شرح ماجرایش بسیار شیرین و مفصل است فعلاً بماند.
یک روز پدرم گفت تو کاسب نیستی، راست میگفت چون کاسب اصلی شاگردی بود که در مغازه کاشته بودم اما بیشتر برداشتش مال او بود! که در نهایت جمع شد.
* کار برای شما در اولویت نبود؟
چرا، چون عمده درآمدم از همین محل بود. در آن زمان شاعران از شعر درآمد چشمگیری نداشتند، الان اینطور شده که شاعران وقتی دعوت میشوند عوایدی هم برایشان دارد که گاه خیلی هم بد نیست. امروز بسیاری از طریق شعر زندگی میکنند. مخصوصاً شاعرانی که جشنوارهای شدهاند و همیشه منتظرند جشنوارهای برگزار شود و با دست پر به خانه ها و شهرهایشان برگردند. آنها هم که اهل شب شعر و نشستهای نقد و بررسی و کارشناسی، سخنرانی و ترانه دادن به کسی هستند کار خود را میکنند و...، با این مقدمه باید آن زمان شغلی میداشتیم، همینطور که امروز داریم، باید جایی شاغل باشی تا درآمد ثابتی داشته باشی و بتوانی روی زندگیات حسابی باز کنی. تنها به این امید که روزی در جایی ترانه یا شعری خواهی خواند که نمیتوان زندگی کرد. وقتی به تهران آمدم در طبقه 12 ساختمان آلومینیوم دفتری گرفتم و با یکی از دوستانم چند پوستر ریز و درشت و یکی دو تا ماکت هواپیما تهیه کردیم و در آن برای شارجه، دوبی شروع کردیم به ویزا گرفتن..
من با زبان آذربایجانی و ترکی استانبولی آشنا بودم روزی به پیشنهاد دوستم به سفارت آذربایجان رفتم و با مسئول امور فرهنگی آن درباره اینکه شاعران آذربایجان را میشناسم و آثار برخی از این شاعران را ترجمه کردهام مطالبی عنوان کردم. آن مسئول هم مرا به مسئول امور گردشگری سفارت معرفی کرد و ایشان فرصتی برای من ایجاد کردند که بتوانم هفتهای سه تا چهار ویزا از آنجا برای مشتریان دفتر مسافرتی نه چندان قانونیام بگیرم. این کار سود قابل ملاحظهای داشت که وقتی با آن دوست تقسیم میکردم و اجاره دفتر و هزینههای جاری را از آن بر میداشتم دیگر آن قدرها قابل ملاحظه نبود. این کار برایم زیاد خوشایند نبود و چون از دلالبازی خوشم نمیآمد بعدها رهایش کردم. در مغازهای هم که در قم داشتم چون میخواستم طبق رویه خودم عمل کنم ورشکسته شدم یعنی، فقط کمی بهتر از مفلس.
* خاطرهای از فروشندگی مانتو مدارس/مانتوها میشد آینه دق و باد میکرد
* از مغازهتان و فروشندگی خودتان بگویید.
وقتی میدیدم برای مانتو پارچه نیاز است و استقبال هم میشود، طاقه پارچه میخریدم و در حوض حیاطمان چند روز آن را خیس میکردم و پس از خشک کردن میدادم به سریدوز مانتو مدرسه میدوخت تا وقتی میفروشم آب نرود و رنگ ندهد، از این رو حدود 50 یا 100 تومان گرانتر از معمول درمیآمد ولی مشتری در اثر تبلیغات دیگران معتقد بود که من گرانفروشی میکنم، در نتیجه از ما خرید نمیکرد و مانتوها میشد آینه دق و باد میکرد روی دستمان - تا من باشم دیگر جنس خوب دست خلایق ندهم- کسی باور نمیکرد ما راست میگوییم و این پارچه شسته و بعد دوخته شده است.
به هر حال این کاره نبودیم؛ کاسبی شگردهایی دارد که اگر به آنها توجه نکنی هرگز موفق نمیشوی و من این ترفندها را بلد نبودم.
همزمان با کار ویزا یکی از دوستان پدرم دفتر اسناد رسمی داشت آنها با او صحبت کردند و قرار شد من در این دفتر که محلش در میدان هفت تیر بود کار کنم، یعنی در دفتر اسناد رسمی شماره 280 ؛ بعدها هادی سعیدی به من زنگ زد و گفت جواد موسوی میرود سربازی بیا و صفحه شعر مجله شعر را بگیر، من رفتم و بیشتر کارم این بود که از دیگران شعر بگیرم و بررسی کنم وآنها را در پوشهای بگذارم تا سر دبیر نظر بدهد. بعد از ظهرها جوانترها به مجله میآمدند سعی میکردم حضور داشته باشم. میآمدند و درباره شعر بحث میکردیم.
از زمان حضورم در قم به حوزه هنری تهران رفت و آمد داشتم، کمکم با حوزه بیشتر مرتبط شدم، یادم هست «در جرگه عشاق آذربایجان» بود که به من گفتند برای اینکه ترکی بلدی بیا اجرا کن، بعد از آن مدتی در دفتر طنز برخی برنامهها را مثل نقد و بررسی کتاب به دست گرفتم و بیشتر با حوزه مرتبط شدم . در حال حاضر پس از آقایان زرویی و نیرومند و مؤمنی که مدتی با حفظ سمت سرپرست دفتر طنز بود بنده در آن مشغول به کار هستم.
* طنز و کنایه و طعنه برای سیبل برای دیگران جاذبه دارد و خوشایند است
* آقای فیض، درباره طنز صحبت کنید. طنز با اینکه طرفدارانی دارد، ولی زبان گزنده خاص خود را هم دارد و در عین حال مورد سرزنش هم قرار نمیگیرد.
می گویند؛ چیزهایی برای شاعر مجاز است که برای غیرشاعر مجاز نیست؛ یعنی شاعر میتواند با کنایات و اصطلاحات و عناصر شعری کاری انجام دهد که در سخن عادی نمیتواند، شاعر میتواند از کلمات مختلف استفاده سمبلیک بکند و حرفش را غیر مستقیم بزند، در طنز این اتفاق جدیتر است. شیوه حرف زدن طناز به شکلی است که نسبت به سخن جد خوشایندتر است.
طنز و کنایه و طعنه برای سیبل طنز و سوژه اصلی ناخوشایند، اما برای دیگران جاذبه دارد و خوشایند است. جاذبه آن هم در این است که سخن شیرین و با ملاحت در لفافه و پردهای از ابهام و اشاره بیان می شود. وقتی در کشف مطلب و منظور و برداشت از متن شریک میشویم لذت میبریم، چیزی که در آثار هنری جدی هم اتفاق میافتد، در این آثار هم از چنین کشفهایی رخ میدهد و ما را مشعوف میکند، اما در طنز این اتفاق جدیتر میافتد چون ماهیت طنز این است که اعتراض میکند.
طنز یعنی طعنه و کنایه و نیشخند آمیخته با هنر رندی. یک طرف آن تیغی تیز و برنده است و طرف دیگرش با پنبه سر بریدن . ممکن است سر بریدن هم داشته باشد، اما نه مثل اتفاقی که در رویارویی دو جنگاور میافتد. طنز قرار است زشتیها را نشان دهد نه اینکه روی آنها را بپوشانند. طنزپرداز شرایط را بررسی می کند و به آنچه که سرجای خود قرار ندارد اتنقاد دارد، آنچه را که باید باشد با صدایی بلند بیان میکند، او اگر مستقیم به یک ناهنجاری اشاره کند کسی که مسبب آن است نمیپذیرد چون بدون تردید کوتاهی کرده در اتفاقی که باید می افتاده و نیفتاده. درست مثل مدیری که مدام بخواهی بر او انتقاد کنی، او میخواهد کارش را همه تأیید کنند، اگر کسی به اشتباهات و کمبودها اشاره کند نخواهد پذیرفت. طناز این موارد را چنان با زیرکی خاصی مطرح و در حقیقت گوشزد می کند که قربانی طنز متنبه می شود و احتمال دارد به اصلاح خودش فکر کند.
* من راجع به خیلی از مسائل با کنایه حرف زدهام/ درباره رشوه گرفتن طنزهایی دارم
* موضوعی بوده که بخواهید آن را مطرح کنید و مدام با خود کلنجار رفته باشید اما با مماشات از آن عبور کرده باشید؟
من راجع به خیلی از مسائل با کنایه حرف زدهام، حتی درباره رشوه گرفتن طنزهایی دارم. «هر کسی چیزی میشه از توی این کشو میشه» من فرد خاصی را متهم نمیکنم، میگویم در این جامعه رشوه وجود دارد، با اینکه بگویم نیست مخالفم چون طبق آموزههای دینی ما این موضوع نباید باشد. پس اگر بگوییم رشوه در جامعه ما هست ربطی به اسلام ندارد و خدای نکرده توهینی به اصل قضیه صورت نگرفته است و لطمهای به اعتقادات ما نمیزند بلکه تنها انتقاد و گوشزد است؛ هرگز نباید از این بترسیم که در جامعه فلان معضل وجود دارد. اجازه بدهیم طنزپرداز و هنرمند آن را ببیند، اجازه بدهیم مواردی را که به ارزشها و اعتقادات ما و جامعه لطمه نمیزند و معضل شده است بگوییم و مطرح کنیم نه اینکه چهره زشتی از جامعه نشان دهیم و به قول معروف خودمان را دشمن شاد کنیم و کار را تا آنجا بکشانیم که خارج از مرزها با استناد به حرفهای خود ما لذت ببرند از این که؛ به عنوان مثال خانواده در ایران از هم پاشیده شده است، هنوز خانواده برای ما یک ارزش کلان است، اما به دلیل هجوم فرهنگهای مختلف اتفاقهای ناگواری هم افتاده است .
* پیشنهاد نوشتن طنز سیاسی را نپذیرفتم
* این موارد برای شما تداعیگر موضوعی بوده که بخواهید پیرامون آن شعر طنز بگویید، اما مراعاتها را ترجیح داده باشید؟
اگر در طنز وارد حوزهای نشدهام به میل خودم بوده، بسیار پیش آمده که به بنده پیشنهاد ستون طنز سیاسی در نشریهای را دادهاند و نپذیرفتهامم.
* انسان سفارشپذیری هستید یا نه؟
به شرایط بستگی دارد، بله ممکن است؛ اصلاً بخشی از کار ما سفارشی است، اگر هم سفارشی نشود جامعه ناخودآگاه به ذهن شما سفارش میدهد، مثلاً گرانی یا رفتار ناهنجاری را میبینی که خیلی باب شده ناخودآگاه تحریک میشوی که درباره آن چیزی بگویی..
* خط قرمزها برای آقای فیض کجاست؟
این موضوع به جامعه و گذشته جامعه و نگاه جامعه به دغدغه ها و مسائل پیرامونش بازمیگردد؛ ما دو ویژگی داریم یکی ایرانی بودن و دیگری مسلمان بودن؛ تقریباً میتوان گفت تمام کشور ما مسلمان هستند، این مسلمانی عقبهای دارد، محدودههایی دارد، جاهایی نمیتوانیم مانند دیگران عمل کنیم، مثل حجاب که در آموزه های ارزشی و دینی ما یک ضرورت و اصل است و نگاه خودمان را در این باره داریم..
اخلاق، رعایت ادب، توجه به حقوق دیگران همه از اصول مهم رفتاری و کرداری ما هستند، ما سابقه تمدنی بلندی داریم، دستکم 2500 سال حکومتهایی داشتهایم که مدون و حساب شده بوده، دو هزار و 500 سال کم و بیش قوانین و محدودیتهایی بوده چطور این مملکت قوانین و محدودیتها را دور بریزد !؟ مسائل دینی و اعتقادی برای ما مهم است همان طور که ارزشهای ملی برای ما اهمیت دارند. ما حق نداریم به لباس و لهجه فلان قوم یا قبیله توهین کنیم، برای همین است به برخی از فیلمها که البته حرفهایی هم دارند انتقادهایی وارد است. فیلم مارمولک از آن دسته است که برخی در تأیید و رد آن بحثهایی مطرح کردهاند. این موارد برای ما ارزش است و به درک و شعور ما از مسائل مختلف باز میگردد. وقتی حرفی را نباید نزد بچه 10 ساله بزنیم، نباید بزنیم، به این سانسور نمیگویند، من سانسور نمیکنم بلکه شعور به خرج میدهم اگر متناسب با این فرد نوع سخنم را انتخاب میکنم.
این بحث را تعمیم داده و به جامعه بروید؛ الان که اتحاد میان مردم و مسلمانان یک ضرورت حیاتی است اگر درباره اهل سنت حرف نامربوطی بزنم، چه اتفاقی در جامعه خواهد افتاد ؟!، این موارد طنز بردار نیست. با طنز ملایم تر و معتدلتر حرف میزنیم و میتوانیم تنشها را تعدیل کنیم. این به معنای کلاه گذاشتن سر مخاطب برای فراموشی دردهایش نیست، اتفاقاً طنزپرداز دردهای اجتماع را میگوید با صدای بلند هم میگوید اما صدایش گوش خراش نیست..
* چند طنزپرداز نخبه در کشور داریم که حرفی برای گفتن داشته باشند؟
در حال حاضر جوانهایی که در راه هستند و آینده طنز چشم به موفقیت های آنها دوخته است هستند و بسیارند. اگر روزنامه زده نشوند و در دامن ابتذال نیفتند،راهشان را پیدا می کنند. نباید جلسهای و جشنوارهای شوند، بخشی از مخاطبان چون خودشان هنرمند نیستند و سطحی نگرند، هر طور هنرمند بیان کند لذت می برند وخوششان میآید، چون اگر قرار بود او هم بتواند هنرمند میشد، چون تشخیص این را هم ندارد که شما چقدر هنرمندانه بیان میکنید، ممکن است با شما همراه شود و لبخند بزند و به این فکر نکند که چقدر در این اعتراض هنر به کار رفته. طنزپرداز نباید گستاخ باشد بی پروایی کمی ملایمتر از گستاخی است، طنز پرداز تا حدی باید بی پروا و در کنار آن آدمی جامعالاطراف باشد، معضلات را بشناسد، در جامعه نگاهها و صداهای مختلف را بداند و بشناسد، با دیدگاههای مختلف دست و پنجه نرم کند... طنزپردازان باید زبان و آیینه جامعه خود باشند، وقتی آثار عبید زاکانی را بررسی میکنیم، از شعر و نوشتههای او در مییابیم که عبید و جامعهاش چگونه بودهاند و چه شرایطی داشتهاند. حافظ هم همینطور.
طنزپرداز باید با زبان و فرهنگ عامه و اصطلاحات آن، داستانها ، حکایات قدیم، ضربالمثلها آشنا باشد. مردم ما شوخطبع هستند. کدام جمع یا فامیلی را می شناسید که سهمی از شوخ طبعی نداشته باشند!؟ گاهی در احوالپرسیهایمان هم شوخی میکنیم. از همان ابتدا در حرفمان کنایه و طنز به کار میبریم به همین دلیل طنزپردازی و شوخ طبعی در ایران کار هر کسی نیست.
مواردی درباره جلسات شعری در محضر رهبر انقلاب/شاعر باید مناسبخوانی بلد باشد
* درباره دیدار سالانه شاعران با رهبر انقلاب صحبت کنید. اینکه عنوان میشود اشعار پیش از قرائت بازبینی و بررسی میشوند صحیح است یا خیر؟
شاعران همه یک ظرفیت ندارند و تشخیصشان یکسان نیست، برخی در تشخیص این که کجا چه شعری بخوانند گاهی دچار اشتباه میشوند. موقعیتشناسی یک بحث است و اینکه مانع فردی بشوند و بحث سانسور پیش بیاید موضوعی دیگر این دو مسئله را با هم اشتباه نکنیم. شاعران جایگاهی دارند، یکسری از شاعران را به دلیل سابقه آنها میشناسند، میدانند این فرد در هر جلسه موقعیتها را میشناسد و رعایت همه موارد را میکند، موقعیتها مهم است، شاعران هم جایگاههای مختلفی دارند، برخی سابقهشان نشان داده که اینها آثار خوبی دارند که قابل ارائه در همه جا هست، فرضاً هیچ کس به آقای قزوه نمیگوید شما چه شعری بخوان و حتی نمیپرسد که میخواهی چه شعری بخوانی، ایشان متوجه است که به کجا میرود و برای چه میرود و چه خواهد خواند، قطعاً نباید ضعیفترین نمونه شعر را در محضر رهبری بخوانی، یا دغدغههای شخصی و بی ارتباط با جامعه را مطرح کنی، پس اینکه گاهی از شاعری پیرامون شعرش سؤال میشود یا دوست دارند بدانند چه خواهد خواند این است که شعر قویاش را بخواند چون مشتری بیشتری دارد و بیشتر به او توجه خواهد شد، شاعر باید مناسبخوانی بلد باشد.
گاه به لحاظ تنوع در موضوع و مضامین شعرهاست، مسئول جلسه باید کنترلی داشته باشد بر اینکه یک مرتبه همه اشعار با موضوع واحدی نباشد یا همه شاعران از منطقه و جریان شعری خاصی نباشند، این رعایتها و دقت نظرها هم به نفع جلسه است هم به سود مخاطب و کار بسیار پسندیدهای است.
هر کاری با برنامه نباشد بی نظمی خواهد داشت؛ باید برنامهریزی صورت بگیرد، صحبتهای منفی و گاه مغرضانهای که جسته و گریخته شنیده میشود و این وسواسها را به سانسور ربط میدهند دور از انصاف است. بخوان و نخوانها بیشتر مصلحت شرایط و زمان است.
* شما چند مرتبه در این نشستها (نیمه ماه مبارک رمضان) همراه شاعران در محضر رهبر انقلاب حضور داشتهاید؟
بنده در اغلب این جلسات بودهام تعدادش را باید بشمارم.
* همیشه هم شعر خواندهاید؟
اگر اشتباه نکنم چهار یا پنج بار خواندم، به ترکی و فارسی که هم جدی بوده هم طنز.
* گاهی اشعاری که مراعاتهایی پیرامون آنها وجود دارد در محضر رهبر انقلاب خوانده میشوند، حتی سانسور در قالب این جلسه معنا ندارد، این مطلب صحیح است؟
دقیقاً اینگونه است.
* یک فرصت برای قرائت شعر انتقادی و بلند پایه ترین مسئول کشوری
* اگر برای شما یک فرصت پیش آید تا یکی از اشعار انتقادی خود را بخوانید، دوست دارید در محضر چه مقام کشوری قرائت کنید؟
در محضر فردی که شعر را بشناسد، شاید جایگاه اهمیتی نداشته باشد، اگر مخاطب شعر را بشناسد شاعر از قرائت شعرش لذت میبرد. آن جلسه جلسهای است که میزبان، شعر را به خوبی میشناسد (اشاره به دیدار سالانه شاعران در 15 رمضان با رهبری)، خودشان ادیب بوده و شعر میگویند، هرگاه نظری فرمودهاند کارشناسانه و درست بوده، غالباً اینگونه است. هرگاه نظری پیرامون یک ایراد شعری ابراز شده، این نظر بسیار درست بوده است. من اصلاً دوست ندارم نزد کسی که صرفاً مسئول است حضور پیدا کنم و شعر بخوانم،از این کار اذیت می شوم.این جلسه یکی از بهترین اتفاقات برای شعر کشور است.
* آقای فیض از شورای سیاستگذاری شعر فجر هم مطلبی را بگویید و پیرامون آن صحبت کنید. نفس وجود این شورا چیست؟
ببینید نفس بودن این شوراها روی کاغذ بسیار مطلوب است، برخی انتقاد دارند که این شورا جامع جریانات شعری کشور نیست، و بسیاری افراد منتقد در شورا حضور ندارند، با فرض اینکه این شورا نماینده شعر و جریانات کل کشور باشد فینفسه خوب است چرا که اگر مثلاً به نوعی از شعر توجهی نمیشود، تذکر داده شود و جلوی انتشار برخی آثار که به زبان فارسی و شعر لطمه میزند گرفته شود و جریانات اصیل شعر حامی داشته باشد.
* طنز هم هست؟
صحبت خاصی در جلسه نشد، تنها به عنوان مسائل کلی بسنده شد و بنده عنوان کردم اگر قرار است در جشنواره شعر فجر بخش طنز گنجانده شود آن را به عنوان شاخهای از شعر اجتماعی ندانید و نبینید چرا که شعر طنز برای خود جایگاهی دارد، مگر شعر اخلاقی یا اشعار متنوعی که هست شعر اجتماعی نیست؟ طنز برای خود مستقلاً هویت و ماهیت دارد، اصل سخن و رأس هرم به دو بخش سخن «جد» و «طنز» تقسیم میشود چطور به آن اجتماعی اطلاق میشود!! از این رو عنوان کردم اگر قرار است در سالهای آتی طنز را بگنجانیم آن را اجتماعی نبینیم، بگوییم شعر طنز ، این تقسیمبندیها زیبا نیست. حضور و تشکیل جلسه شورای سیاستگذاری خوب است، اما باید چند وقت یکبار به مناسبتهای مختلف برگزار شود. (روز شعر ـ جشنوارهای خاص و...... )
باید چند جلسه برگزار شود و این شورا جا بیفتد و حرکتها و پیشنهادات و اقداماتش دیده شود؛ ممکن است این شورا تشخیص دهد که لزومی ندارد در کشور چند جشنواره برگزار شود، اصلاً چه جشنوارههایی باید برگزار شود، یا جشنوارههای پراکنده متراکم شوند تا شاخصتر و اساسیتر برپا شوند و اعتبار یابند؛ اگر چند اتفاق اینگونه رخ دهد و جلوی برپایی چند جشنواره را بگیرند یا چند جشنواره ایجاد کنند و به بینالمللی کردن شعر بیشتر توجه کنند و... این اتفاقات خوب است، چرا که جشنواره بینالمللی یعنی هر کجا که زبان فارسی وجود و حضور دارد به علاوه شرکت علاقمندان به زبان فارسی..
* شعر فارسی در دنیا جایگاه بالایی دارد، اما آنگونه که باید به آن نپرداختیم
چند سال قبل در جشنواره شعر استانبول شرکت داشتم شعر و ترجمه شعرم را خواندم، آنها اصرار داشتند شعر را یکبار دیگر به زبان فارسی بخوانم، این یعنی نفوذ شعر و اهمیت زبان فارسی، از نظر آنها زبان ما بسیار آهنگین و گوش نواز و شیرین و شنیدنی است، وقتی گوش میدهند احساس میکنند حتی سخن معمول ما هم چیزی شبیه به شعر است است. وقتی این تلقی پیرامون زبان فارسی وجود دارد اینکه جشنواره بینالمللی شعر فجر را تنها به چند کشور اختصاص دهیم اشتباه است، شعر فارسی در دنیا خیلی جایگاه دارد، اما آنگونه که باید به آن نپرداختهایم.
وقتی آقای قزوه به هندوستان رفت، خیلی اتفاقهای خوبی افتاد برای اینکه قزوه شاعری خوب است، هر نگاهی او را میپذیرد، آدمی مطلع است وقتی به جایی میرود هم مثمرثمر است، راستی در سایر کشورها امروز شعر فارسی چه جایگاهی دارد؟ رایزن های فرهنگی ما چه کرده اند؟ اینها برای من سئوالهایی با سابقه سه دهه هستند.
* رایزنان فرهنگی ما فقط حافظ و سعدی را میشناسند
* یعنی ما هر کاری در حوزه شعر کردهایم فردی و خارج از سیستم بوده؟
چرا رایزنان فرهنگی تنها حافظ، سعدی، سهراب سپهری را میشناسند؟ البته آن هم نه همه شان ! و شاعران دیگر را نمیشناسند! به جز قلل شعر زبان فارسی، اخوان، سهراب و... آثار دیگران تا چه میزان ترجمه شده است؟! شعر امروز ما تا چه حد به بیرون مرزها رفته است؟
ما انقلاب کردیم، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب است، ما درباره زندگی امام، آنچه رخ داد و... چه کردیم؟ آیا لبنانیها باید برای ما فیلم بسازند؟ «روحالله» را باید ما بسازیم، نه آنها ما چه کردیم؟آنها باید از کارهای ما بردارند یا اقتباس کنند،ما کوتاهی زیاد داریم.
* در شعر هم همین است؟
در شعر هم همینطور، باید چنین اتفاقاتی بیفتد. شما مستند «روحالله» را ببینید، اگر به کودکان بگویید آن را ببینند هر اطلاعاتی بخواهند با کمترین دستکاری مییابند که خیلیهایش درست است، ما فیلم «محمد رسولالله» را پخش میکنیم و مدام ایراد میگیریم و اشکالاتی وارد میکنیم، اما خودمان چه کردهایم؟! ما در «یوسف» چه کردیم؟ چقدر فیلم «لیلی با من است» ساختیم؟!
بیشتر صحبت کنیم سر درد دلهایم باز میشود آن وقت نه شما حوصله خواهید کرد نه خودم حوصله خیلی چیزها را ندارم بقیه حرفها را میگذارم برای وقتی مناسبتر و مقتضیتر!
ممنونم از زمانی که برای گفتگو اختصاص دادید.
خبرگزاری فارس
دیدگاه شما