لیلی خرسند : کیوشی میورای ژاپنی درست تشخیص داده بود،زمانی که گفته بود:« این دختر عجوبه است» اما شاید کسی به حرف مربی دوچرخهسواری اهمیتی نداده بود. کیوشی شگفت زده شده بود زمانی که دیده بود یک دختر 16 ساله در اولین مسابقهاش پنج دقیقه از نفر اول تیم ملی از خط پایان گذشته. عجوبه اما در دوچرخهسواری نماند. همانطور که نه سنگنوردی پاگیرش کرده بود، نه سوارکاری و نه اسکیت. فروغ عباسی اسکی برای رشته اولش انتخاب کرد. شاید دلیل اصلیاش این بود که مادر و پدرش را که عاشق اسکی بودند، به آرزویشان برساند. عباسی به المپیک رفت. در در بازیهای سوچی چهل و هشتم شد؛ بهترین نتیجهای که تا به حال دختران اسکی باز ایرانی تا به حال در المپیک گرفتهاند.گفتوگوی خبرآنلاین را با او بخوانید:
در بیست سالگی خیلی از ورزشکاران آرزویشان این است که به تیم ملی برسند. ولی فروغ عباسی در این سن المپیکش را هم تجربه کرده . این به خاطر شرایط المپیک زمستانی و اسکی است یا فروغ عجوبه بوده که توانسته این کار را انجام بدهد؟
نه. من الان فکر میکنم که خیلی دیر شروع کردهام. شیفرین آمریکایی که در همین المپیک سوچی مدال طلا گرفت، 18 سالش است. در 16 سالگی سکوی جهانی داشت. در همه جای دنیا اسکی را از بچگی شروع میکنند. تا سن 21 و 22 سال اگر تکنیک توی بدنت رفت میتوانی پیشرفت کنی، اما یاد نگیری، دیگر نمیتوانی چیزی بشوی.
منظورت اسکی است یا همه ورزشها این خاصیت را دارند؟
تجربه نشان داده که در اسکی این اتفاق میافتد. در دوچرخهسواری اگر در سن 23 سالگی خوب بدنسازی و تمرین کنی، قوی میشوی. اما در اسکی اینطور نیست. تکنیک خیلی مهمتر از بدنسازی است.
المپیک چطور بود؟
در خط استارت که بودم، احساس کردم من هیچ وقت حتی نمیتوانم به قهرمانی فکر کنم. شاید بتوانم به این فکر کنم که خیلی تمرین کنم و در سی نفر اول باشم، ولی به قهرمانی و آن بالا حتی فکر کردنش هم غیرممکن است.
فقط به خاطر اینکه ایران هستی؟
اگر خارج از ایران هم تمرین و زندگی کنم، نمیتوانم.
خیلی ناامید نیستی؟
نه . در اسکی باید از سن پایین تمرین کنی و تکینکها را یاد بگیری.من الان تکنیک خودم را دارم، اگر بخواهم عوضش کنم دو برابری که بخواهم از اول یک تکنیک را یاد بگیرم، باید انرژی صرف کنم . مشکلات هم که هست. در ایران سه ماه بیشتر برف نداریم. بیشتر برف داشته باشیم یا اردوی اتریش برویم، در نهایت شش ماه بتوانیم تمرین کنیم. الان کل مسابقات اسکی دنیا تمام شده. همه یک هفته استراحت میکنند. فصل بدنسازی شروع میشود. از خردادماه هم تمرین برف دارند. یک هفته بعد از المپیک همه در جام جهانی اسکی کردند. من یک هفته بعد از المپیک نمیتوانستم تکان بخورم، چه برسد که بخواهم مسابقه بدهم. ما زیاد مسابقه ندادهایم و برایمان سخت است.
امسال که در مقایسه با سالهای قبل مسابقه بیشتری داشتید؟
شش مسابقه در ترکیه دادیم، شش هفت مسابقه هم ایران داشتیم.
شیرازی هستی. دسترسی به دیزین و شمشک هم که نداشتی، چطور به تیم ملی رسیدی؟
شیراز یک پیست بزرگ دارد. پدرم مربی اسکی بود و روزهای جمعه پیست میرفتیم. روزهای اول که من اسکی میکردم، شیراز یک پیست خیلی کوچک داشت. شرایط رفت و آمدش هم برایمان خیلی سخت بود. کم کم علاقهمند شدم و شروع کردم به مسابقه دادن.
اولین باری که مسابقه دادی، چند سالت بود؟
خیلی کوچک بودم یادم نیست. تنها چیزی که از آن روز یادم است، این است که پنجم شده بودم، به بابام میگفتم؛ پنجم همان اول است، او هم می گفت آره همان اول است. دختری که اول شده بود، میگفت کجا پنج همان اول است! با انگشتشان به من نشان میداد که من آخر شدهام. خیلی بزرگتر از من بود، ولی سعی نمیکرد که به من روحیه بدهد. از همان بچگی همیشه دوست داشتهام اول باشم. بزرگتر که شدم فرقی اولی وپنجمی را که فهمیدم، این حرف همیشه توی ذهنم بود که تو پنجمی، نه اول. مدام به این فکر میکردم دختری را که ده پانزده سال از من بزگتر بود و در آن مسابقه اول شده بود، بگیرم و گرفتم. پنجم دبستان بودم که به مسابقات قهرمانی کشور رفتم. شب مسابقه به همان دخترها میگفتم من که اولم. آنها هم بهم میخندیدند. الان هم بهم میگویند آن شب که تو میگفتی من فردا اول میشوم، میگفتیم این دختره چقدر خوشحال است، تا وقتی کلهرها هستند، کسی نمیتواند اول شود.
حالا چندم شدی؟
جالب بود که اول شدم. زیبا کلهر در رده سنی من بود، قبل از خط پایان زمین خورد و من اول شدم. بعد از آن انگیزه پیدا کردم که ادامه بدهم. فدراسیون برای بچههای شهرستانی اردو گذاشت و من هم دعوت شدم. سه نفریم، یکی از تبریز، یکی از یاسوج با من. تمرین کردیم. اولین سالی که من در لیگ مسابقه دادم، چهار سال پیش بود،. دقیقا روزی بود که مرجان برای المپیک کلهر انتخاب شد. صحنه جالبی بود. مرجان شور و هیجان داشت، به خط پایان که رسید خیلی خوشحال بود. من هم دوست داشتم به این چیزها برسم. اسکیاش را گرفته بود، هر روز میگفت چند روز دیگر میروم ونکوور و...
آن موقع به المپیک فکر کردی؟
هیچ وقت در عمق کار نبودم و خیلی برایم سخت نبود. مثل همان موقعی که قهرمانی کشوری مسابقه نداده بودم و میگفتم اول میشوم، چهار سال قبل هم میگفتم من هم المپیک میروم، کاری ندارد. قشنگ با خودم میگفتم چهار سال دیگر من هم میروم المپیک. ولی وقتی وارد کار شدم، دیدم خیلی سخت است و خیلی با بقیه فاصله دارم. با خودم می گفتم چطور میخواهم به اینها برسم. مجموع دو مانش شش ثانیه با مرجان کلهر فاصله داشتم. برایم رویا بود که اصلا بخواهم مرجان کلهر را ببینم و با او دوست شوم. سال بعد در شمشک خانه گرفتم و تمرین کردیم. یک ماه با پدرم آنجا ماندیم. آخرین روز مسابقات جایزه بزرگ دربندسر بود. به خط پایان که رسیدم و تایمم را گفتند، از نفر اول بهتر بودم اما گفتم چقدر تایمم بد است. نفر بعدی که آمد، سه چهار ثانیه از من عقب بود. مرجان کلهر که آمد، دیدم تایم او هم بعد از من است. گفتم حتما زمین خورده. میترا کلهر هم تایمش بعد از من بود. دیگر مطمئن شدم که من اولم. باورم نمیشد که اول شدهام، فقط گریه میکردم. مانش بعد هم اول شدم. دیدم امکانش هست، در بزرگسالان اول شوم. برای مسابقات آسیایی انتخاب شدم .
حتما از همان موقع هم در تیم ملی ماندگار شدی؟
در مسابقات آسیایی روز اول دو طلا گرفتم. روز دوم نقره و روز سوم هم خیلی شرایط سختی داشتم و اوت کردم. گفته بودند هر کسی که طلا بگیرد، سال بعد تیم ملی است. سال بعد یازده روز با تیم ملی به اردوی اتریش رفتیم. پارسال در لیگ دوم شدم. آخر سال مسابقات قهرمانی جهان بود. با اینکه خیلی خوب بودم، نفر اول و دوم بودم.اما روز اخر انتخابی اسکی یک دفعه اعلام کردند که اندازه اسکیها بلندتر شده. تنها کسانی که از این اسکیها نداشتند، من و فاطمه کلهر بودیم. شب مسابقه اسکیهای جدید را به ما دادند. در انتخابی سوم شدم. روز بعد از نظر روحی حالم بد بود. بند کفشم را نبسته بودم و پنجم شدم. خیلی حالم بد شد. از شمشک تا شیراز را یک سره گریه کردم، پنج دقیقه هم آرام نگرفتم . در مدتی که بچهها در مسابقات بودند، حالم خیلی بد نبود، غذا نمیخوردم و مریض شدم.
چطور انگیزه پیدا کردی که دوباره برای المپیک مسابقه بدهی؟
همان موقع پیش خودم گفتم قهرمانی دنیا را به شما دادم اما المپیک را خودم میروم. تصمیم گرفتم کاری کنم المپیک را بروم. با هزینه خودم لبنان رفتم. آنجا نتوانستم سهمیه المپیک را بگیرم. فردای مسابقات لبنان، ایران مسابقه بود. سریع به ایران برگشتیم تا بتوانم مسابقه بدهم. نمی دانم چه شده بود که در مسابقات ایران خیلی خوب بود. انگار مسابقات لبنان برای من قدمش خیلی خیر بود. از لبنان که برگشتم، یک دفعه عوض شدم. در اسلالوم( مارپیچ کوچک) مجموع دو مانش با بچه های دیگر چهار ثانیه فاصله داشتم، اما بعد از لبنان آنها را زدم. پنج ثانیه بهتر شده بودم. در همه مسابقات اول می شدم.
تمرین هم کرده بودی؟
نه آنجا فقط مسابقه دادم. نمی دانم، انگار سحر و جادو شده بود. من اصلا اسلالوم خوب نبود. فقط ژیان( مارپیچ بزرگ) خوب بودم. به هر حال من و فاطمه کیادربندسری توانستیم سهمیه را بگیریم. امتیاز من یک کم از فاطمه بهتر بود. اگر قرار نبود مسابقه بدهیم من المپیک می رفتیم، اما مسابقات سال بعد تعیین می کرد که کدامیک از ما المپیک می رود. من با هزینه خودم یک ماه اتریش تمرین کردم. یک ماه هم با تیم ملی همان جا اردو داشتیم. شش مسابقه هم ترکیه دادیم. من در بچه های ایران اول بودم. یک روز هم در کل مسابقات سوم شدم. شش مسابقه هم ایران داشتیم. ترکیه و لبنان آمده بودند. مسابقات ژیان را ندادم. فقط اسلالوم شرکت کردم که بتوانم به المپیک بروم.
یکی دو جا گفتی با هزینه خودت خانه اجاره کردی، مسابقه و اردو رفتی، اگر پدرت نبود و این هزینه ها را برای تو نمی کرد، می توانستی به المپیک بروی؟
با این هزینه ها فکر نمی کنم.الان پدرم از خیلی چیزها می زند تا بتواند هزینه های من را پرداخت کند. دوستانم هستند، با من شروع کردند. همه باهم بودیم، اما من رفتم المپیک و آنها به خاطر شرایط مالی مجبورند از من اسکی بگیرند. اگر خودش هزینه نکند و به یک جایی نرسد، از آنجا به بعد فدراسیون و باشگاه ها کمک می کنی به یک جایی می رسی. اولش که شروع می کنی خیلی سخت است.
همه دنیا شرایط همین است، یا ایران اینطور است؟ سه خواهر کانادایی که در المپیک سوچی بودند و دو مدال گرفتند، من شنیدم که آنها هم با هزینه هایی که خانواده شان کرده، توانسته اند خودشان را به المپیک برسانند. آنجا هم استعدادها را خانواده ها کشف می کنند یا نه فدراسیون این کار را انجام می دهد و در کنارش خانواده هم کمک می کنند؟
همه دنیا یک جور است . در مسابقات اول فصل که در اتریش برگزار می شود همه ورزشکاران با هزینه خودشان می آیند. ماریا ریش که طلای المپیک دارد، او هم با هزینه خودش در مسابقات اول سال شرکت می کند. البته همه آنها اسپانسر دارند و مشکل ندارند. امسال من حتی باشگاه هم نداشتم.
یعنی همه جای دنیا عرف این است که فدراسیون به اسکی بازان کمک نکند؟
نه فدراسیون تا جایی که می تواند کمک می کند، آنها هم بقیه هزینه هایشان را از طریق اسپانسر پرداخت می کنند.
استعدادهایشان را چه کسی کشف می کند؟
مثلا شیفرین را می دانم که پدر و مادرش اسکی باز کردند. پدر و مادرش هر دو مربی بودند.آنها با دختر و پسرشان کا ر کردهاند و هر دو آنها قهرمان هستند.
یعنی اسکی واقعا ورزش خانوادگی است؟
بیشتر خانوادگی است. خارج از ایران مدرسه های اسکی هست. در ایران هم این اتفاق می افتد. دو مدرسه هست که بچه های زیر 12 سال را آموزش می دهند.
12 سال دیر نیست؟
ماکزیمم 12 سال بود. بچه های کوچک خیلی آمده بودند.
در کل باید قبول کنیم که اسکی ورزش پولدارهاست؟
واقعا ورزش پولدارهاست . تا قبل از قهرمان شدن خیلی مشکل نداری، بعد از آن است که تازه دردسرهایت شروع می شود. اگر سال دیگر من برای تیم ملی انتخاب نشوم، نمی توانم اسکی بگیرم و تمرین کنم.
تا الان چقدر هزینه کرده ای؟
در این چهار سالی که در تیم ملی و اردو هستم، لوازم را می دهند. دو سال پیش یک اسکی، پارسال دو و امسال سه اسکی دادند. همین طور که جلو می رویم، امکانات بیشتر می دهند و خیال من راحت تر و هزینه ها کمتر می شود.
چقدر هزینه ات شده؟
حساب نکرده ام. من یک جفت اسکی می خرم،چهار میلیون و نیم می شود.
چند وقت استفاده می کنی؟
یک سال، نهایت دو سال. ولی دیگر بعد از دو سال تمام است. نمی توانی هیچ کاریش کنی. ما در سه رشته در ایران کار می کنیم. مارپیچ کوچک، بزرگ و سرعت. ترکیبی هم داریم. برای هر کدام از این ها یک اسکی می خواهیم. استاندارها هم هرزگاهی عوض می شود. امسال برای مسابقات آسیایی اندازه اسکی ها تغییر کرد. هیچ کدام از بچه ها از این اسکی های جدید نداشتند، فدراسیون مجبور شد برای همه بخرد.
چرا می گویی اگر تیم ملی نباشی، نمی توانی تمرین کنی؟
ما امسال برای بدنسازی با تیم ملی به آکادمی المپیک رفتیم.من یک ماه با هزینه خودم اتریش بودم اما یک ماه دیگر را فدراسیون هزینه داد. اگر فدراسیون نباشد تمرین من کمتر می شود. تیم ملی نباشم، مربی ندارم. من الان با مربی تیم ملی علیداد ساوه شمشکی کار می کنم. آقا علیداد هیچ وقت حاضر نمی شود با ورزشکاری که خارج از تیم ملی است، کار کند.
در حد تو مربی دیگری وجود ندارد؟
نه در حد من، کلا در ایران خیلی مربی اسکی نداریم. بهترین مربیان ما علیداد و باقر کلهر هستند که من از مربی خارجی بیشتر قبولشان دارم.
چرا؟
آقا علیدا خیلی منظبط است. نباشد، تیم ملی روی هواست . در کل من اگر تیم ملی نباشم، باید در شمشک خانه اجاره کنم که هزینه اش خیلی بالاست. حدود دو میلیون تومان ماهی هزینه دارم. پیست رایگان است. یک نفر باید برایم چوب بزند، چوب دروازه نداریم. پیست های شمشک و دیزین و شیراز 90 چوب دارند. بخواهم خودم بخرم باید برای هر چوب یک میلیون و نیم بدهم. سریع هم می شکند. بچه های کشتی اگر بخواهند به اردو بروند، با 10 میلیون تومان هم یک ماه می توانند تمرین کنند. اما اگر بچه های اسکی یک ماه بخواهند در اتریش اردو بزنند، نفری باید سی میلیون تومان هزینه کنند. بعد مقایسه می کنند و می گویند کشتی طلا گرفت و شما هیچ کاری نکردید. نمی گویند که چقدر به کشتی بها داده اند و به اسکی چقدر. به هر دو یک نگاه داشته اند. اما آنها با صد میلیون کارشان انجام می شده و ما با ششصد میلیون. ما بیشتر باید تمرین کنیم. کار ما خیلی سخت تر است.
الان یکی از بیرون نگاه کند، می گوید بهترین مقامی که اسکی در المپیک ها دارد، سی امی است. این همه هزینه بر است و همه هم این همه سختی می کشند، پیش خودش شاید بگوید ما که چیزی نمی شویم، چه لزومی دارد در المپیک باشیم.
اگر مسئولین فنی شوند و فنی نگاه کنند، می گویند سی نفر اول المپیک، در اسکی بهترین ها هستند. در سی نفر اول که باشی، انگار نفر اولی. یعنی اینقدر این رشته سخت است. در سوچی محمد کیادربندسری اول شده بود، انگار دنیا را به ما داده بودند. بین 120 نفر سی ام شد. همه به ما تبریک می گفتند. در کشتی در یک وزن سی نفر نیستند. در اسکی قهرمان دنیا با یک اشتباه کوچک اوت می کند. این اتفاق برای من افتاد. در همین المپیک یک اشتباه کوچک کردم، برف هم بد بود، آب شده بود و نرم بود. استرس از دست دادن مسابقه بیشتر از استرس رسیدن به خط پایان است.
حرف های تو را که می شنویم، احساس می کنیم که همه چیز راحت است. می گویی رفتم لبنان، برگشتم همه چیز یک دفعه خوب شد.
نه واقعا اسکی ورزش سختی است.
قبول داریم به نظر می رسد که تو همه چیز را خیلی راحت می گیری. در همین سوچی وسط مسابقه زمین خوردی ولی خیلی راحت بلند شدی و مسیر را ادامه دادی. خیلیها زمین خوردند ولی اوت کردند. چرا در این لحظات هم راحت کارت را انجام میدهی، از اعتماد به نفس بالات است یا اینکه در کل استرس نداری؟
با تلاش به اینجا رسیدهام. در مسابقه هم برگشتم و ادامه دادم برای این بود که اسمم حتما در المپیک ثبت شود.
در آن موقعیت چطور توانستی تمرکز کنی و به این فکر کنی که بدون خطا کردن مسیر را ادامه بدهی؟
شاید اینقدر فکر کرده بودم که حتما به خط پایان برسم، زمین خوردم. من برای اولین بار زمین میخوردم و این هم به خاطر استرس بالا بود.
در بعضی از رشتهها مثل دوچرخه سواری بعضی از ورزشکاران ایران نمیتوانند به خط پایان برسند و بعد از مسابقات جو بدی علیهشان ایجاد میشود. شاید این نگران بودی که این اتفاق برای تو هم بیافتد؟
در سوچی یک ایرانی بود که به من گفت، به احتمال 99 درصد اوت میکنی و به خط پایان نمیرسی. اگر یک در صد هم امکان این باشد که به خط پایان برسی، نفر آخری. نمیدانید که این حرف چقدر من را اذیت کرد. گفتم هر طور که باشد باید به خط پایان برسم. من بین 78 نفر 48 ام شدم.
این ایرانی در تیم بود؟
نه خیلی مهم نیست.
بعد از مسابقه او را دیدی و صحبت کردی؟
دیگر ندیدمش.
یک نفر الان از من میپرسد اسکی کنم یا نه، میگویم در همین شروع باید هفت هشت میلیون تومان داشته باشی تا بتوانی شروع کنی. روزی حداقل باید 50هزار تومان پول بلیت بدهی. روزی حداقل صد هزار تومان پول مربی است. من اگر پدرم مربی نبود هیچ وقت به اینجا نمیرسیدم.
خیلی عجیب است که در شیراز اسکی باز وجود دارد.
هست، ولی موقعی که پدرم اسکی میکرد، خیلی راحت نبود. حتی زمانی هم که من شروع کردم، کار راحتی نبود. مثلا اسکی کوچک اینقدر زیاد نبود که اگر اسکی من خراب شد، دوباره بتواند برایم بخرد. اسکیهایم را دارم، شکسته و با پیچ و مهره بهم وصلش کرده بود که بتوانم اسکی کنم.
پدر و مادر من وقتی شروع کرده بودند، پیست نبوده.
مادرت هم اسکی کار میکند؟
بله مربی است.
پس شما هم خانوادگی اسکی میکنید؟
تقریبا. پدر و مادر نیسان کرایه میکردند، میرفتند بالای کوه. اسکی میکردند، میآمدند پایین دوباره با نیسان بالا میرفتند. بعد هم که پیست زدند، اوایل انقلاب بود و اجازه نمیدادند زنها اسکی کنند. پدرم قبل از آن هم مشکلات زیادی داشت. تعریف میکند که پول تو جیبیهایشان را جمع میکرده و به جای اینکه با ماشین به مدرسه برود، پیاده میرفته تا بتواند در سال یک هفته به دیزین برود و اسکی کند. آن موقع هیاتها سهمیه داشتند و سالی یک بار میتوانستند به دیزین بروند. پدر من برای اینکه سالی دوباره اسکی کند، به فدارسیون میرفته و کلی التماس میکرده تا اجازه بدهند اسکی کند. خودشان خیلی سختی کشیدند و از جان هم مایه گذاشتند تا من به اینجا برسم.
تک فرزندی؟
نه یک خواهر هم دارم، ورزشی نیست. پسرعمویم هم با من ورزش میکرد، اسکی میکرد. اما او چیزی نشد. عمویم دوست نداشت و حمایتش نکرد. اما من هر رشتهای که دوست داشتم، پدرم همه چیز را برایم فراهم کرد. اسکیت کار کردم. اسنوبرد را دیدم، جوش من را گرفت، برایم اسنوبرد خرید و یک مدت کار کردم. اگر پدر دیگری بود، اسکیات را کار کن، اسنوبرد پیشکش.
پدرت هم اسکی میکرده و گفتی خیلی سختی کشیدهاند. تعریف کرده که چطور اسکی میکرده؟
پدرم یک کفش کوه بهش جایزه داده بودند. دو پوش بود برای اسکی هم میشد استفاده کرد. اسکی را از تلویزیون دیده بود و خیلی دوست داشت. یک روز یک توریستی را در شیراز میبیند که چوب اسکی داشته. بابایم از این چوب ا سکی خوشش میآید و توریست هم بهش میفروشد. بابایم سعی می کند کفشهایی را که داشته روی این چوب اسکیها فیکس کند. این کار را میکند و میرود اسکی. از آن بالا قل میخورد و تا پایین میآید. میگوید آن موقع خجالت میکشد و میگوید دیگر اسکی نمیکند. اما دوباره توی تلویزیون میبیند و نمیتواند اسکی را کنار بگذارد.
بین کلهر و شمشکیها و دربندسریها شنیدن یک فامیلی دیگر به اندازه کافی عجیب هست، چه برسد به اینکه از شیرازی هم باشد. سخت نیست که یکی خارج از خانواده بین آنها باشد؟
واقعا کمک میکنند. این جو اشتباهی است که میگویند به غیر از دیزینی و شمشک باشی، نمیتوانی اسکی کنی. واقعا اینجور نیست. اینقدر به من کمک کردهاند که الان خانواده دوم من هستند. آنها را بیشتر از خانواده خودم میبینم. اوایل با هزینه خودم تمرین میکردم، یک وقتهایی نمیتوانستم خانه بگیرم، خانه بچهها، مرجان و زیبا کلهر و شمشکیها میماندم.
میگویند اسکی مافیا است؟
هیچ مافیایی نیست . آنها خیلی تمرین میکنند. هیچ کس نمیتواند به آنها برسد. استثناهایی هستند. سمیرا زرگر در حد آنها بود که آسیب دید و نتوانست ادامه بدهد.
مدیریت فدراسیون اسکی هم خانوادگی است؟
خب همه شمشکی هستند. عیسی ساوه شمشکی که رییس فدراسیون بود. بردارش موسی، مدیر تیمهای ملی . همسر موسی، مهین سرپرست تیم زنان است. پسرهایشان در تیم ملی هستند. عروسشان مرجان کلهر تیم ملی است. علیداد برادر مهین خانم است. همه با هم فامیل هستند و به خاطر همین جوشان دوستانه است. تنها غریبهشان من هستم که من هم مثل بچهشان هستم. خاله مهین و عمو موسی مثل پدر و مادرم هستند.
واقعا تا به حال مشکلی برایت پیش نیامده؟
قبل از این که ما به المپیک برویم، یک نشست خبری گذاشتند. آنجا گفتند که آقای شمشکی شما سیسال است که فدراسیون بودید، اسکی فقط برای شمشکیها بوده، برای بقیه چه کار کردهاید. آقای شمشکی گفت من برای همه شرایط را فراهم کردم و کسی نیامد. فروغ عباسی آمد و حالا هم در تیم ملی است. من هم گفتم حضور من نشان میدهد که اسکی مخصوص دیزین و شمشک نیست همه ایرانیها میتوانند کار کنند. اینطور نیست که همه فکر میکنند دیزینیها و شمشکیها اسکی را گرفتهاند. خبرگزاریها از زبان من تیتر زدند:" ثابت کردم اسکی مخصوص دیزین و شمشکیها نیست." با این نوشته از وقتی از المپیک برگشتهام همه با من بد شدهاند. میگفتند ما این همه ما به تو کمک کردهایم و تو اینطور حرف زدهای. حرفهای من را قبول نمیکنند و جو بدی علیه من شده.
اول که مصاحبه را شروع کردیم، خیلی ناامیدانه حرف زدی و گفتیم که میخواهی اسکی را کنار بگذاری. برنامه فروغ عباسی همین است یا اینکه نه میخواهد به المپیک بعدی هم فکر کند. در کل در اسکی میخواهی به کجا برسی، چه جایگاهی تو را راضی میکند؟
میخواهم در سی نفر اول باشم. تصمیمم این بود که بعد از مسابقات قهرمانی آسیا که در ایران برگزار شد، اسکی را کنار بگذارم. فرهنگ شیرازیها با فرهنگ دیزین و شمشکیها فرق میکنم.شرایط برایم سخت بود که بخواهم ادامه بدهم. من که المپیک رفتم پدر و مادرم بیشتر انرژی گرفتند. هر کاری میکنند که من ادامه بدهم. پدرم میگوید تا مسابقات قهرمانی جهان ادامه بدهد، بعد کنار بگذارد. مطمئنا بعدش میگوید بازیهای آسیایی و المپیک را هم برو. دوست دارم یک باشگاه یا اسپانسر پیدا کنم که المپیک بعدی در سی نفر اول باشم.
تا کی گذشتن از خط پایان المپیک برای اسکیبازان ایران موفقیت است؟
سوچی آخرین جایی بود که اینطور فکر میکردیم. برای پسرهایمان دیگر فقط حضور مهم نیست . قبل از سوچی هم گفته بودند که میخواهند خوب اسکی کنند. خوب هم اسکی کردند. دخترها برای بار دوم المپیک میرفتند و اینقدر استرس داشتند که فقط به خط پایان فکر میکردند. پسرها شش سال است که در اترش تمرین میکنند اما دخترها دو سال است. ما هم بیشتر اردو و المپیک برویم، بهتر میشویم. الان ما در پسرها از سیو ششمی به رده سیام المپیک رسیدیم. شاید دفعه بعدی در بیست نفر باشند.
تا سالهای دور که نباید انتظار مدال المپیک را از اسکی داشته باشیم؟
تا بیست المپیک دیگر هم نمیتوانیم در اسکی مدال بگیریم. اگر امکانات باشد تا چند المپیک دیگر پسرهایمان میتوانند در بیست نفر اول باشند. دخترهایمان در سی نفر اول هم بتوانند باشند، اتفاق بزرگی است. توبا دختر ترکیهای که در المپیک بود، در آمریکا تمرین میکند. بقیه بچههای ترکیه هم بیشتر در اروپا تمرین دارند. توبا با آن همه شرایط خوب و تمرین چهل و یکم شد.
رشتههایی که کار میکنی کم نیست، سوارکاری، دوچرخهسواری و ...
پدرم باشگاه سوارکاری دارد. آن را خیلی دوست ندارم. یک بار به اصرار بابا در مسابقات قهرمانی کشور شرکت کردم و سوم شدم. اما به خاطر اینکه یک باز از است زمین خوردم، خیلی دوست ندارم. در بچههای اسنوبرد، بچههای صخرهنوردی هم بودند. با آنها سالن و طبیعت رفتم، یک سال صخرهنوردی هم کار کردم. رفتم صخرهنوردی و در مسابقات قهرمانی کشور سوم شدم. سوم راهنمایی بودم. به اردوی تیم ملی دعوت شدم. اما به خاطر یک مسایلی سریع کنار گذاشتم و فقط تفریحی کار کردم.
دوچرخهسواری را حرفهای کار میکردی؟
پدرم چون کوهنوردی میکند، دوستان کوهنوردی دارد. با دخترعمهام روزهای جمعه برای دوچرخهسواری میرفتیم چمران. آنجا دوستان پدرم ما را دید، گفت که هفته دیگر مسابقات دوچرخهسواری در زنجان برگزار میشود و ما برای آن مسابقات تمرین میکنیم شما هم بیایید. سه روز تمرین کردیم و گفتند که شما انتخاب شدهاید.
همه اینقدر راحت وارد یک تیم میشوند؟
شیراز آن موقع زیاد دوچرخهسوار دختر در کوهستان نداشت. ما هم خیلی تمرین میکردیم. در زنجان هم دو سه روز زودتر رسیده بودیم و تمرین کردیم. بچههای بزرگسال زودتر از ما که جوانان بودیم، استارت زدند. آن موقع نسیم خدری تیم ملی بود. یک ماه در دبی تمرین کرده بود و تازه به ایران برگشته بود. او هم در مسابقه بود. من پنج دقیقه را جبران کردم و خدری را هم گرفتم و اول شدم. پنج دقیقه هم زودتر از او به خط پایان رسیدم. مربی تیم ملی خیلی خوشش آمد و من را انتخاب کرد.
پس رسیدن به تیم ملی برای تو راحت بوده؟
من از بچگی هر کاری را شروع میکردم، اول بودم.
مطئنی شیرازی هستی؟
میخواهم زود مسابقه را تمام کنم و بروم استراحت کنم.
خب برای تیم جوانان دوچرخهسواری انتخاب شدی؟
برای کورسی هم انتخابم کردند. در اردو گفتند سرعت یا استقامت. گفتم سرعت. گفتند نمیتوانی بروی روی دیواره. گفتم یا برمیگردم شیراز یا می روم سرعت. گفتند اگر تا شب توانستی روی دیواره دوچرخهسواری کنی میتوانی در تیم سرعت باشی. میدانستند غیرممکن است. همه دو سه ماه همین طوری با کورسی تمرین میکنند، دو سه ماه پایین دیواره دوچرخه سواری میکنند تا بتوانند روی دیواره بروند. من هنوز سوار دوچرخه کورسی نشده بود، چه برسد به دوچرخه پیست. دوچرخه پیست ترمز ندارد و میخواهی پایت را نگه داری، میافتی. سوار شدم و رفتم روی دیواره. بچههای تیم پیش خوشدان گفته بودند که این دختره یک ماه در تیم بماند، همه ما را میگیرد. آخرهای اردو تایمم به بچههای تیم نزدیک شد اما نتوانستم به مسابقات اعزام شوم. سال بعد هم امتحانات بود. گفتم دیگر مسابقه نمیدهم فقط میخواهم درس بخوانم.
چه میخواندی؟
پیش دانشگاهی ریاضی فیزیک بودم. اولین امتحان را که دادم، تماس گرفتند که مسابقه است، بیا. چند روز تعطیلی بود. پیش خودم گفتم میروم رامسر مسابقه را میدهم و برمیگردم و به امتحان بعدی میرسم. آن موقع تیم ملی مربی ژاپنی داشت. مسیر مسابقه خیلی سخت بود. در یک قسمت از مسیر همه دخترها دوچرخه را دستشان میگرفتند و میرفتند. من جوانان بودم و گفتند باید بزرگسالان مسابقه بدهی. گریه کردم و گفتم هیچی نمیشوم. اما اجازه ندادند با جوانان مسابقه بدهم. استارت را که زدم، با سرعت رفتم. میگفتند نفر دوم با تو خیلی فاصله دارد، آرامتر برو. پیش خودم میگفتم دروغ میگویند تا بیاید و من را بگیرد. مربی ژاپنی من را از دور دیده بود و گفته بود که این دختر ایرانی عجوبه است. گفته بود هر طوری است که این دختر را به اردوی تیم ملی دعوت کنید. تیم ملی قرار بود در مسابقات قهرمانی آسیایی چین شرکت کند. گفتم من نمیتوانم امتحان دارند. گفتند نامه میدهیم امتحانات را تیر میدهی. من از همان رامسر مستقیم اردو رفتم. من به خط پایان رسیده بودم، نیم ساعت بعد نفر دوم رسیده بود.
مسابقه مهمی هم در دوچرخهسواری شرکت کردی؟
من که اولین دختری بودم که به مسابقات آسیایی کوهستان میرفتم و بعد از من هم هیچ دختر دیگری نرفت. در آسیا چهارم شدم. من تا به حال سوار دوچرخه دانهیل نشده بود. در چین که بودیم، گفتند این همه راه آمدهای، مسابقات دانهیل را هم شرکت کن. دوچرخه بزرگ بود، انگار سوار موتور شده بودم. دوچرخه یکی از پسرها را به من داده بودند. جالب بود که نگفته بودند وسط مسیر پرش دارد تا در عمل انجام شده قرار بگیرم و نرسم. همین طور داشتم پا میزدم، یکی از پسرهای تیم ایران هم پشت سرم بود و میگفت راست برو، چپ برو. یک دفعه دیدم زیر پایم خالی شد، پریدم و ترسم ریخت. 17 نفر شرکت کننده بود، هفتم شدم. تجربه خوبی بود. همه با لباسهای دانهیل من با لباس کوهستان. ایران برگشتیم، مسابقات کورسی بود. حدود یک ماه تمرین کردیم و من و ریحانه طالبی به مسابقات آسیایی تایلند رفتیم. من جوانان بودم، اما گفتند بزرگسالان مسابقه بده. من تایمم از ریحانه بهتر بود. ریحانه در جوانان سوم شد و من در بزرگسالان هفتم.
همزمان با دوچرخهسواری اسکی هم میکردی؟
نصف اردوی دوچرخهسواری بودم و نصف اردوی اسکی. داشتم عصبی میشدم. مربی دوچرخهسواریام میگفت یکی را انتخاب کن. تصمیم گرفتم تابستانها به اردوی دوچرخهسواری بروم و زمستانها اردوی اسکی. اردوها با هم تداخل پیدا کرد و مجبور شدم دوچرخهسواری را کنار بگذارم.
پشیمان نیستی؟
نه. با اسکی به المپیک رسیدم ولی اگر دوچرخهسواری میماندم، شاید هیچ وقت نمیتوانستم المپیک را ببینم.
از شیراز و مردمش صحبت میکنی؟
در شیراز همه زندگی می کننذ که بهشان خوش بگذرد. اما در تهران یک کم خوش می گذرانند که بتوانند زندگی کنند. وقتی وارد شیراز می شوی، حس خوبی بهت دست می دهد. آنجا همه خانواده دور هم هستیند و شادند. مردم ایران خوشی که شیرازی دارند، ندارند.
چرا میگویند شیرازیها تبنلد؟
در جنوب شیراز دریاچه نمک است و دور تا دور شیراز کوه است. در بهار یک گازهایی از این دریاچه منتشر می شود که به خاطر کوه ها نمی تواند خارج شود. این گاز همه را کسل می کند. به خاطر همین است که می گویند مردم شیراز تنبل هستند. به خاطر آب و هوا و گل هایی که هست، در بهار آدم احساس خواب آلودگی دارد. من سر امتحانات خردادماه به زور می رفتم مدرسه. همه مردم از صبح تا شب پول در می آورند که شب ها برون تفریح کنند.
چه تفریحی دارند؟
باغ. بیشتر همه باغ و رستوران می روند.رستوران یکی از درآمدزاترین کارها در شیراز است. یکی از دوستانم برای مهمانی شیراز آمده بود. صبحانه را باغ خوردیم. بیرون رفتیم و سوارکاری کردیم. یک باغ دیگر رفتیم و آنجا تماس گرفتند به یک باغ دیگر دعوتمان کردند. آخر شب بود که هماهنگ کردند که صبحانه را کدام باع بخوریم. گفت از چند ساعتی هم به خانه بروید. از باغ به باغ برنامه ریزی می کنید.
تخت جمشید هم زیاد می روید؟
از تخت جمشید که هرچقدر حرف بزنیم کم است. هر وقت دوستانم از تهران که می آیند، حتما تخت جمشید می رویم. تخت جمشید جای خیلی جالبی است اما جالب تر جایی است را از آنجا آورده اند. دور تا دور تخت جمشید دشت است. جالب این است که سنگ های تخت جمشید را از کجا آورده اند؟ یک جایی هست به اسم رامجرد. آنجا یک تکه تخت سنگ است. مثل دیواره می ماند. انگار قالب گذاشته اند و تخته سنگ های تخت جمشید را از آنجا در آورده اند. تحقیق کرده اند و دیده اند که چوب گردو را خیس می کردندو روی این تخت سنگ ها می گذاشتند وسنگ ترک برمی داشته و برش می زدند اما هنوز متوجه نشده اند که پشت سنگ ها را چطور می بریدند. پشت سنگ ها صیقلی و صاف است. حالا بماند که چطور حمل کرده اند. یک قمست هایی هم هست که سنگ ها را روی هم می گذاشتد و خاک دورش می ریختند و از بالا ترشکاری می کردند و بعد خاک ها را برمی داشتند.
ولی نقشه ها را نشان می دهد که شیرازی ها تخت جمشید را نساخته اند.
اتفاقا شیرازی های اصل آنجا را ساخته اند. هر چه آدم برزگ و معروف بوده، شیرازی است، بعد می گویند شیرازی ها تنبل اند. حافظ، سعدی و...
آنها که کار نمی کردند یک جا می نشستند و شعر می گفتند.
به هرحال شعر گفتن هم کار است.
خودت هم اهل شعری؟
من شعرهای حافظ را تقریبا حفظم. شب های یلدا را همیشه حافظ می کنم. موقع سال تحویل را هم دوست دارم حافظیه باشم.
چرا فالوده شیرازی جاهای دیگر خوشمزه تر از خود شیراز است؟
نه خیلی خوشمزه است. آب لیموی شیراز هم خیلی خوشمزه است و به خاطر همین فالوده های شیراز هم خوشمزه شده. یکی از مهمترین سوغاتی های شیراز هم همین آب لیمو است.
منبع: خبر آنلاین
دیدگاه شما