به گزارش کورنگ به نقل از رودآور، شنیده شد توسط کمیته تحقیق و تفحص مفقودین استخوان هایی در ارتفاعات شنام پیدا شد که متعلق به یکی از پنج شهید جاویدالاثر عملیات شنام است.
ارتفاعات شنام که یکی از ارتفاعات مشرف به شهر بیاره و خُرمال عراق و به معنی مرز موعود است و در واقعه نقطه صفر مرزی است.
در این باره خبرنگار رودآور با بردار شهید شفیعی به گفت و گو پرداخت:
بردار شهید بیژن شفیعی می گوید: شب سوم شهدای کربلا امسال از طرف کمیته تحقیق و تفحص مفقودین تماسی گرفته شده منبی بر اینکه استخوان های که با یکدیگر پیدا کرده کرده بودیم متعلق به بردار شهیدت است.
رودآور: با یکدیگر؟ آیا شما نیز در جستجو و پیدا کردن پیکیر بردار شهیدتان حضور داشتید؟
ـ بله و بهتر از است که ماجرا را از ابتدا برایتان شرح دهم؛ در 31 تیرماه سال 60 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ارتفاعات شنام با غیرت عده ای از جوانان 17 تا 19 ساله که دانش آموز بودند و به فرماندهی جاویدالاثر احمد متوسلیان، گرفته می شود، اما به دلایلی با پا تک سنگین دشمن به قتلگاه خونین این جوانان دانش آموز اسدآبادی تبدیل می شود، قتلگاهی که تاکنون اجساد مانده در دل خود را پس نداده بود.
همرزمان برادرم از نحوه درگیری و شهادت بردار و چهار نفر دیگر بارها سخن گفتند که بخشی از آن هم در کتاب شنام که به قلم کیانوش گلزار راغب که در بازگشت از عملیات شنام به همراه برادرش توسط گروهک کومله اسیر میشود نوشته شده است.
باید بگویم از سال های گذشته ما به دنبال پیکر بردارم بودیم به طوری که حتی چندین مرتبه به این منطقه سفر کردیم، سه سال پیش در همراهی با گروه تفحص استخوانی پیدا شد که متأسفانه متعلق به بردارم نبود.
این جستجوها ادامه داشت و ما هر مرتبه که با برادرهایم به قله شنام می رفتیم به حضرت زهراء(س) متوسل می شدیم.
تا اینکه چند ماه پیش خواهرزاده من خوابی می بینید و در آن خواب بردارم شهید می گوید: من سه سال است که منتظر هستم چرا کسی به دنبال من نمی آید.
این خواب سبب می شود تا ما مصمم تر اقدام کنیم و چندین مرتبه با سردار باقرزاده فرمانده کمیته تحقیق و تفحص مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح از راه های گوناگون تماس گرفتیم تا پیگیری های مجدد صورت گیرد و در نهایت در حدود 40 روز پیش کمیته مفقودین من را نیز همراه خود بردند تا از نزدیک جستجو کنیم.
در این بین یکی از اهالی بومی نیز همراه ما آمد و هر کدام در نقطه ای مشغول بودیم که توسط همان فرد بومی استخوان رانی پیدا شد.
رودآور: آیا شما بلافاصله متوجه شدید آن استخوان ها مربوط به بردار شهیدتان است؟
ـ نه، آقای گلمحمدی و آقای شمسی پور که از کمیته تحقیق و تفحص بودند گفتند بهتر است از طریق DNA هم آزمایش شود تا مطمئن شویم، چند روز بیشتر از این جریان نگذشته بود که در شب سوم عاشورای با من تماس گرفتند و همانطور که حدس زده بودند شهید ما شناسایی شد و اینک پس از 33 سال انتظار ما می توانیم شهید مان در آغوش بگیریم.
رودآور: شهیدی بیژن چند ساله بودند؟
ـ وی سال چهارم دبیرستان بود و در حدود 19 ساله و مجرد.
رودآور: از انتظار پدر و مادرتان بگویید؟
ـ انتظار بسیار سخت است و متأسفانه پدر و مادر من فوت کرده اند و با غم سخت انتظار و ندیدن پیکر پسرشان از دنیا رفتند.
رودآور: در صورت امکان بخشی از وصیتانه شهید شفیعی را بیان کنید؟
ـ در وصیتنامه شهید شفیعی احترام به پدر و مادر، حمایت از ولایت و نماز جمعه بسیار تأکید شده است و در بخشی دیگر آمده است که عکس مرا در قابی گذاشته و بر سر مزارم قرار دهید و خدا را شکر که اکنون شهید شفیعی مزاری دارد تا به وصیتنامه اش عمل کنیم.
رودآور: از چهار شهید دیگر بگویید؟
همراه با شهید بیژن شفیعی، شهید محمد همائی رشید، شهید محمدرضا فروتن، شهید محمد ورمزیار و شهید خسرو آذرمی بودند، پنج دانشآموز اسدآبادی که در حقیقت قلهنشین شنام شدند، پنج شیربچه ای که اطرافیان تصور داشتتد برای همیشه در قله شنام ماندند و پیکرهای مقدسشان هیچ گاه پیدا نشود و من امیدوارم که به زودی با عنایت خدا پیکر آن چهار شهید دیگر نیز پیدا شود تا خانواده هایشان از انتظار و غم دوری فرزندانشان رهایی یابند.
شنام نام قله ای است در خاک عراق که در نزدیکی مرز کردستان ایران با کردستان عراق قرار گرفته است . بومی ها آن را به نام شرام و فارس ها آن را به نام شنام می شناسند . در دامنه ی این قله ی کوچک روستاهای کوچکی قرار گرفته اند که از آن ها می توان هانی یرمله را نام برد . شنام مسلط بر دشت حلبچه است و از بلندای آن شهر حلبچه ی عراق به خوبی قابل رویت است .
امروز کسی به شنام رفت و آمد نمی کند چراکه سراسر آن در زمان جنگ مین گذاری شده است .
برای رسیدن به شنام اگر بخواهیم از مریوان عازم باشیم باید به سمت سنندج حرکت کنیم . چند کیلومتری را که بگذریم ، نرسیده به سروآباد ، به یک سه راهی می رسیم ؛ سه راهی حزب الله.
این سه راهی یک طرفش به مریوان و یک طرف به سنندج و طرف دیگرش به سمت مرز و شهر پاوه ی کرمانشاه است . اگر به سمت مرز برویم اولین روستا دزلی است . بعد از آن روستای درکی و دمیو را که در نزدیکی جاده قرار گرفته اند رد می کنیم و کم کم وارد منطقه ای کوهستانی می شویم . به یک پاسگاه به نام شهداء می رسیم که در زمان جنگ به پاسگاه ژالانه معروف بوده است . پاسگاه در یک سه راهی قرار گرفته است که از آنجا به سمت پاوه و مریوان و روستای رزگاری می روند . در زمان جنگ حزب رزگاری در همین روستای رزگاری مستقر بوده که بالای این روستا ارتفاعات کوهتخت است که قبل از عملیات بچه های اسدآبادی 25 روز در آن جا مستقر بوده اند . پاسگاه را که به سمت پاوه ترک کنیم ، باید از جاده ای عبور کنیم که در سینه کش کوهی قرار گرفته است که به ارتفاع تته ختم می شود . بالای ارتفاع که برسیم قله ی شنام و در پشت آن ، دشت حلبچه و شهر حلبچه و شهر بیاره ی عراق را می توان دید . در کنار ارتفاع تته ، ارتفاعات کوهتخت قرار دارد که مرکز مخابراتی دکل بروی این ارتفاعات مستقر بوده است که هنوز هم بعد از گذشت 27 سال ساختمان دکل سالم مانده است .جاده تا بالای ارتفاع تته نیز ادامه دارد و بعد از آن به سمت شهر پاوه سرازیر می شود .
قله ی شنام از آن جا مهم است که مشرف بر منطقه ی بیاره ی عراق و دشت حلبچه است و از بالای آن به خوبی می توان کوجکترین تحرکات را شناسایی کرد و در زمان جنگ این ارتفاع برای نیروهای ایرانی بسیار مهم بوده است .
جاویدالاثر برادر احمد متوسلیان اولین عملیات برون مرزی را در تیرماه 1360 در این منطقه ی کوهستانی انجام داد که روایت شنام روایتی از آن عملیات برون مرزی است.
انتهای پیام
دیدگاه شما