در راستای بررسی فعالیتهای قرآنی استان زنجان و بررسی و آسیب شناسی این فعالیتها در زمان حاضر، در این بخش با کبری قربانی از فعالان قرآنی استان زنجان به گفتگو نشسته ایم تا شرایط قرآنی این دوران را از کلام ایشان بشنویم. وی از فعالان قرآنی استان زنجان بوده و سالها در زمینه آموزش قرآن، مشغول به فعالیت میباشد. در این بخش متن گفتگو با وی تقدیم حضور میگردد:
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که یادگیری قرآن را از کجا شروع کردید و اساتید شما چه کسانی بودند؟
کبری قربانی هستم متولد سال ۱۳۳۵ در شهرستان زنجان. یادگیری قرآن را از سنین کودکی و در واقع از سنین مدرسه شروع کردم. از اساتید قرآنی ام میتوانم به خانم آخوندی و آقای محمد تقی نصیری اشاره کنم.
از خاطرات قرآنی خود از زمان فراگیری و آموزش قرآن و سختیهایی که متحمل میشدید بیان کنید.
زمان ما در مدارس کتابهایی بود که به عمه جزء معروف بود. در واقع یه سری کتابهای خیلی ساده که کتابهای قرآنی بود و تعدادی از سورههای قرآن در این کتاب گردآوری شده بود و ما برای آموختن قرآن از این کتابها استفاده میکردیم.
پس از یادگیری قرآن؛ فعالیتهای قرآنی خود را از چه زمانی و در کجا آغاز کردید؟
بعدها از سال ۵۸ به بعد من آموزش قرآن را از پایگاه نوژه شروع کردم من ازدواج کردم و، چون همسرم نظامی بود ما به استان بوشهر و پایگاه نظامی نوژه رفتیم و من در جلسات قرآنی که در آن پایگاه تشکیل میشد حضور پیدا میکردم و به یادگیری قرآن مشغول بودم. یعنی میتوان گفت به صورت حرفهای آموزش قرآن من از پایگاه نوژه در استان بوشهر شروع شد. بانی ازدواج من پدرم بود، چون آن زمان تحصیل برای دختر خانمها سخت بود و از اهمیت چندانی برخودار نبود و دختران اجازه تحصیل نداشتند. من به تحصیل علاقه زیادی داشتم و با نظر پدرم که اعتقادی به تحصیل دختر نداشت مخالف بودم. چند روز گریه کردم تا پدرم با ادامه تحصیل من موافقت کند، ولی فایدهای نداشت و ایشان مخالف سرسخت ادامه تحصیل من بودند. حرف ایشان این بود که شما اگر در سپاه دانش ادامه تحصیل بدهید باید سربازی هم بروید و من دختری که سربازی رفته باشد را در خانه راه نمیدهم. دوره راهنمایی که به اتمام رسید من خیلی اصرار به ادامه تحصیل داشتم، ولی با مخالفت پدرم روبرو شدم بنابراین بصورت مخفیانه شروع به ادامه تحصل کردم. آن زمان دبیرستان به شکل امروزی نبود. سپاه دانش و سپاه بهداشت داشت، سپاه دانش برای رشتههای انسانی و سپاه بهداشت برای رشته تجربی بود. بزرگترین آرزوی من تحصیل در رشته پزشکی بود. در رشته سپاه بهداشت بصورت مخفیانه ادامه تحصیل دادم تا اینکه سال آخر پدرم متوجه شد و برای اینکه از ادامه تحصیل من جلوگیری کند با ازدواج من موافقت کرد و من با همسرم ازدواج کردم. پدرم که از علاقه من به تحصیل خبر داشت موقع ازدواج شرط کرد که تحصیلات دیپلم من باید تکمیل شود و پس از ازدواج اختیار مرا به همسرم سپرد و گفت که بعد از این؛ موافقت و عدم موافقت تحصیل من با همسرم میباشد و اختیار را به خودمان سپرد. زمان ازدواج من به سن قانونی نرسیده بودم و برای همین پدرم وکیل من برای امر ازدواج شد. هر چه گریه و التماس کردم فایدهای نداشت و من با آقای کاظم بیگلی ازدواج کردم و سرنوشتم به شکل دیگری رقم خورد.
پس از ازدواج، چون همسرم افسر نیروی هوایی بود سال ۵۴ به پادگان نوژه در بوشهر رفتیم و در آنجا ساکن شدیم اوایل سال ۵۸ در پادگان نوژه مطلع شدم که در پایگاه جلسات قرآن برای خانمها برگزار میشود. من در آن زمان یک پسر سه ساله و یک پسر یکساله داشتم. این دو بچه را در کالسکه گذاشتم و با اینکه با محل تشکیل کلاس قرآن فاصله زیادی داشتیم در گرمای سوزان بوشهر به سمت کلاس راه افتادیم. در کلاس متوجه شدم که نحوه قرائت من با قرائت اعضای کلاس خیلی تفاوت دارد. تلاش کردم از نحوه قرائت خانمها تقلید کنم و تا حدودی یاد گرفتم. مربی جلسه خانم آخوندی خیلی تشویقم کرد و همین انگیزهای شد که من برای جلسه بعدی ۵۰ آیه با قرائت جدید تمرین کردم و در کلاس ارائه دادم. مربی بسیار استقبال کرد و همین انگیزهای شد تا تاوانستم در قرائت قرآن پیشرفت کنم. در همین ایام من به اتفاق همسرم سفری به شهر قم داشتیم من یک جلد قرآن خریدم که در صفحات آخر این قرآن آموزش تجوید ارائه شده بود و تجوید را من در کلاس خانم آخوندی و با این قرآن یاد گرفتم. یکسال بعد در سال ۵۹ انجمن اسلامی پایگاه و سازمان عقیدتی سیاسی پایگاه نوژه از من خواست قرآن را در همان پایگاه تدریس کنم و آموزش دهم. روزهای اول خیلی نگران بودم و ترس داشتم که نتوانم در امر آموزش قرآن موفق عمل کنم. خیلی اصرار کردند تا جایی که برای رضایت من برای مربی گری کلاس قرآن، به همسرم متوسل شدند. همسرم پیشنهاد داد که استخاره بگیرم، از خدا خواسته بودم کمک کند که قرآن را فرا بگیرم و هر زمان هر جا نیاز به آموزش بود بتوانم آموزش دهم و نه برای آموزش قرآن نیاورم. همین عهد من با خدا موجب شد که من این پیشنهاد را بپذیرم بعد از یکسال تدریس در پایگاه نوژه من کتاب روخوانی و روانخوانی استاد موسوی بلده را با دقت میخواندم و تا حدود زیادی با قواعد قرآنی آشنا بودم. من باید به عهد خودم وفا میکردم و همین اتفاق افتاد و من در مسیر آموزش قرآن قدم گذاشتم. پس از برگزاری کلاسهای آموزشی در پایگاه نوژه و برای پرسنل بیمارستان و پرستاران، خودم به فکر تشکیل و برگزاری جلسات قرآنی افتادم و اقدام به برگراری جلسات قرآنی کردم. به این ترتیب فعالیتهای قرآنی من شروع شد و به همراه خانم قیاسی و خانم آخوندی کلاسهای مختلف آموزش قرآن کریم را در پایگاه برگزار میکردیم.
به نظر خودتان تاکنون چند شاگرد در محضر قرآن تربیت کرده اید و آیا با شاگردان خود در ارتباط هستید؟
به نظر من کمیت مهم نیست کیفیت و خلوص مهم است. مهمترین دغدغه و نگرانی من اینست که روزی چشم باز کنم و خدای نکرده ببینم هیچ کدام از این اعمال و کلاسها و فعالیتها برایم ثبت نشده است. از خدا میخواهم خلوص و برکت به کارهایم عطا کند. من نزدیک ۴۳ سال است که تدریس میکنم و بعد از پایگاه نوژه در پایگاه بوشهر کلاسهای قرآنی داشتم و سپس جذب آموزش و پرورش شدم و در کنار جلسات قرآنی در کلاسهای درس قرآن مدارس نیز مشغول تدریس شدم. آموزش و پرورش کبودرآهنگ که نزدیک بود از من دعوت به همکاری در تدریس قرآن کرد در واقع من ۴۳ سال است که در امر تدریس فعالیت دارم و دانش آموزان و قرآن آموزان زیادی تربیت کرده ام. ۳۷ سال پیش من از نوژه به زنجان برگشتم و، چون با خودم عهد کرده بورم که تمام همتم را در راه قرآن به کار گیرم در کنار فعالیت مدرسه و تدریس قرآن در مدارس، کلاسها و جلسات دیگری هم داشتم و سال ۷۵ دارالقرآن زنجان را من به همراه خانم احمدی فرد و خانم چهل امیرانی با هم اداره میکردیم. صبح تا غروب کلاس بودم، یک شیفت مدرسه و یک شیفت جلسات قرآنی. هر زمان برای جایی دعوت میشدم و به ذهنم خطور میکرد که عنوان کنم وقت ندارم عهدی که کرده بودم مانع از این میشد که من دعوت به جلسات و تدریس قرآن را نپذیرم. در حال حاضر نیز هم در دارالقرآن و هم جامعه القرآن فعالیت دارم. ولی عمده فعالیت من در مدارس بوده است و اکثر دانش آموزانی که تربیت کرده ام در اقصی نقاط کشور هستند اگر میانگین سالی ۱۰۰ دانش آموز تربیت کرده باشم شاید گفت نزدیک ۶۰۰۰ دانش آموز و قرآن آموز داشته ام برخی از این دانش آموزان در اقصی نقاط کشور هستند و گاها با من تماس میگیرند. تهران، ارومیه، تبریز و زنجان برخی از قرآن آموزان طی این چند سال خودشان جزء داوران و قاریان و حافظان قرآن هستند و به مقام استادی رسیده اند. من هیچ وقت به تعداد دانش آموزان توجه نکرده ام و شما که سوال کردید سرانگشتی حساب کردم و معتقدم که حساب و کتاب اعمال با خداوند متعال است. من انس و الفت زیادی با دانش آموزان خود داشتم. در دبیرستان عصمت کلاسهایی که داشتم خانم سنایی مدیر دبیرستان تصمیم گرفت بعضی از کلاسها را با دبیر دیگری اداره کند، ولی دانش آموزان قبول نمیکردند و اصرار داشتند معلم کلاس قرآن من باشم.
در حال حاضر در چه حوزهای از قرآن فعالیت میکنید؟
تا ۲۰ سال پیش من هم در زمینه تجوید و هم صوت و لحن فعالیت داشتم و هر دو را تدریس میکردم در آن دوران مدرس تجوید کم بود و اساتید زیادی نداشتیم منتها الان الحمدلله تعداد اساتید زیاد است و صرفا در رشته صوت و لحن و دستگاهها و مقامات قرآنی فعالیت دارم و تدریس میکنم.
به نظر خودتان چرا مردم شما را به عنوان فعال قرآنی شاخص استان میشناسند و رمز موفقیت شما در این مسیر چیست؟
من خودم را فعال قرآنی نمیدانم و همه اینها برکت قرآن و لطف خداست و نظر لطف همه دوستان است. قرآن زنده است و هر آنچه دارم از برکت قرآن است. رمز موفقیت را عشق و علاقه به قرآن و علاقه فراوان به آموزش قرآن مخصوصا آموزش به قشر نوجوان و جوان میدانم. دوست دارم قرآن سینه به سینه آموزش داده شود و عشق و علاقه و عهدی که با خدا بسته ام مهمترین رمز مداومت در این مسیر است. تا لحظهای که توان دارم در خدمت قرآن خواهم بود.
به نظر شما تأثیر انقلاب بر روی فعالیتهای قرآنی چگونه بوده است و رویکرد جلسات و برنامههای قرآنی پس از انقلاب چه تغییری داشته اند؟ و آیا میتوان گفت جریان فعالیتهای قرآنی پس از انقلاب در مسیر رشد و تأثیرگذاری در جامعه بوده است؟
قبل از انقلاب فعالیت قرآنی چندانی در سطح جامعه نبود و اغلب فعالیتها مخفیانه بود، نه جلسات آنچنانی و نه کلاس و آموزش خاصی وجود نداشت. قرآنهای موجود بدون ترجمه بود و صرفا روخوانی ساده قرآن در آن دوران مطرح بود. از مادرم شنیدم که روزی برادرم با عجله از بیرون آمده و یک قرآن با ترجمه به ایشان تحویل داده و رفته است. قرآن با ترجمه ممنوع بود و رواج چندانی نداشت. ولی پس از انقلاب فعالیتها در طول زمان پررنگتر شده و این رشد در طول زمان بوده است. یک زمانی در مدارس معلم قرآن نبود و هر معلمی که وقت آزاد داشت جهت تدریس قرآن به کلاسها میرفت، منتها با رشد آموزشهای قرآنی در طول زمان کم کم معلمین هم متوجه شدند که مخاطبین قرآن هم استاد متبحر لازم دارند و باید آموزشها تخصصی باشد پس معلم و استاد نیز باید هم پای قرآن آموزان رشد کنند و اگر مهارت نداشته باشند پاسخ گوی دانش آموزان نخواهند بود. حول و حوش سالهای ۷۱ و ۷۲ بود که خود معلمین احساس نیاز به آموزش قرآن کردند و از من خواستند جلسات آموزشی برای معلمین برگزار کنم. در یکی از جلسات که از طرف آموزش و پرورش ناحیه برای بازرسی و بازدید از کلاسها حاضر شدند، مسئول مربوطه اظهار کرد که نیازی به آموزش تجوید نیست و همان فارسی خوانی برای قرآن کافی است. یکی دوسال بعد با پیشنهاد رهبری در زمینه تجوید قرآن و تاکید ایشان برای قرائت عربی فصیح قرآن، کلاسهای تجوید از سر گرفته شد و همان مسئولی که اظهار میکرد قرآن فارسی خوانده شود اصرار به برگزاری کلاسهای تجوید برای معلمین داشت. چون در آن روزها خیلی مطرح نبود و اینها همه بیانگر رشد فعالیتهای قرآنی پس از انقلاب و در طول زمان میباشد. به برکت انقلاب آموزشهای قرآنی رشد کرد تجوید پا گرفت و من خودم تجوید را سال ۷۱ با استاد محمد تقی نصیری که از طرف سازمان تبلیغات بود آموزش دیدم و تا سال ۷۵ تجوید سطح ۲ را گذراندم و پس از آموزش این مرحله قبولین این دوره کلاسهای تجوید را گسترش دادند. بعد از آن نیز سال ۸۵ از محضر استاد خاکی معروف به مهکام که از اساتید اصفهان بود استفاده کردیم. در سال ۷۹ نیز استاد نصیری کلاسی برگزار کرد که دستگاههای قرآنی و صوت و لحن را برای من و خانم ابوالفضلی که از متسابقین بودیم برگزار کرد و سپس از ما خواست که آموزش صوت و لحن را تدریس و گسترش دهیم. سال ۸۰ من و خانم ابوالفضلی در مسابقات همسر و فرزندان شاهد در مرحله کشوری رتبه اول را کسب کردیم. پس از انقلاب فعالیتها رشد چشمگیری داشته و قطعا در مسیر رشد و پیشرفت بوده است، ولی باید بیشتر از اینها سرمایه گزاری کرد من استانهای زیادی را دیده ام که استعدادها را شناسایی و سرمایه گزاری میکنند، ولی در استان زنجان متاسفانه آنگونه که باید و شاید به دانش آموز و قرآن آموز بها داده نمیشود. باید هزینه کرد و ریشهای در این زمینه کار کرد.
از خاطرات قرآنی خود از زمان قبل انقلاب و اوایل انقلاب و جبهه بیان کنید.
زمان انقلاب ما در خفقان کامل بودیم. در پایگاه نیروی هوایی در نوژه که دور تا دور سیم خاردار بود نه خبر و ارتباطی با دنیای بیرون نبود تلفن و وسایل ارتباطی زیادی وجود نداشت تا از جریانات بیرون مطلع شویم. قرآنی در پایگاه نبود، چون محیط کاملا نظامی بود و فعالیت و جلسه ممنوع بود. زمان جنگ اولین پایگاهی که مورد هجمه قرار گرفت پایگاه ما بود که میگهای عراقی وارد پایگاه شدند و من تصور کردم که از هواپیماهای خودی سقوط کرده است، ولی بعد متوجه شدیم که مورد حمله نظامی قرار گرفته ایم. در آن سال فعالیت چندانی نداشتم جنگ شدت گرفت و خانوادهها از پایگاه نظامی خارج شدند. من به همراه فرزندانم در زنجان ساکن شدیم و همسرم در پایگاه و جبهه و جنگ… جنگ تمامی نداشت و من نیز از اواخر سال ۵۹ دوباره کلاسهای قرآنی را شروع کردم و تدریس را از سر گرفتم بعد از سه ماه دوباره تحت شرایط خاصی خانواده حق برگشتن به پایگاه را داشتند مثلا بعد از ساعت ۵ باید خاموشی مطلق میبود تا جنگندههای عراقی مناطق مسکونی را شناسایی و بمباران نکنند. از زماتی که دوباره به پایگاه برگشتم باز هم فعالیتها و کلاسهای آموزشی را از سر گرفتم. زمان جنگ کلاسهای قرآنی نه تنها تعطیل نشد بلکه کلاسهای دیگری از جمله اسلحه شناسی و کلاسهای مکالمه عربی هم در کنار این آموزشها بود.
چه پیشنهاداتی برای توسعه و ترویج بیشترفرهنگ قرآنی و انس بیشتر عموم جامعه با قرآن کریم به ویژه جوانان و نوجوانان در سطح استان دارید؟
خانوادهها در ترویج سبک قرآنی از اهمیت بسزایی برخوردارند امروزه حفظ قرآن کودکان و نوجوانان وسیله به رخ کشیدن فرزند شده است. به نوعی چشم و هم چشمی در آموزش قرآن هم وارد شده است در حالی که به نظر من وقتی خداوند به شخصی لطف و عنایت میکند این توفیق را پیدا میکند که حافظ یا قاری قرآن باشد. ما هم باید هدف و نیت خودمان را خالص کنیم و خانوادهها هم باید تفکراتشان عوض شود و کودک و فرزند وسیله به رخ کشیدن دیگران نشده و قربانی نشود.
شما چقدر جریانات مردمی و فعالیتهای مردمی را در حوزه فعالیتهای قرآنی مؤثر میدانید؟ اینکه میگویند فعالیتهای قرآنی باید مردمی باشد به چه معناست؟ به نظر شما مردم چه کمکی میتوانند در این مسیر داشته باشند؟
مردم یعنی قوت، خود قرآن با نام خدا شروع میشود و با سوره ناس پایان مییابد یعنی با مردم تمام میشود. قرآن برای مردم و انسانها نازل شده و یک طرف پیشرفت قرآنی و اهداف قرآنی مردم هستند و پیشرفت و تحقق اهداف علاوه بر نفس قرآن بدون مردم نیز امکان پذیر نیست. در واقع توسعه و پیشرفت با همت و تلاش مردم محقق میشود.
فعالیتهای قرآنی در استان خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
متاسفانه سرمایه گزاری زیادی در این زمینه نمیشود خیلی بیشتر از اینها میتوان در زمینه قرآنی در سطح استان زنجان سرمایه گزاری کرد زمان کرونا یک قرآن آموز از مناطق محروم زنجان در مسابقات بین المللی مقام کسب کرد دانش آموز، چون بدون کلاس و استاد حافظ شده بود بنابراین نیازمند استاد بود تا با اصول و قواعد آشنا شود، چون مستعد و توانمند بود با چند جلسه آموزش توانست رتبه چهارم را کسب کند این بیانگر این است که باید استعداد یابی و سرمایه گزاری کرد تا در سطح استان شاهد شکوفایی استعداهای قرآنی باشیم.
به نظر شما ظرفیتها و نقاط قوت جامعه قرآنی استان و شهرستان زنجان چیست؟
استان زنجان ظرفیت بسیار بالایی دارد، مراکز و اساتید قرآنی در زنجان زیاد است فقط باید شناسایی و سرمایه گزاری کرد تا این استعدادها به ثمر نشیند و نکته مهمتر اینکه حامل قرآن باید عامل قرآن باشد. من در کلاسهای آموزشی به معنی و مفهوم آیات تاکید فراون دارم و سعی میکنم قرآن آموزان را با مفاهیم قرآنی آشنا کنم. سخن چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند؛ صرف تدریس خشک و خالی قرآن نمیتواند تاثیر صددرصدی روی مخاطب داشته باشد باید کلاسهای آموزشی همراه با ترجمه و تفسیر قرآن باشد و نکات اخلاقی آیات بیان شود تا تاثیرگذاری بیشتری روی مخاطب داشته باشد.
به نظر شما چه آسیبها و خلاءهایی در بحث قرآنی استان و شهرستان وجود دارد؟
منیتها و به ظاهر معلم بودنها آسیب جدی در زمینه مباحث قرآنی است. معلمین و مربیان مخلص هم داریم، ولی همین قشر اندک و رفتار و برخورد آنها به اسم جامعه قرآنی رقم میخورد. باید از منیتها دوری کرد و مخلصانه در این راه قدم گذاشت.
انتظار شما از مسئولین استان در زمینه قرآن چیست؟
استعدادیابی و سرمایه گزاری از نظر من مهمتربن نکته در خصوص حوزه قرآنی است و باید جدی گرفته شود، تا همین جا هم اگر پیشرفتی بوده است اغلب خودجوش بوده و الان در زمان حاضر مسئولین باید سرمایه گزاری کنند تا پیشرفت حاصل شود.
از نحوه شهادت همسرتان؛ شهید بیگلی هم مطالبی برای خوانندگان بفرمایید.
همسر من ۷ مرداد سال ۶۵ به شهادت رسید، از افسران نظامی که در ماموریتهای نظامی حضور داشت و تخصص ایشان خنثی سازی و تخریب بمب بود. از اول مرداد در منطقه فاو حضور داشت و سپس به اهواز رفته و در آنجا به شهادت رسید. همسرم از قبل میدانست که شهید میشود. موقع رفتن به من گفت که اینبار برگشتی در کار نیست و من شهید میشوم. من و فرزندانم را از بوشهر راهی زنجان کرد و گفت این آخرین دیدارمان است. به همین دلیل من موافق برگشتن به زنجان نبودم، ولی ایشان به من قول داد اگر از ماموریت سالم برگشت و شهید نشد بلافاصله من و بچهها را به بوشهر برمی گرداند. قول داده بود یک روز در میان تماس تلفنی داشته باشد. آخرین باری که تماس گرفت با تک تک فرزندانم تلفنی صحبت کرد و از همه خداحافظی کرد، چون یقین داشت که به شهادت میرسد. اوایل سال ۶۵ در خواب دیده بود که کبوتری روی شانه اش نشسته و باور داشت که این کبوتر نشانه شهادت است. خودم ۷ سال قبل از شهادت ایشان دقیقا صحنه شهادتش را در خواب دیده بودم و این خواب زمانی بر من آشکار شد که از جزئیات شهادت همسرم مطلع شدم. موج انفجار تن و بدن همسرم را متلاشی کرده بود ایشان خیلی اهل مراعات بود و من در آن دوران که خواب شهادتش ایشان را دیده بودم نمیتوانستم خواب را برایش تعریف کنم. آرزوی شهادت داشت و من با رودرواسی تمام خواب را برایش تعریف کردم بدون هیچ حرفی و سوالی فقط لبخند زد. یکی از دوستانش در خواب دیده بود که در جمعی که حضرت امام (ره) نیز حضور دارند هیچ کدام از کسانی که در آن جمع بودند نتوانستتد دست امام را ببوسند جز همسر من؛ اینها همه نشانههایی بود که خبر شهادت ایشان را مژده میداد…
همسرم با دوست و همرزم خود شهید علی صحت همیشه با هم و در کنار هم بودند و آموزش نیروی هوایی را با هم شروع کرده بودند. طبق گفته همرزمان همسرم، روز آخری که راهی ماموریت میشوند بین رزمندگان شربت توزیع میکنند، همسرم با شهید علی صحت به سایر همرزمانشان میگویند این شربت شهادت است و ما در این ماموریت شهید خواهیم شد. سرهنگ امجدی سال ۶۵ در روزنامه کیهان یا جمهوری مصاحبه کرد با عنوان «شهید بوی شهادت میدهد و من این بو را حس کردم. وقتی پارههای تن شهید را جمع میکردم بوی گل و عطر را از این تکهها حس کردم و من شعر نمیگویم واقعیت را بیان میکنم». همسرم و شهید علی صحت در ایستگاه حمید اهواز وقتی مشغول خنثی سازی بمب بودند شهید صحت در عمق زمین روی بمب و همسرم خارج از گودال نظاره گر ایشان بوده که بمب ساعتی عمل کرده و منفجر میشود و این دو رفیق کنار هم به شهادت میرسند. شهید صحت شفا یافته امام رضا بوده و پدر و مادر ایشان، چون همه فرزندانشان در کودکی فوت میشدند با نذر و نیاز و توسل به امام رضا ایشان را از خدا هدیه میگیرند و، چون در گوش ایشان جای گوشواره نذری امام رضا بوده است هنگام شهادت فقط گوشهای ایشان سالم مانده و بقیه پیکرش متلاشی و تکه تکه شده بود.
همسرم نیز در سن ۱۲ سالگی آنگونه که از خود ایشان و پدر و مادر ایشان شنیده بودم شفا یافته امام حسین ع بوده است. در سن ۱۲ سالگی دچار بیماری مغزی میشود و جراحی مغز روی ایشان انجام میشود، ولی بهبودی حاصل نمیشود و در لحظاتی که همه تصور میکردند لحظات آخر عمرشان هست بدست امام حسین (ع) و پیامبر (ص) شفا مییابد …. همسر من هنگام شهادت سر نداشت … طبق خوابی که دیده بودم دقیقا همان صحنهها یادم افتاد، وقتی کنار تابوتش سر به سجده گذاشتم بوی عطر در مشامم پیچید و تصور کردم این بوی عطر از گلاب و محلی هست که ایشان را در آنجا نگهداری میکنند بدنش سالم بود و انگار انسان زنده است. هنگام دفن ایشان نیز این بوی عطر همراه ایشان بود و شهید بوی عطر میداد … شهید زنده و شاهد است.
اگر مطلب و نکته خاصی دارید که در سوالات به آن اشاره نشد، در انتها بفرمایید.
نکته خاصی نیست و مکفی بود. خوشحالم از اینکه در محضر شما بودم و در این محیط مصدع اوقات شدم. امیدوارم خدا به من و همه خدمتگزاران قرآن توفیق دهد که بتوانیم آنگونه که باید و شاید به قرآن خدمت کنیم. خوشحالم از اینکه دعوتم کردید، من از خود چیزی ندارم و هر آنچه دارم همه از عنایات قرآن میباشد.
با تشکر که در این مصاحبه شرکت داشتید.
دیدگاه شما