پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 3. خرداد 1393 - 17:51   |   کد مطلب: 13431
خاطره ای که در پی می آید خاطره یک دانش آموز کبودراهنگی است که برنده مسابقه خاطره نویسی معلم مطهر در مجتمع شهید محرمعلی صالحی شده است.

می خواهم برایتان خاطره ای بگویم که این خاطره تقریبا به 3سال پیش برمی گردد. تقریبا کلاس سوم ابتدائی بودیم.

یکی از همکلاسی های من چهره ای معصوم و زیبا داشت. سمای زیبا خیلی مورد توجه کارکنان مدرسه به ویژه مدیر و خانم معلم قرارگرفته بود.

همه کارکنان مدرسه با او مهربان و صمیمی بودند به جز بچه ها که همیشه به او حسادت می کردند و تصورهمه بچه ها این بود که به خاطر زیبایی اش است که آنقدر مورد توجه کارکنان قرار گرفته است .

در روزهایی که غایب می شد خانم معلم درس های عقب افتاده اش را با او کار می کرد.

چند روز گذشت و سما به مدرسه نیامد روز دوم و سوم و چهارم و...

ما از نیامدن سما خوشحال بودیم چون خانم معلم با نبودن سما به ما بیشتر اهمیت می داد.

یک هفته گذشت و سما به مدرسه نیامد سر کلاس بودیم که گوشی خانم معلم به صدا در آمد ما با هیجان بسیار به خانم معلم نگاه کردیم .

بعد از قطع کردن گوشی اشک در چشمان خانم معلم حلقه زد، خانم معلم گفت: آماده شوید تا به جایی برویم با تعجب پرسیدیم کجا؟ اما خانم معلم سکوت کرد ما خیلی ترسیده بودیم، انگار اتفاقی افتاده بود که ما از آن بی خبر بودیم خانم معلم دسته گلی تهیه کرد .

بعد به دنبال آدرسی می گشت به در خانه ای رسیدیم خانم معلم زنگ در را زد پس از چند لحظه خانم محترمی در را باز کرد و خانم معلم را در آغوش گرفت و گریه کرد.

ما با تعجب از خانم معلم مان پرسیدیم که چرا اینجا آمدیم ؟ خانم معلم سکوت کرد و چیزی نگفت بعد به داخل اتاقی رفتیم کسی را دیدیم که روی تخت دراز کشیده ویک سرمی به دست داشت معلم اورا در آغوش گرفت همه با چشمانی حیرت زده و اشک آلود به او خیره شده بودیم و همه سکوت کرده بودیم .

لبخند سما این سکوت را شکست دیگر از آن سمای زیبا خبری نبودو سما دختری با موهای ریخته و صورتی رنگ پریده و جسمی ناتوان شده بود .

ما تازه متوجه علت رفتار معلم و کارکنان مدرسه با سما شده بودیم همه از کار خود شرمسار بودیم بچه ها یکی یکی در آغوش سما پریدند اما بهتر است بدانید که سما باز هم به مدرسه آمد و چراغ کلاس ما شد از آن به بعد بچه ها مثل پروانه ای دور شمع وجود سما می چرخیدند.

ما از خانم معلم درس فداکاری و محبت و از سما درس گذشت و بزرگواری و صبوری آموختیم .

فاطمه یعقوبی کلاس ششم از مدرسه شهدای گمنام مجتمع شهید محرمعلی صالحی کبودراهنگ

 

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت