در سنگر نور شور تکبیر شدیم
بدخواه تو را بغض گلوگیر شدیم
با شوق تو از پرده برون آمد شیر
ما نیز به غمزه شما شیر شدیم
****
گر دشمن خوار و خیره داریم چه غم؟
روز و شب تار و تیره داریم چه غم؟
از فیض زیـــارت شما پیروزیـــم
تا جامعــهی کبیـــره داریـم چه غم؟
***مهدی زنگنه***
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکماتِ کلماتِ تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحه غار حراست
خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است
همه عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانیِ دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران!
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران!
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران!
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران!
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران!
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران!
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران!
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران!
*
بگذارید کمی از غمتان بنویسم
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم
گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب...
***سید حمیدرضا برقعی***
صدای زمزمه ی جامعه کبیره ی توست
که چشم ها همه اشک و نگاه خیره ی توست
هر آنکسی که در امواج عشق افتاده
برای عرض ادب در پی جزیره ی توست
کلاس درس محبت کلامکم نور است
اگر محب علی گشته ایم سیره ی توست
شما که محبط وحیید و معدن رحمت
تمام دار و ندارم غم عشیره ی توست
میان صحنه ی محشر شفاعتی بکنید
صدای زجه ، صدای غلام تیره ی توست
کنار ذره ای از ناخن شما باید
تمام ناقه ی صالح به سجده در آید
قدم زدی به مسیر مدینه ، سامرا
به جاده های کویر مدینه ، سامرا
تمام غربت چشم تو را شهادت داد
مناره های منیر مدینه ، سامرا
چه زخم ها که به قلب شما زدند آقا !
ستمگران حقیر مدینه ، سامرا
دوباره روز دوشنبه چه نحس می آمد
به سمت شهر فقیر مدینه ، سامرا
برای مادر خود گریه می کنید انگار
بنال مرغ اسیر مدینه ، سامرا
برای بانوی پهلو شکسته ی حیدر
برای صورت نیلی حضرت مادر
دوباره اشک غزل های منزوی ای وای
شراره می چکد از چشم مثنوی ای وای
شکست حرمت گنبدطلای سامرا
شکست بغض فضاهای معنوی ای وای
اگر چه منزلتت خدشه بر نمی دارد
دچار زخم جسارات می شوی ای وای
شما کجا و زمین گدا نشین مسیر
شبیه عمه به ویرانه می روی ای وای
بمیرم از چه پس مرکب سیاهی ها
کنار مردم این شهر می دوی ای وای
برای گریه کنانت اگر جسارت نیست ،
بگو که زخم روی ناخن شما از چیست ؟؟!
به دور مرقدت امشب ملایکه دارند ؛
بررای غربت چشمانت اشک می بارند
چقدر بی خرد است آن عدو نمی داند
درندگان به کف پات سجده می آرند
به سوی بزم شرابت کشند اما شام
امان ز مردم پستی که بین بازارند
برای دیدن سرها هجوم آوردند
جماعتی همه رفتند سنگ بردارند
به سمت بزم شراب این صدای گریه ی کیست ؟
صدای شیهه ی شلاق های دربارند
صدای گریه ی زهرا ، قرائت قرآن
صدا صدای تلاقی خیزران ، دندان !!!
***مجتبی کرمی***
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم
دور از تو و با نیت غربت بنویسم
سجاده ی شب پهن شده، حیّ علی شعر
بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم
بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر
یا هادی، یا هادیِ امت بنویسم
شاید که چنان رود سر راه بیایم
بر صفحه ی صحرای جنون خط بنویسم
مقصود من از "یا من ارجوه رجب ها"
غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟
با ذره ای از مهر تو، ای چشمه ی خورشید
از نور تو، تا روز قیامت بنویسم
با این همه آلودگی، ای آیۀ تطهیر
از سوره ی انفاق و کرامت بنویسم
برداشته باد از رخ تو پرده و من نیز
بی پرده برای تو روایت بنویسم
شیر آمده از پرده برون با نفس تو
تا من هم از این رتبۀ خلقت بنویسم
تو ضامن شیر و پدرت ضامن آهوست
حق دل من نیست که حسرت بنویسم
من شاعر چشم توام، المنّة لله
پس می شود از روی بصیرت بنویسم
هر لحظه بر افروختم از داغ، چو لاله
هر آینه از درد به حیرت بنویسم
از غفلت ما بوده که شاهین شده کرکس
پس با قلم شرم ز غفلت بنویسم
از سنگ زدن بر دل آیینه بگویم
از سوختن پرده ی حُرمت بنویسم
دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز
چیزی اگر از حدّ جسارت بنویسم
من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
از جامعه، از شرح زیارت بنویسم
اندیشۀ من شاخۀ خشکی ست بیا تا
با بارشت از میوۀ علمت بنویسم
ای مهبط وحی! ای نفست معدن رحمت
بگذار که از چشمه ی حکمت بنویسم
حالا که تویی راه رسیدن به خداوند
این قافیه را نیز هدایت بنویسم
آه! ای دهمین ذکر مجیبّ الدعواتم
مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم
حالا که نوشتند: "و کُنتم شفعایی"
بگذار از اسباب شفاعت بنویسم
از خون گلویی که به قنداقه نشسته
از دست قلم گشته ی غیرت بنویسم
من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
از مردمِ نامرد شکایت بنویسم
از حمله ی بر خانه ات، از بام بگویم
از بستنِ دستِ علویت بنویسم
از زهر جگر سوز نوشتم، که بسوزم
از تشنگی ات وقت شهادت بنویسم
از رفتن با پای پیاده پی مرکب
از ماندن در هُرم حرارت بنویسم
شب بزم شراب، آیه تطهیر، تعارف
باید چقدر ذکر مصیبت بنویسم
امشب چقدر سامره نزدیک به شام است
کوتاه شده است فاصله راحت بنویسم
از روی سرِ بر سر نی روضه بخوانم
از خط کبودیِ اسارت بنویسم
هشتاد زن و بچۀ در سلسله بسته
هر سلسله را غرق جراحت بنویسم
سخت است سه ساله وسط بزم پیاله
سخت است که از چشم حقارت بنویسم
یک بار دگر نقطه سر خط بنویسم
بر منتقمش نامۀ دعوت بنویسم
***محسن عرب خالقی***
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سپاه انصار الحسین استان همدان
دیدگاه شما