نویسنده : مریم مقدم
کورنگ: هنوز خنكاي بادی كه برگهاي خيس درخت را نوازش ميدهد لمس ميكنم. هنوز حجم ابرهاي سياه پس از چند روز بر دل آسمان آبي سنگيني ميكند، هنوز بغض آبي بيكران پس از اين همه بارش خالي نشده است و هنوز نميدانم چرا واژهاي، جملهاي، يا حتي عبارتي پيدا نميكنم تا هر آنچه در كنج قلبم آشيان كرده است را با آنها برای توصیف روز پدر به تصوير بكشانم و روزش را تبريك گويم.
هرگاه دمدمهاي غروب از پشت بام خانه به كوچه و خيابانهاي اطراف مينگرم صداي پاي پدرهايي كه از راه دور و نزديك به سمت خانههايشان روانهاند مسير نگاهم را عوض ميكند.
پسري را ميبينم كه بر دستان پينهبسته پدر كارگرش بوسه ميزند و براي شاد كردن دل پردردش كارمزد يك هفتهاش را به او ميدهد و كمي آنسوتر پسر همسايه ديگرمان را ميبينم كه به خاطر كمبودن پول توجيبياش پدر را سرزنش ميكند و حتي با فريادي، دل پردرد او را پرآشوب ميكند.
به دور خود كه ميچرخم نگاهم به دختر همسايه ميافتد كه چند سالي است به جاي آنكه انتظار آمدن پدر به خانه را بكشد دلخوش از راه رسيدن برادرش است و آنگاه درمییابم پدر زیر سقف هر خانهای چهقدر متفاوت توصیف میشود.
لحظههاي غروب، لحظههايي است كه نامشان را لحظههاي مردانه گذاشتهام، شب با تمام تاريكياش هميشه برايم روشنتر از روز بود و ميدانستم بعد از تمام شدن اذان مؤذن كه صدايش از مسجد كوچه به خانه ميرسد پدر با دستاني پر به خانه ميآید.
آن روزها همسن و سال بچههايي بودم كه اين روزها در كوچهمان با هم همبازي هستند، آن روزها هنوز شانههاي پدر خم نبود و دستانش نميلرزيد. آن روزها رنگ رخسارش اينقدر پريده نبود و حتي يادم ميآيد آن روزها دستان پدر خالي نبود؛ روزها كه ميگذرد دلم براي پيرتر شدن پدر ميگيرد، پدري كه كمتر جواني كرد و كمتر شور و شر جواني را حس كرد تا من بیشتر لذت زندگی را درک کنم.
امروز هواي دلم بيشتر از روزهاي ديگر ابري است، روزي با عنوان پدر در پيش است و من ميدانم اين روز در حالي از راه ميرسد كه با تمام مناسبتي بودنش اما قدرت قدرداني را آنگونه كه شايسته زحمات پدر است برايم فراهم نميكند.
به ياد ميآورم آن روز كه تمام روز من پر از نياز بود و تمام لحظات پدر پر از تكاپو؛ به ياد ميآورم روزهايي را كه من از هر فرصتي براي كوتاهي كردن در درس خواندن بهره ميبردم و پدر هميشه به دنبال فرصتي بود تا من بهتر تحصيل كنم. به ياد ميآورم روزهايي را كه تمام دلنگرانيهاي من هماهنگ كردن رنگ لباسهايم بود و پدر تمام نگرانيش، سر كردن يك سال با يك جفت كفشهاي كهنهاش. به ياد ميآورم آن روز را كه تمام نگرانيهايم كودكانه و تمام دلمشغوليهاي پدر مردانه بود. حالا اما سالهاي سال از آن روزگار ميگذرد و من با گذشت زمان درايت و نيروي درك و صبرم افزايش يافته است.
اما با تمام گذشت زمان هرگز نمیتوانم تن رنجور پدر و دستان زحمتکش او را نیروی جوانی ببخشم. هرگز نمیتوانم لذتهای جوانی پدر را که فدای خواستههای کودکی من شد به او بازگردانم. در همین حال نگاهم به تاریکی کوچه گره میخورد. پدر را میبینم که به سوی خانه روانه است و دستان مهربانش را بر سر دختر همسایه میکشد و به بچههای کوچه لبخند میزند. شتابان خود را به او میرسانم تا دستانش که امشب خالی از هر رهتوشهای است با دستان گرمم پر کنم. خم میشوم و بر سرانگشتان زحمتکش او بوسه مینهم و از خدا میخواهم دل همه پدرانی که سایهشان بر سر فرزندانشان گسترده است را امشب شاد کند و باز هم از خدا میخواهم به روح پدرانی که امسال در کنار فرزندانشان نیستند و آسمانی شدهاند آرامش بخشد. باز هم از خدا میخواهم کودکی و جوانی؛ آنقدر ما را مغرور و مشغول نکند که چگونه خم شدن شانههای پدر و چگونه خسته شدن دستان زحمتکش او را درک نکنیم.
ولادت حضرت علي(ع) در كعبه
علامه ابن صباغ مالكى گوید: على علیه السلام در مكه مشرفه در داخل بیتالحرام (كعبه) در روز جمعه، سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سىام عامالفیل به دنیا آمد و پیش از او هیچكس در كعبه متولد نشد، و این فضیلتى است كه خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار كرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است. (الفصول المهمه، ص 30)
كیفیت ولادت على (ع)
كیفیت ولادت حضرت على همانند اوصاف و شمائلش بىنظیر بوده، و در تاریخ بشریت كسى همانند او دیده نشده است!
فاطمه بنت اسد ـ مادر گرامى امام علی ـ در حالى كه مانند سایر مردم، خانه كعبه را طواف مىنمود درد زایمان وى را فرا گرفت و در میان زائران خانه خدا در حالى كه به شدت متاثر بود مناجاتى با صاحب كعبه كرد و گفت:
پروردگارا! من به تو و به تمام پیامبران و سفیران آسمانى و كتابهاى آنان ایمان دارم، تو مىدانى كه من به خلیلا... ـ حضرت ابراهیم ـ ایمان داشته، و آئینش را با جان و دل مىپذیرم، تو را به بنیانگزار بیت، و عظمت كعبه، و به احترام این مولود عزیزى كه در شكم دارم، و او پیوسته با من انس گرفته و تكلم مىنماید، این ولادت را برایم آسان گردان.
دعاى فاطمه مستجاب شد. ناگاه تماشاگران مشاهده كردند كه خانه خدا از سوى جنوب شرقى (باب مستجار) باز شد، و فاطمه وارد كعبه گشت، و دیوار باز شده آن بههم پیوست، و تا سه روز در شریفترین مكان گیتى میهمان خدا شد و نوزاد خود را به كمك ماموران الهى و حوریان بهشتى به دنیا آورد. مردم تماشاگر، این قضیه شگفتانگیز را دهان به دهان به گوش مردم مكه رساندند، و جمعیت انبوهى دور كعبه گرد آمده و منتظر نتیجه آن بودند و حتى متصدیان و كلیدداران كعبه هر چه تلاش كردند، نتوانستند در كعبه را باز كنند، و لذا جمعیت فراوانى از رفتن به خانه و كار و كسب خود بازمانده، و با شوق و ولع شدید مىخواستند با میهمان كعبه دیدار كنند.
سه روز از این جریان تاریخى گذشت ولى هنوز خبرى از آن به دست نیامد، روز چهارم ناگاه دیوار كعبه از همان مكانى كه قبلاً باز شده بود، دوباره باز شد، و در حالى كه چشمان مردم خیره شده بود فاطمه بنت اسد ـ مادر گرامى امیرالمؤمنین(ع) ـ با حالتى شادان و خوشحال از كعبه خارج گشت. مردم تماشاگر دیدند فاطمه مولودى را به بغل گرفته كه نور در چهرهاش متجلى است، آنگاه خطاب به حاضران فرمودند:
اى مردم! خداوند از میان زنان مخلوقاتش مرا برگزید، و مرا بر زنان ممتاز گذشته برترى داد، اگر آسیه به طور مخفى خدا را پرستش كرد و اگر مریم در هنگام زایمانش از درخت خشكیده رطب چید، خداوند مرا بر آنان و تمام زنان عالمیان در گذشته مقدم داشت، زیرا من فرزندم را در خانه خدا به دنیا آوردم و سه روز در آنجا میهمان خدا بودم! و از میوههاى بهشتى و طعام مخصوص الهى پذیرایى مىگشتم و هنگام خروجم از كعبه خطاب رسید: «اى فاطمه! نام مولود كعبه را على بگذار و من على اعلى هستم، من فرزندت را از قدرتم آفریدم، او در بالاى این كعبه اذان مىگوید، و بتها را از آنجا پاك مىكند، او پیشواى این امت بعد از حبیب من «محمد صلىا... علیه و آله»است، خوشا به حال كسى كه او را دوست داشته و یارىاش نماید، واى بر كسى كه وى را نافرمانى نموده و حقش را تباه سازد... (الخرائج و الجرائح، ج 1 ،ص 171 ـ مدینة المعاجز، ص 5 ـ بحار الانوار، ج 35 ، ص 18، ح 14 و ص 36 ح 37 ـ الغدیر، ج 6 ، ص 22(
منبع: همدانپيام
دیدگاه شما