پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 10. ارديبهشت 1395 - 15:23   |   کد مطلب: 22515
از ماشین که پیاده شدیم، چند تا جوان افغانی که لباس نظامی پوشیده بودن و نشان لبیک یا زینب(س) به بازو زده بودن، با چایی وحلوا ازمون پذیرایی كردن...
 شبی به یاد ماندنی در منزل یک میلیاردر

بهنام بختیاری: اطراف حسن_آباد قم...
از ماشین که پیاده شدیم، چند تا جوان افغانی که لباس نظامی پوشیده بودن و نشان لبیک یا زینب(س) به بازو زده بودن، با چایی و حلوا ازمون پذیرایی كردن... یه عده هم مشغول اسپند دود کردن بودن...یه درب سفید رنگ پوسیده، که گویای وضعیت اقتصادی صاب خونه بود...جلو در هم یه جوان با لباس دیجیتال خاکی که انگار همین الان قراره راهی جبهه بشه با لهجه افغانی وچهره ای گشاده به دوستامون خوش آمد میگفت...
بالا در یه بنر با نوشته ی: شهید سید_اسحاق_موسوی ...
وارد خونه شدیم، یه خونه قدیمی با بالکن سنتی...
بچه ها بغضشون شکست، با  چشمای گریون با سید باقر، پدر خانواده روبوسی کردن... یکی ازدوستان که آشنایی قبلی با این خانواده داشت، شروع به معرفی کرد ؛ سید_باقر پدر خانواده که در افغانستان سه سال با شوروی ها جنگیده و وضعیت جسمی خوبی نداره... سیده_خانم ، مادر خانواده و مثل کوه استوار که فرزنداش رو به معنای واقعی عاشورایی تربیت کرده... سید_اسحاق ۲۱ ساله که پارسال در چنین روزی تو سوریه، سمت اربابش پر کشید... سید_محمد فرزند اول خانواده که چهار تا دختر داره و هفت ماهه اعزام شده و هیچ خبری ازش نیست... سید_ابراهیم فرزند دوم خانواده كه به خاطر اثرات موج_انفجار در سوریه، به دور از زن و بچش زندگی میکنه... سید_مهدی فرزند سوم خانواده با دستان معلول و تخریبچیه و تا حالا هفت بار اعزام شده... دو داماد خانواده هم الان در سوریه دارن مبارزه میکنن.

سیده خانم شروع به صحبت کرد: سید اسحاق شب و روز کارش شده بود  التماس که مامان اجازه بده برم برا دفاع از  حرم، ولی اجازه نمیدادم. یه روز که داشتم می رفتم  حسینیه برا روضه، جلومو گرفت و گفت: مامان نمیخواد بری، نمیخواد تو روضه امام حسین(ع) باشی... وقتی نمیذاری برم برا دفاع از حرم خواهرش، نرو روضه. آخرش رضایت دادم رفت... یه شب حضرت زینب (س) اومد خوابم و  چادر انداختن به سرم و تزیین کردن، همون موقع فهمیدم اسحاقم  شهید شده که فرداش سید مهدی خبر شهادتش رو بهم داد... امشب اولین سالگرد اسحاق بود ومراسم سالگرد برا شهید گرفته بودن... بعد ازسخنرانی و روضه، شام مختصری خوردیم و راهی تهران شدیم... تو مسیر به خودم میگفتم اگه قرارباشه مبالغی رو که میگن دارن به مدافعان پرداخت میکنن درست باشه، این خانواده باید یه زندگی میلیاردی و اعیانی داشته باشن... البته آره؛ اينجا خونه یه میلیاردر بود، آخه ثروت که همیشه به پول نیست... مگه ارزش اسحاق برا خانواده... نه، برا کشور و یا نه، برا اسلام، کمتر از این مبالغه !؟

دیدگاه شما

2 + 7 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت
سایت رهبر معظم انقلاب