به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ به نقل از فارس ، اینجا همدان است، بلوار آیتالله نجفی، منطقهای به نام تپه پیسا. اگر از بالا به این منطقه نگاه کنید نیم دایرهای را میبینید که از هر طرف آن فردی در حال رفتن به مرکز دایره است. میروند که بخرند و بمانند یا بخرند و بروند!
مدتهاست دنبال فرصتی بودم تا با معتادهای این منطقه حرف بزنم، اما مشکل اینجا بود که با غریبهها همکلام نمیشوند مگر در حد فروش مواد و دریافت پول! بیشتر نه! منطقه پیسا مدتی در کانون توجه رسانهها قرار گرفت و هر روز از مشکلاتش حرفها زده شد و گزارشها منتشر شد، مسوولان را هم پای کار آورد اما بعد از مدتی تب گزارشها خوابید و انگار تاب و تب مسوولان برای رسیدگی به مشکلات این منطقه هم!
رفتن به این منطقه دغدغهام شده بود، با واسطه با یک فعال مدنی آشنا شدم که بیشترین وقت خود را صرف مبارزه با اعتیاد و نجات انسانها از این مهلکه بزرگ میکند، با او صحبت کردم و خواستم مرا هم وارد این منطقه کند، اسمش «محمد» است، قبول کرد، قرارمان شد عصر یک روز چهارشنبه! قبل از اینکه وارد تپه پیسا شویم از موقعیت و مشکلات و آدمهای بیچاره آنجا گفت و از اینکه خیلی سعی کرده آنها را از این وضعیت نجات دهد، از این گفت که وقتی بارها کمکهایش را دیدهاند کم کم به او اعتماد کردهاند!
نزدیک منطقه میشویم، از دور صحنه غمانگیزی را میبینم، مردان و زنانی که هر کدام گوشهای خمیدهاند و دارند میکشند! عدهای هم در حال آمدن هستند و برخی هم در حال رفتن!
محمد میگوید: ساعت 14 تا 15 هجوم غریبی به این منطقه میشود که حضور زنان در آن چشمگیر است، اغلب آنها جنس خود را میخرند و میروند، بعد از آن منطقه آرام میشود تا حدود ساعت 18 که دوباره افراد کم کم پیدایشان میشود تا در دخمه و سوراخی به استعمال مواد بپردازند.
همان طور که برایم حرف میزد، یک آشنا میبیند، «جعفر» صدایش میکند، «جعفر» خیلی راحت با محمد حرف میزند اما زیرچشمی حواسش به من است، از یک طرف یک غریبه وارد محدودهشان شده و از طرف دیگر انگار اعتمادی بزرگ به «محمد» دارد که نگاه مشکوکش چند ثانیهای بیشتر دوام نمیآورد.
«محمد» مرا روانشناس معرفی میکند و میگوید دنبال یک کار تحقیقاتیام، «جعفر» منتظر توضیحی از جانب من نمیماند، شروع میکند به حرف زدن و میگوید: چه میخواهی بدانی؟! همه چیز این جا معلوم است، اینکه در اینجا شیشه و هروئین مصرف میشود
بعد هم انگار باید حتماً از قیمت شیشه و هروئین باخبرمان کند، بنابراین میگوید: قیمت هروئین به گرمی 40 هزار تومان میرسد، هر گرم شیشه هم حدود 90 هزار تومان!
با شنیدن این عدد شوکه میشوم آن قدر که این بهت در چهرهام هم مشخص است، «جعفر» متوجه تغییر چهرهام میشود و میگوید «تعجب ندارد! اینکه سن اعتیاد به 9 سال هم رسیده، باید عجیبتر باشد؛ اغلب هم شیشه میکشند، امروز نمیتوان سنی برای مصرف مواد مخدر تعریف کرد».
«جعفر» ادامه داد: کسانی که این جا هستند بیشتر به صورت دودی مواد مصرف میکنند، آنهایی که به صورت مشامی هروئین مصرف کنند هم داریم، اما کم هستند، اما تزریقی ندایم.
بعد میگوید: «80 درصدشان هم شیشه مصرف میکنند، هم هروئین»، وقتی دلیلش را میپرسم، تا او بخواهد پاسخ دهد «محمد» پیشدستی میکند و میگوید «اینها اول شیشه مصرف میکنند و بعد هروئین میکشند چون شیشه خاصیت ضد مورفین دارد»
کم آن طرفتر سر و صدایی میشود، چند نفری در حال فرار هستند، «جعفر» میگوید «هنوز ترس دارند، حدود یک ربع قبل، مأموران انتظامی اینجا بودند، اغلبشان فرار کردند اما دوباره جمعشان جمع شده است، هرچند بعضی هنوز میترسند»
از روی جوی آبی تقریبا عریض باید عبور کردیم، پلی در کار نیست و از یک لوله آهنی گذر میکنیم. هر گوشه حکم پناهگاهی برای آدمهای اینجا دارد، چندتایی دور هم جمع شدهاند و مشغول کشیدن مواد هستند، «جعفر» با ما خداحافظی میکند و میگوید که باید برود چون کار دارد.
بعد از رفتن «جعفر»، دوباره من میمانم و «محمد» و تپهای پر از مشکل و درد و اندوه و سیاهی! راه میافتیم، دوباره گوشهای چند نفر مشغول هستند، بدجور به فکر فرو رفتهام که با صدای «محمد» دوباره خود را در این فضا میبینم، بلند میگوید، «آشناست»، این را میگوید تا بقیه متواری نشوند، برخی متوجه میشوند که برای مصاحبه آمدیم، اول میپرسند که مأمور همراهمان نیست!؟ تقریبا همه مطمئن شدند که تنها هستیم، اما چند خانم نیز هستند که با دیدن ما متواری میشوند.
فروش مواد مخدر از کودکی
محمد با یکی از فروشندههای مواد حرف میزند، اسمش «جمشید» است، اصلاً ظاهرش نشان نمیدهد که در این کار باشد! جالب است این یکی خیلی راحت پاسخ میدهد انگار همان قدر که بعضی از معتادها میترسند، بعضی دیگر ترسی ندارند، چرا!؟ نمیدانم!
میگوید: از بچگی مواد میفروختم در حالی که در یک خانواده نظامی بزرگ شدهام، خودم هم دارای مدرک کارشناسی مکانیک از دانشگاه گیلان هستم، دو بار، یک پنج سال و یک دو سال حبس کشیده است، ادامه میدهد: ازدواج کردم و یک پسر 10 ساله دارم.
جمشید با اشاره به اینکه خودم هم مصرف میکنم، بیان میکند: به هر کسی که برای خرید مواد میآید، جنس نمیفروشم، بارها اتفاق افتاده که افراد زیر 20 سال را با کتک بیرون کردم و مواد نفروختم، به آنهایی که بار اولشان هم باشد مواد نمیفروشم.
ادامه میدهد «در حال حاضر قیمت به شرایط روز بستگی دارد به طوری که به تازگی یکی از همکاران ما را گرفتند و باعث شده که قیمت افزایش یابد!!»
جمشید از این میگوید که در داخل شهر مشتریان زن و از طبقههای مرفه مثل دندانپزشک، دکتر، روانشناس و ... دارم، خانمهایی که برای خرید به این منطقه میآیند افرادی هستند که به آخر خط رسیدهاند.
او با اشاره به اینکه مشتریان ما از 25 سال به بالا هستند، ادامه میدهد: مأموران 10 دقیقه قبل از شما اینجا بودند، خیلیها را هم میگیرند و میبرند برای ترک، اما دوباره روز از نو است و روزی از نو!
جمشید همچنین معتقد است ترک مواد برای معتاد در یک لحظه رخ میدهد و آن هم زمانی است که خسته میشود.
او با بیان اینکه معتادان زنان و فرزندان خود را نیز آلوده میکنند تا مشکلی ایجاد نشود، میگوید: همسرم به معتادان کمک میکند که اعتیاد خود را کنار بگذارند.
«جمشید» هم حرفهایش را میزند و بعد میگوید دیگر حرفی ندارد که بزند، بنابراین میرود، انگار دیگر لازم نیست اطلاعاتی بیشتر از این به دست آوریم،.
بلوار آیتالله نجفی چند قسمت را شامل میشود، این منطقه را ترک میکنیم تا بتوانیم در مناطق دیگری که پاتوق به حساب میآیند، زنانی را بیابیم که حرف بزنند، تقریبا باید منطقه را دور بزنیم. در میانه راه از «محمد» میپرسم اعتیاد از کجا آغاز میشود؟ نگاهم میکند و میگوید «چه سوال سخت و آسانی!» شاید اعتیاد برای اولین بار برای خوشگذرانی و تفریح باشد اما بیشتر به اجبار تبدیل میشود و به یکباره متوجه میشوی که در دام آن افتادهای.
ادامه میدهد: اغلب هم این طور است که کسی که در دام اعتیاد گرفتار میشود مشکلاتی دارد که نمیتواند آن را حل کند و بنابراین به وسیله اعتیاد سعی میکند آنها را فراموش کند، افراد معتاد در درونشان یک خلأ دارند که سعی میکنند آن را با پناه بردن به مواد پر کنند، بعضی از آنها هم پولدار هستند اما در خانه عزت و احترام کمی دارد و به خوبی نمیتواند با خانواده خود ارتباط برقرار کند و در نتیجه در دام اعتیاد میافتد.
محمد میگوید: 97 درصد اعتیاد به نواقص شخصیتی، روحی و عاطفی انسان برمیگردد و تنها سه درصد آن مواد است بنابراین چون شناختی به این نواقص شخصیتی ندارند به دام اعتیاد میافتند، بیشتر اقشار پایین جامعه به بیماری اعتیاد دچار میشوند، در اقشار مرفه هم اعتیاد هست اما به خاطر توانمندی مالی اعتیادشان چندان مشخص نمیشود.
او با اشاره به اینکه معتاد به خانواده خود بیاهمیت میشود و اولین اولویت آن اعتیاد است، ادامه میدهد: معتاد هم یک انسان است اما در جامعه ما به دلیل رفتار نادرست، طرد میشود، در صورتی که باید حمایت شود تا بتواند ترک کند.
بعد هم تأکید میکند: در مدارس باید درباره مضرات اعتیاد حرف زده شود و دانش آموزان را آگاه کنیم تا بتوانند مهارت نه گفتن را یاد بگیرند و در مواقع مواجهه با خطر بتوانند رفتار درستی داشته باشند، بسیاری از جوانان مبتلا اول کار نمیدانستند اعتیاد چیست و مواد چه بلایی بر سرشان میآورد.
به منطقه دیگر واقع در بلوار آیتالله نجفی میرسیم، این بار هم محمد، مرا به عنوان جامعهشناس معرفی میکند و میگوید برای تحقیق آمدهام. ابراهیم که با فاصله چند صد متری با مکان اصلی تجمع معتادان ایستاده به اعتماد محمد، با من همسخن میشود. او از یک خانواده نخبه است که خواهرانش همگی به مدارج بالای علمی رسیده است. اما امروز کار و این است که مراقبت کند و سریع دیگران را از حضور مأموران باخبر کند تا نتوانند موادفروشها را دستگیر کنند و یا افرادی که در حال مصرف هستند را به موقع از حضور مأموران مطلع سازد تا از این راه هزینه مواد خود را تأمین کند.
نتیجه نبود رابطه مطلوب با خانواده
ابراهیم شغل دیگری ندارد، میگوید 9 ماه پاک بود اما دوباره گرفتار شده است، بعد ادامه میدهد « قبل از اینکه مصرف کنم، احساس کمبود داشتم که نمیدانم این کمبود چه بود»
بعد هم شروع میکند از گذشته خودش گفتن، بدون آنکه چیزی بپرسیم، میگوید «از اول رابطه خوبی با پدرم نداشتم، فامیل مادریام مذهبی بودند و فامیل پدریام زیاد در بند مذهب نبودند، یک دوگانگی شخصیتی درونم ایجاد شده بود و تا زمانی که نزد مادرم بودم همه چیز خوب بود، درگیری مادر و پدرم زیاد بود و اغلب هم مادرم خانه را ترک میکرد و میرفت. خیلی علاقمند بودم که وارد دانشگاه شوم و به درس نیز علاقه زیادی داشتم، خانوادهام تحصیلکرده هستند، یکی از خواهرهایم استاد دانشگاه است، یکی پزشک و دیگر ماما.
ادامه میدهد « از این کار خسته شدهام، از اینکه چشمهایم را گشاد کنم و حواسم به اطراف باشد تا بقیه راحت مواد بکشند، اما چاره چیست؟ باید مواد خودم را هم تأمین کنم، به هر قیمتی شده! در حال حاضر بیکارم، البته در زمینه کابینتسازی و آشپزی مهارت دارم،» این قسمت را با ذوق میگوید « دلم برایش میسوزد»
حواس هست متوجه تغییر حالت چهرهام نشود، ادامه میدهد «از آشپزی لذت میبرم اما چون شغل پدرم بود و در مدرسه من را به خاطر آن مسخره میکردند، از آن متنفرم، هر چند با این وجود هر رستورانی که مشغول به کار شدم، همه از کارم راضی بودند.
ابراهیم با بیان اینکه مواد برای معتادان راهی است برای فراموش کردن مشکلات و دغدغهها، میگوید: اکثر ما گذشته خوبی نداشتیم و هنگامی که میخواهیم ترک کنیم راهنماها میگویند باید از گذشته ببریم.
او در پاسخ به اینکه چه اتفاقی میافتد که پس از ترک دوباره به اعتیاد روی میآورند، میافزاید: بعد از اینکه ترک کردم به کرمانشاه پیش خواهرم رفتم، خواستم با حقوقم لباس بخرم اما به یکباره فروشندهای را دیدم، به سراغم آمد انگار چهرهام تابلو بود، گفتم، تازه ترک کردهام، نمیدانم چه شد که دست در جیبم کردم و کف دستش پول گذاشتم؛ پول را که دادم امیدوار بودم برنگردد و پول را با خودش ببرد اما آمد و مواد را در دستم گذاشت، راستش امیدوار بودم خاک باشد اما باز هم امیدم ناامید شد، بعد هم دیدم دارم میکشم، تمام دنیا سرم خراب شد.
او میگوید: هنوز برای خودم هم مبهم است چطور شد پس از 9 ماه دوباره مواد مصرف کردم.
ابراهیم ادامه میدهد: بچه که بودم پدرم تریاک مصرف میکرد وقتی میپرسیدم چی مصرف میکنی؟، میگفت سیگار برگ امریکایی!!، اولین باری که دیدم بعضی از دوستانم تریاک مصرف میکنند گفتم چرا سیگار برگ امریکایی مصرف میکنید، همه به من خندیدند، من هم همراهشان شدم، اول به آن به عنوان دلخوشی و نوعی تفریح نگاه میکردم، پس از مدتی متوجه شدم وقتی مصرف نمیکنم حالت سرما خوردگی دارم و حالم خوش نیست، وقتی به دوستم از حالم گفتم، جوابی که به من داد این بود «خماری، باید مصرف کنی»!
او با بیان اینکه نمیفهمیدم خماری چیست اما دیگران به من فهماندند، میگوید: اوایل پس از مصرف ورزش هم میکردم، چون در آن موقع به من انرژی مضاعف میداد اما پس از مدتی زمینگیرم کرد.
ابراهیم ادامه میدهد: وقتی درگیر مواد هستیم دعا میکنیم که خلاص شویم و وقتی خلاص میشویم نمیدانم چه میشود که دوباره برمیگردیم!
پیدا کردن مواد در همدان کار دشواری نیست
ابراهیم در پاسخ به این سوالم که آیا پیدا کردن مواد در همدان کار سختی است، میگوید: مانند آب خوردن! دور میدان که بروید، فروشندهها به راحتی میگویند که متادون و قرص دارند و وقتی هم اقدام به خرید کنی، میگویند که مواد دیگری هم دارند! نیازی نیست که در حال ناخوشایند باشی و به تو مواد تعارف کنند بلکه در هر حالتی به تو پیشنهاد خرید میدهند.
او با بیان اینکه قیمت هروئین در هر گرم بین 30 تا 40 هزار تومان است، میگوید: قیمت مواد چندان بالا و پایین نمیشود، تنها دو سال پیش قیمت آن تا گرمی 100 هزار تومان نیز رفت که اکثر افراد به متادون روی آوردند اما دوباره قیمتش کاهش یافت.
امثال ابراهیم و داستانهای مشابه او بسیار دیده میشود، افرادی که به دلیل ناآگاهی و کمبودهای درونی در این دام مهلک افتادند. امروز جوانان بسیاری هستند که روزانه بارها به تپه پیسا مراجعه میکنند و در دخمههای خاکی به استعمال مواد رو میآورند. راه مبارزه با آن ساده است، آموزش و آگاهیبخشی به افراد در سنین مقتضی و البته تشخیص مشکلات درونی افراد در دوران کودکی و حل آنها تا در آینده مواد مخدر راهی نشود برای تسکین ثانیهای این آلام و دردی جانکاه و طولانی بر تن جامعه!
در این بخش از گزارش موفق نشدم با زنان معتاد حرف بزنم اما تلاشم ادامه دارد تا بتوانم با افراد مختلفی که در دام اعتیاد گرفتارند صحبت کنم و تصوری صحیح از آنها را به جامعه ارائه دهم.
انتهای پیام/
دیدگاه شما