پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 3. مهر 1395 - 11:08   |   کد مطلب: 23127
به مناسبت هفته دفاع مقدس:
از دامن زن مرد به معراج رود
مادرش به دنیا آمدنش را ثمره ی نذری می دانست که برای امام حسین علیه السلام کرده بود وقتی از ایشان سوال می کنم که چه نذری کرده بودید؟ بغضی گلویش را می فشارد و میگوید من اورا از امام حسین گرفتم و برای امام حسین هم قربانی کردم

 به گزارش کورنگ به بهانه هفته دفاع مقدس  خدمت مادرشهید مصطفی فتحی رفتیم تا از  از حال و هوای این روزها برایمان بگوید بسیجی شهید مصطفی فتحی فرزند محمد در تاریخ 1342در روستای خان آباد از  توابع شهرستان کبودراهنگ دیده برجهان گشود

قبل از ولادت شهید ، بارها مادرش در عالم  خواب از ولادت چنین فرزندی آگاهی یافته بود،او اولین فرزند پدر و مادری مذهبی و متدین بود که با  تمام وجودشان به اهل بیت عصمت وطهارت عشق می ورزیدند.  ایمان و اعتقادات مذهبی خانواده،باعث شد تا تمام وجود او از همان ابتدای کودکی با اهل بیت و قرآن در هم آمیزد

مادر شهید به دنیا آمدنش را ثمره ی نذری می دانست که برای امام حسین علیه السلام کرده بود وقتی از ایشان سوال می کنم که چه نذری کرده بودید؟ بغضی گلویش را می فشارد و میگوید من اورا از امام حسین گرفتم و برای امام حسین هم قربانی کردم... قضیه از این قراربود  که مادرش نذر کرده بودند اگر خداوند به آن ها پسری عطا کند اورا تا هفت سالگی در دهه محرم لباس سقایی بپوشاند ودر مراسم عزای امام  حسین(ع) شرکت دهد در ادامه سخنانشان میگویند وقتی اورا حامله بودم شبی در خواب امام زمان را دیدم ایشان فرمودند نذری را که کردی ادا کن ونام پسرت را مصطفی بگذار وچه عاشقانه نذر خود را ادا کرد این مادر ، او فرزندش را برای  هدف امام حسین که دفاع از قرآن و اسلام بود  فدا و قربانی کرد و به راستی که از دامن زن مرد به معراج رود .

شهید، دوران کودکی را در دامان چنین خانواده ای پرورش یافت مادری خانه  دار و پدری کشاورز وچه عاشقانه تربیت کردند این پدر و مادر  سرباز روح الله را...

 با وجود این که خداوند بعد از شهید چندین فرزند دیگر به این خانواده عطا فرمود ولی پدر و مادر علاقه ای بی حد به این فرزند داشتند وچه دوست داشتنی بود این شهید در چشم تمام اهل فامیل!براستی که  این صفت مردان خداست....

هر روز که خورشید طلوع و غروب می کرد قد و قامت کوچک مصطفی زیباو رعناتر می شد استقامت و سرسختی را از پدر کشاورزش و پایداری و صبوری را از مادر بزرگوارش درس می گرفت.

 پس از گزراندن دوران کودکی دوران ابتدایی مدرسه را در زادگاه خود گذرانده ووارد مدرسه  راهنمایی شد ایشان علاقه ای وافر به درس خواندن داشتند و همیشه جزءشاگردان ممتاز کلاس بودند .

اخذ مدرک تحصیلی سوم راهنمایی   در سال 1357و  ورود به دوران تحصیلی دبیرستان در سال 1358مصادف بود با پیروزی انقلاب اسلامی و حمله  رژیم بعث صدام به کشور عزیزمان ایران،او که نوجوانی 15ساله در آن دوران بود فعالیت های مثبتی  را در انجمن اسلامی روستا و گروه مقاومت روستا آغاز کرده بود

صبح ها که به مدرسه رفته و مشغول خواندن درس بود،ظهر وقتی از مدرسه برمی گشت بلافاصله به کمک پدرش در کارهای کشاورزی  می رفت و غروب که با پدرش از مزرعه برمی گشت به پایگاه مقاومت بسیج رفته و مشغول فعالیت در برنامه های بسیج می شد

 شهید مصطفی فتحی در مقطع تحصیلی سوم دبیرستان رشته (علوم تجربی )تصمیم به رفتن به جبهه گرفت ،او که آرزوی رفتن به دانشگاه را داشت درمقابل در مقابل سوالات خانواده با خنده میگفت می خواهم به دانشگاه جبهه بروم ، او بسیار هوای جبهه کرده بود اما پدرش با رفتن او مخالفت می کرد . برای اینکه مصطفی را از رفتن به جبهه منصرف کند برای رزمندگان آذوقه می فرستاد تا شاید او راضی و خشنود شود و از رفتن به جبهه صرفنظر کند . پدر علاوه بر محبت پدرانه اش  بیشتر به فکر مادر بود زیرا  معتقد بود مادرش یک لحظه طاقت دوری او را ندارد  ولی مصطفی مسمم بود.

مادر ایشان می گوید : روزی در بالکن نشسته بودم مصطفی رسید ودر حالی که چشمهای او پر از التماس بود آرام گفت: مادر اگرشما را به کسی  قسم بدهم نه نمی گویید ‌؟ گفتم مادر جان فقط به جان برادرم قسم نده . دستهایم را در دستش گرفت و محکم فشرد با لحنی ملتمسانه گفت : مادر شما را به امام زمان (عج) قسم میدهم که با رفتن من مخالفت نکنید شوق جبهه دارم، دستانم خود به خود باز شد فهمیدم که دیگر نمی شود مصطفی را نگه داشت . وقتی رضایت مرا دید با تبسمی بر دستان من بوسه زد، نمی دانم در چشمان او چه بود وقتی از من خواسته ای داشت به چشمهایش نگاه نمی کردم چون معصومیت چشمانش مانع از آن می شد جواب رد بر سینه اش بزنم .

او بعد از آموزش در پادگان قدس همدان در تاریخ بیست و دوم آذر سال 61عازم جبهه های حق عیه باطل گردید ودر جبهه های غرب کشور برای مقابله با منافقین و دمکرات به ستیز پرداخت او علاقه ی شدیدی به شهادت در راه خدا داشت از تمام همرزمان خود تقاضا می کرد که همیشه اورا دعا کنند که شهید شود  

 مادرش می گوید :آخرین باری که به مرخصی آمده بود در حیاط مشغول وضو گرفتن بود و زیر لب دعا می کرد. خیلی برای رفتن عجله داشت . بالاخره ساعت رفتن فرا رسید تا سر جاده او را راهی کردم و با دستانم آب را پشت سرش ریختم . با اینکه سنش بسیار کم بود ولی قد و قامتش به مردی 25 ساله می خورد .

 روزها گذشت . یک روز سرد زمستانی  که در روستاهم  خیلی برف آمده بود زمزمه هایی برای رفتن خواستگاری برای مصطفی در بین خانواده بود  من و پدرش تصمیم قطعی گرفته بودیم که برایش عروسی بگیریم   عموی مصطفی به خانه ما آمد و با صدای لرزانی گفت که مسجد را تمیز می کنند حرف او را قطع کردم و گفتم یقینا دیروزآغاز جشن  دهه فجر بود شاید  بخاری نفتی مسجد  دود کرده به آن دلیل است که تمیز می کنند، گفت راه قبرستان را هم صاف کرده اند ، در همین حال بود که سرپا ایستادم و با دستانم بر سرم زدم و رو به پدر مصطفی کردم و گفتم :

بلند شو پسرمان را از دست دادیم.... مصطفی  اولین شهید روستا بود

شهید مصطفی فتحی در تاریخ 11/11/61به دست منافقین کوردل در جبهه های جوانرود به درجه رفیع شهادت نائل آمد

« روحش شاد و یادش گرامی»

انتهای پیام/ر

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت