به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ ، این حالا دومین گامش در سینماست، کارگردانی که میگوید عقاید ملی و میهنیاش از درونش میجوشد و فیلم میشود، همان کارگردانی که گرچه حالا تأخیر و تعویقی یک ساله در اکران اولین فیلم بلندش با عنوان «مصلحت» افتاده و با آنکه با همین فیلم دیپلم افتخار بهترین کارگردانی فیلم اول را از دوره قبلی جشنواره فیلم فجر دریافت کرد، اما هنوز هم ناامید نشده و دوست دارد مخاطب را با خود همراه کند.
او حسین دارابی است، کارگردانی که حین صبحت درباره سینما بند به بند وجودش شوق میشود و آنقدر با هیجان کلمات را ادا میکند که متوجه میشوید سینما بیش از آنکه کسب و کار او باشد، علاقهاش است.
در کنارش محمدرضا شفاه را دارد همان تهیهکنندهای که در چند سال اخیر مسیری تازه در سینما را برگزیده است، او موانع را به جان خریده تا حرفهای بر زمین مانده را تصویر کند و در کنار انتقادات، پیشنهادهایی هم ارایه بدهد.
محمدرضا شفاه با حسین دارابی حالا در دومین همکاری متوالی «هناس» را به ویترین جشنواره فیلم فجر آوردهاند، عاشقانهای از زندگی یک شهید دانشمند هستهای که ترور او را به تصویر میکشد.
با محمدرضا شفاه و حسین دارابی به گفتگو نشستیم که مشروح این گفتگو را در زیر میخوانید:
* برای فیلم «هناس» در طول فرآیند تولید یک سکوت خبری را در پیش گرفته بودید و به نظر علاقه نداشتید تا پیش از رونمایی فیلم، موضوع و داستان آنکه مرتبط با یکی از شهدای هستهای است، رسانهای شود. بابت چه مسئلهای نگران بودید که این سیاست را در پیش گرفتید؟
محمدرضا شفاه: در این زمینه ابتدا میخواهم یاد کنم از همراهی فوقالعادهای که خانواده شهید رضایینژاد و شخص خانم پیرانی با ما داشتند اشاره کنم. درک عجیب و غریبی که ایشان از این حوزه و اعتماد به تیم تولید فیلم داشتند را بدون اغراق میتوانم بگویم برخی مدیران فرهنگی هم ندارند. ما داشتیم تصویری از زندگی شخصی یک فرد را میساختیم و طبیعتاً زندگی هیچ فردی برای خودش بیارزش نیست. بهخصوص زندگی آدمهایی که در سطح ملی و بینالمللی شناخته شده هستند و عجیبترین دلخراشترین نوع ترور در یک دهه گذشته علیه آنها اتفاق افتاده است. از این منظر قاعدتاً این خانواده باید سختگیری بسیاری نسبت به کار ما میداشت. همه آدمها در این زمینه بهشدت سختگیر هستند. ما چه انتظاری باید داشته باشیم که فردی زندگیاش را در طبق اخلاص بگذارد و به دست ما بسپارد، همه سختگیری میکنند.
* کمااینکه قبلتر تیم شما قصد ساخت فیلم زندگی شهید تهرانی مقدم را هم داشتید که خانوادهاش موافق این کار نبودند.
شفاه: در آن پروژه حتی شهید تهرانی مقدم شخصیت اصلی نبود و فیلم در واقع زندگی این شهید نبود. حتی اسم کاراکتر اصلی آن فیلم حسن، نبود. ما تنها قصد داشتیم با الهام از زندگی کاری شهید تهرانی مقدم یکی از اتفاقات عجیب و غریب در حوزه فعالیتهای موشکی ایران را روایت کنیم اما از آنجایی که بالاخره برداشتی از زندگی این شهید بود، با مخالفت خانوادهشان مواجه شدیم. فرصتی هم پیش نیامد که بتوانیم با این خانواده وارد گفتگو شویم، چه بسا اگر این گفتگوی شکل میگرفت درباره آن پروژه هم اتفاقات به شکل دیگری رقم میخورد. من اتفاقاً این جنس برخوردهای سختگیرانه را کاملاً درک میکنم و این انتظار را نداریم که همه افراد نسبت به حوزه کاری ما شناخت کامل داشته باشند. باید دید چه کسانی به این افراد مشاوره میدهند.
اتفاقاً علاقمندم روزی بهانهای داشته باشیم و گفتگو کنیم درباره اینکه چگونه نهادهایی که شناخت و تخصصی در حوزه کار سینما و تلویزیون ندارند، مانع کارها میشوند. باید بدانیم چه خدماتی از بچههای سینما در زمینه بازسازی زندگی قهرمانان این کشور برمیآید؛ از چهرههای ملی تاریخی گرفته تا افتخارات امروز. چقدر دوست دارم تجربه همکاری ما با خانم پیرانی برای این فیلم ثبت شود. ایشان به اندازه یک کارشناس فرهنگی نسبت به موضوعات درک داشتند. درباره تیم ما بررسی کردند و به تحلیل و ارزیابی رسیدند، اما وقتی تصمیم گرفتند که با ما کار کنند، گفتند بروید و هرآنچه فکر میکنید درست است را انجام دهید. این دقیقاً همان کاری است که مدیران فرهنگی ما باید انجام دهند، یعنی انتخابشان را براساس یک پژوهش کامل انجام دهند و کار کارشناسی روی آن بکنند، اما وقتی به انتخاب نهایی رسیدند، مادامی که نتایج کارشناسی جدیدی مبنیبر اشتباه بودن این انتخاب به دست نیاوردند، باید به آنها اعتماد کنند. ما این جنس مدیریت را در کشور نداریم. به کسی میگوییم بیا و این کار را انجام بده، اما در تمام مسیر میخواهیم از او مراقبت کنیم...
* مدیران ما به اشتباه میخواهند «آدم» ها را مدیریت کنند، به جای آنکه «پروژه» ها را مدیریت کنند!
شفاه: دقیقاً! مدیر میخواهد فرآیندی که مدیریت را به تو واگذار کرده است را خودش مدیریت کند! به نظرم تجربه همکاری با خانم پیرانی از این منظر برای ما بسیار شیرین بود. خیلی خدا را شکر میکنم که این اتفاق برای ما رخ داد چرا که ما واقعاً داشتیم در این زمینه ناامید میشدیم. تیم ما تیمی بود که طی چهار تا پنج سال گذشته چندبار برای ساخت فیلم درباره قهرمانان ملی فکر کرده بودیم و ایدههای بسیاری داشتیم، دو سه پروژه را حتی جلو هم برده بودیم اما آنقدر با انسداد مواجه میشدیم که احساس میکردیم جلوتر از آن نمیتوان رفت! «هناس» از این منظر پروژهای بسیار دوستداشتنی برای ما بود. شکر خدا وقتی خانواده شهید هم فیلم را دیدند، واکنش بسیار خوبی داشتند و واقعیت این است که ما سیمرغ خود را همان شب گرفتیم.
* بدون هیچ پیشفرضی فیلم را تماشا کردند؟
شفاه: ایشان یک نسخه از فیلمنامه اول ما را خوانده بودند اما ما نسخه یازدهم را ساختیم. پنج ماه روی آن فیلمنامه کار کرده بودیم و اساساً فیلم تغییر کرده بود اما ایشان میگفتند تعمداً فیلمنامه را میخوانند. حتی همان نسخه اولیه را هم به اصرار ما خواندند و نکات محدودی را هم درباره آن مطرح کردند. بعد که فیلم را دیدند از آنجایی که هیچ چیزی درباره آن نمیدانستند، نمیدانستند کدام بخشهای زندگیشان را تصویر کردهایم و کدام بخشها را تغییر دادهایم، واکنش فوقالعادهای داشتند که به راحتی نمیتوانم توصیف کنم. شاید فقط تماشای تصاویر آن بتواند این حس را منتقل کند. یک بار بزرگ آن روز از دوش ما زمین گذاشته شد. واقعاً نگران واکنششان بودیم. از نظر آبروی کاری نمیخواستیم آبروی خود را ببریم و نگران بودیم که نکند در روایت زندگیشان امانتدار نبوده باشیم. اینها استرسهای بسیاری برای ما ایجاد کرده
* با وجود تمام این تجربهها اما یک نگرانی هم از پیشداوری مخاطبان به واسطه فیلمهایی که پیشتر بهصورت کاریکاتوری از قهرمانان ملی ساخته شدهاست، داشتید. همان مسئلهای که در سوال ابتدایی مطرح کردم و منجر به تصمیمگیری برای تولید پروژه در سکوت خبری شد...
شفاه: ما قبل از هر چیزی سینماگر هستیم. همه فیلمسازان و سینماگران هم درباره حوزههای علایق خود فیلم میسازند. اگر فیلمسازی سینمای جنایی را دوست دارد، آیا الزاماً کارآگاه پلیس است؟ یک آدم سینماگر است که علاقمند است فیلم جنایی بسازد، اما درباره آثاری از این دست، به محض آنکه سراغ پروژهای میروی که موضوعی ایدئولوژیک و انقلابی دارد، بلافاصله تبدیل به یک «آدم انقلابی» میشوی که گویی مأموریتی برای ورود به سینما داری! ما واقعاً از این تصویر فراری هستیم.
زمانی که در دفتر کارمان با آقای دارابی و آقای ثقفی برای کار جمع شدیم، مهمترین میثاق ما «علاقه به فیلم خوب» بود و البته مضامین موردعلاقه مشترک هم داریم و درباره همانها کار میکنیم. از «یک فیلم درباره شهدای هستهای» هم در رسانهها تصویری برساخته میشد که واقعاً فیلم ما از آن جنس نیست. همین الان موضوعات بسیار دیگری میتوانم بگویم که فیلم «هناس» درباره آنهاست. فیلم ما درباره تردیدهای همسر یک آدم با شغلی خاص است. فیلم ما درباره چالشهای یک زن با همسرش بر سر شغلی است که احساس میکند زندگی آنها را به خطر انداخته است. ۱۰ توصیف دیگر شبیه به اینها میتوانم از فیلم داشته باشم تا فیلم را از کلیشهها بیرون بکشم.
از ابتدای مطرح شدن این موضوع در دفتر ما که به سالها پیش برمیگردد تصمیم داشتیم خارج از کلیشهها آن را بسازم. اولین نکتهای هم که درباره این سوژه داشتیم، شیوه بسیار عجیب ترور بود که باید آن را به تصویر میکشیدیم. در هر کشور دیگری برای یک چهره ملی چنین اتفاقی رقم میخورد حتماً روایت سینمایی آن را میساختند. این حداقل تظلمخواهی یک ملت است. اگر فرض کنیم عمل ترور که هیچکس هم آن را تأیید نمیکند، قابل پذیرش باشد، این شیوه ترور را چگونه میتوان پذیرفت؟ این فیلم یک سند تظلمخواهی و یک سند حقوقبشری است. آنهایی که کشوری را به عدم رعایت حقوق بشر متهم میکنند، باید بدانند که این کشور خودش اینگونه مظلوم واقع شده است، حتی کشور هم نه، همین یک خانواده که حق حیات داشت. اینها نکاتی بود که از ابتدا برای ما جذاب بود.
* درباره شیوه «ترور» که اشاره میکنید، تصویری که در فیلم ارائه شده گمانهای را هم مبنیبر «تسویه شخصی» در این اتفاق از سوی افراد داخلی، در ذهن مخاطب ایجاد میکند، در واقعیت هم چنین ابهامی درباره ترور ایشان وجود دارد؟
شفاه: افرادی در داخل بودهاند که مزاحمتهای کاری جدی برای ایشان ایجاد میکردهاند. ترور شهید رضایینژاد بهوضوح از طرف سرویسهای جاسوسی خارج از کشور انجام شده است اما آنچه در این فیلم بهعنوان یک حقیقت باید به آن اشاره میشد این بود که درست است اسلحه را آنها به سمت این افراد نشانه میگیرند اما افرادی در زندگی و مسیر کاری این آدمها وجود دارند که به دلیل منش خاص اینها و کارآمدیای که دارند، با اینها دشمنی و مخالفت دارند. نمیگوییم این افراد در این ترورها دست داشتهاند اما به یک معنا از حذف این چهرههای ملی خوشحال میشوند! چه بسا در یک داستان تخیلی بتوان موقعیتی را طراحی کرد که این آدمها اگر فضایی برای دادن گرای ترور پیدا میکردند، گرای آن را به دشمن خارجی میدادند!
در قصه «هناس» البته تأکید میشود که حداکثر تهدید بدمن داستان، از کار بیکار کردن شخصیت اصلی و فرستادن آنها به شهرستان است، ولی دوست داشتیم روایتمان به گونهای باشد که مردم متوجه شوند که سهم این افراد داخلی در این ماجرا آنقدرها هم کم نیست. خیلی از آدمهای موفق کشورمان که امروز خانهنشین شدهاند، شاید هنوز ترور نشده باشند اما با همین شیوهها به نوعی حذف شدهاند. عمل ترور برای حذف کردن است و بخشی از حذف کردن یک آدم موثر هم این است که کاری با او بکنیم که نتوانند از تواناییهای او استفاده کنند. این شیوهها که متأسفانه در کشور ما هم رایج است، کم از ترور ندارد.
* آقای دارابی بد نیست شما هم زاویه نگاه خودتان را درباره این روایت از تأثیر افراد داخلی بر حذف چهرههایی مانند شهید رضایینژاد بگویید.
حسین دارابی: همانطور که آقای شفاه هم اشاره کردند ما میخواستیم زاویه نگاهمان در این مسئله را کمی بازتر کنیم. همانطور که ما از دشمنان خارجی لطمه میخوریم، از خائنهای داخلی هم ضربه میخوریم. کاراکتر منفی فیلم ما هم نماد یک تفکر است که دارد آدمهای خدوم این کشور را نابود میکند. البته قطعاً در این مورد خاص، ترور کار سرویسهای جاسوسی اتفاق افتاده است اما در روایت فیلم توجه به خیانت داخلی را هم مدنظر داشتیم.
دیدگاه شما