به گزارش کورنگ به یاد روزهای زیبای دفاع مقدس و در راستای بیان خاطرات شیرین دوران ۸ ساله دفاع و از خودگذشتگی با دکتر سعید نظری رزمنده و برادر شهید حمید نظری مصاحبه ای ترتیب دادیم تا از روزهای عشق و ایثار برایمان بگویند و با بیان شیوای خود زیبایی های جنگ را هر چند تلخ و شیرین اما به گوارایی زمزم به کام جانمان بنوشانند در اولین قدم از انتشار این خاطرات شنیدنی ، زیباترین بخش از این خاطرات را به تصویر بیان میکشیم و در قسمت های بعدی به ماجراهای قبل و بعد از این اتفاق خواهیم پرداخت :
اواخرسال ۱۳۶۴، حمید به اتفاق حاج آقا و مامان و چندتا از بزرگترهای فامیل رفتند خواستگاری. پدر عروس خانم امام جماعت یکی از مساجد همدان بود و مادر بزرگ واسطه کار خیر شده بود.بعدازسلام وتعارف وصحبت های اولیه،حمید وعروس خانم با هم صحبت کردند وحمیدگفته بودمن الان پاسدار وظیفه ام و توی جبهه احتمال مجروحیت،اسارت وشهادتم وجود دارد و او هم شرایط حمید راپذیرفته بود.یک حلقه طلانیزهدیه داده شدوقرارشدچندماه بعدجشن عقدبرگزارشود. حاج آقا یکی دوبارآنها را برای شام دعوت کرد، نوبت آخر حمید جبهه بود. اواخر تابستان سال ۱۳۶۵ زمزمه عملیات درمنطقه جزیره مجنون به گوش میرسید و همه نیروهای ذخیره را خبر کردند، به من هم گفتند، اما من از درس عقب افتاده بودم و نرفتم. یکی دو روز مانده بود به ماه محرم که حمیدبه مرخصی آمد. باذوق تمام برایش تعریف کردم که عروس خانم وخانوادهاش چند روز قبل میهمان ما بودند. حمید مثل همیشه با محبت و گرمی به حرفهایم گوش داد، اما احساس کردم این حمیدآن حمید قبلی نیست انگارتو یک عالم دیگراست. خیلی زود مرخصی اش تمام شد و قصد رفتن کرد. موقع خداحافظی آرام درگوشم گفت: سعیدجان این بارمن شهید میشوم. این موضوع را به حاج آقا و مامان و همه اعضای خانواده هم گفت.
صبح روزتاسوعا خانه بودم؛ زنگ خانه را زدند و حاج آقا با تعدادی ازفامیل هایی که فقط عیدهاهمدیگر را میدیدیم از پله ها بالا آمدند.ازقیافه آنها معلوم بوداتفاق مهمی افتاده، به آرامی سلام و احوال پرسی کردند و وارد اتاق نشیمن شدند. کسی چیزی نمیگفت. چشمان حاج آقا خیس اشک بود. گفتم حاج آقا چی شده؟ چرا گریه کردی؟ گفت: به خاطر تاسوعای امام حسین است و از من خواست آخرین نامه حمید را برایش بیاورم،گفتم نامه را برای چه میخواهی؟ گفت: نشانی پستی حمید را میخواهم ومن فوری ازحفظ آدرس را به او دادم اماتوذهنم همه چیز را فهمیده بودم وبه همین علت رفتم ونامه را آوردم. بدون اینکه کسی مستقیماً حرفی بزند موضوع را فهمیدیم. به سراغ مادرم رفتم، تنها داخل اتاق پذیرایی بود و او هم مثل بقیه حدس هایی میزد؛ به آرامی و بی صدا با چشمانی اشکبار قرآن را از روی طاقچه برداشت و بوسید. امیرومسعودومریم کوچولو هم خیلی زود موضوع را فهمیدند؛ هیچ کدام از خبر شهادت حمید شوکه نشدیم، خودش قبلا این خبر را داده بود. اماغم واندوه از دست داد حمید جگرمان را میسوزاند و بهترین آرام بخش آن یاد خدا و نوای دلنشین قرآن بود و اشکی که بی اختیار از چشمها جاری میشد. صوت زیبای اذالشمس وکورت عبدالباسط فضای خانه و کوچه رامعطرکرد. دوستان و آشنایان دسته دسته برای عرض تبریک وتسلیت می آمدند و میرفتند.
دنبال وصیتنامه حمید گشتم، رفتم زیر زمین و داخل کمد اختصاصی حمید، سررسیدش را پیدا کردم. جملات زیبایی داخل آن نوشته بود:بزرگترین آرزویم را شهادت میدانم. بر هر آرزویی که فکر کردم از شهادت بزرگتر ندیدم. بر هر زیبایی که نگریستم از شهادت زیباتر نبود. هر عسلی را که چشیدم از شهادت شیرین تر نبود. هر گلی را که بوییدم از شهادت خوشبوتر نبود. هر کلامی را که شنیدم از کلام شهید زیباتر نبود. هر نوری را که دیدم از شهید نورانی تر ندیدم. وصیتنامه را هم پیدا کردم آنقدر زیبا و عارفانه نوشته شده بود که چند بار آن را خواندم.
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. ربَّنا لاتُزِغ قلوبَنا بَعدَ إذ هَدَیتَنا وَهَب لَنا من لَدُنک رَحمَه اِنَّکَ أنتَ الوَهّاب. بار پروردگارا آنان که دائم با تضرع به درگاه خدا گویند بارالهی دلهای ما را به باطل میل نده پس از آنکه هدایت فرمودی و به ما از لطف خویش رحمتی ادا فرما، که همانا تو تویی بخشندهی بی عوض و منت. با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود و با درود و سلام بر سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) و با درود و سلام بر خمینی کبیر و با درود و سلام بر شما امت شهید پرور در اول حرفم به همهی شما مردم و دوستان و آشنایان و تمامی کسانی که این وصیتنامه را میخوانند میگویم که من این راه را شناخته و پا در راهش گذاشتم و راضی نیستم که کسی برای من تأسف بخورد که چرا شهید شدم. شاید بگویید چرا؟ چون اگر در این دنیای فانی این مراسم، مراسم عروسی من بود همه خوشحال بودند؛ ولی ای مردم ای دوستان، ای اقوام، ای پدر و ای مادرم، ای خواهر و ای برادران من و ای کسانی که این وصیت را میشنوید به خدا و به خون ناقابلم قسم عروسی من در واقع همین شهادت است. پس در این صورت نباید در عروسی گریه کرد. نباید سیاه پوشید. دوست دارم در مراسمم به جای خرما نقل تقسیم کنند. اگر جنازه ام برگشت دوست دارم در موقعی که بدنم را توی قبر می گذارند بر سرم گل شادی بریزند. اگر برایم حجله گرفتید بر سر حجله ام مبارک باد بزنید. پیامی دارم برای شما امت حزب الله: اگرچه قابل پیام دادن نیستم ولی حرف دل را باید بگویم، ای مردم بدانید که این جنگ در واقع یک نعمت است چرا؟ چون همین جنگ است که باعث شده بسیجی شانزده ساله در جبهه نماز شب بخواند. از نعمت همین جنگ است که شما همیشه در حال دعا و به یاد خدا هستید. ای مردم اگر ساعتی بنشینید و درست فکر کنید میبینید همین طور است. پس اگر ان شاء الله جنگ به پیروزی اسلام تمام شد جبهه ها را از مرزها به داخل شهرها ببرید. نعمت جنگ را در شهر علیه فساد برید و نگذارید خون شهداء به وسیله یک عده انسان نمای منحرف پایمال شود. جبهه های جنگ را به توی ادارات ببرید و نگذارید با برخورد ناآگاهانه یک اداری چه از روی غرض باشد یا غیره به محرومین ما ظلم شود. ولی مردم این را هم بگویم که جنگ ما موقعی تمام میشود که در جهان ظلم نباشد، نه رژیم بعث که رژیم بعث رفتنی است. بیایید بعد از رژیم بعث برویم برای آزادی فلسطین مظلوم، برای آزادی قدس عزیز. و ای امت خدای ناکرده روحیهی خود را سست نکنید که بگویند ما به خاک کشور دیگری تجاوز کردهایم، نه! ما در واقع برای دفاع از اسلام میجنگیم و دفاع از اسلام داخل خانه یا کشور نیست. دفاع از حریم اسلام دفاع در تمام دنیاست و ننگ است برای ما که در خانه هایمان به عنوان مسلمان بنشینیم. و در ممالک دیگر به اسلام و مسلمین تجاوز شود. ای امت مسلمان ایران بیایید زمینه را برای ظهور منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج) با قتال در راه خدا آماده کنیم. یکی از دوستانم به نام وحید پورحسینی که در حال حاضر یا شهید میباشد یا اسیر، در یکی از شبهایی که در پایگاه مقاومت محله بودیم به من گفت: « از گفتن خسته نشو که پیامبر اکرم (ص) برای ارشاد کردن مردم از ارشاد باز نمیایستاد و اگر جایی نهی از منکر میکردم اول گفتهی پیامبر اکرم را انجام میدادم و بعد وصیت این عزیز را». در آخر از تمامی کسانی که این وصیت را میشنوند عاجزانه درخواست میکنم که مرا حلال کنند و از خدا میخواهم که این قطرهی خون ناقابلم را قبول کند و از سر تقصیراتم بگذرد. والسلام حمید نظری
شهید حمید نظری 4بر روی حجله اش مبارک باد نصب کردیم و نقل پاشیدیم. عاشورای آن سال برای ما حسینیتر شده بود. حالا افتخار میکردیم که ما هم یک قربانی در راه حسین دادهایم. روز سوم عاشورا تشیع جنازه شهدا بود. اکثر شهدای عملیات بیست شهریور جنازه نداشتند و حمید هم شهید مفقودالجسد اعلام شد. تابوت خالی حمید به همراه چند شهید دیگر تا باغ بهشت همدان بر روی دستان مردم خونگرم همدان تشیع شد. جمعیت عظیمی در گلزار شهدا آمده بودند. حاج آقا پشت تریبون رفت و چند دقیقهای برای مردم سخنرانی کرد و گفت که افتخار میکند پسرش در راه امام حسین(ع) شهید شده و همه وظیفه داریم دنباله رو راه شهدا باشیم. بعضی از پدران شهدای دیگر هم صحبت کردند و در آخر علی آقا چیت سازیان هم از حماسه رزمندگان عملیات بیست شهریور و شجاعت و ایثار و دلاور مردیهای آنان سخنرانی کرد و به پدران و خانوادههای شهدا و مردم شهیدپرور تبریک و تسلیت گفت.
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
به نقل از غرب ایران
دیدگاه شما