به گزارش کورنگ به نقل از رودآور، پوریا گل محمدی در یادداشتی نوشت، این عکس یکی از هنری ترین و زیباترین عکس هایی است که در روستای کهنوش گرفتم . اما با تمام زیبایی که در این عکس هست، فریاد تلخی در آن دیده می شود که گاهی شب ها خوابش را می بینم. درست به چشمهای این دختر نگاه کنید! پر از نجابت و غیرت زنان کهنوشی است. چشمانی معصوم که اگر گوشی برای شنید صدایش باشد، صاحب آن گوش روزی هزار بار آرزوی مردن خواهد کرد.
در عصری که عده ای، در کره ماه هتل می سازند، ما کهنوشی ها هنوز نتوانسته ایم برای روستایمان لوله کشی آب بیاوریم! اینکه دختری یا زنی می رود کنار چشمه و آب می آورد، این صحنه ای خاطره انگیز و زیباست، اما به چه قیمتی؟ اگر این کار به صورت تفریحی و یا نشان دادن فرهنگ روستایی به دیگران باشد، عالی است، اما اگر این کار از روی اجبار و در سرما و گرما صورت بگیرد، یک فاجعه انسانی به شمار می آید.
وقتی می بینم آپارتمانهای بلند در تهران آب آشامیدنی دارند، با خودم فکر می کنم چرا روستای ما ندارد؟ وقتی می بینم روستاهای دور افتاده در ایران در خانه هایشان لوله کشی آب دارند، از خودم می پرسم چرا روستای ما ندارد؟
پاسخ این پرسش را یکی از پیر مردهای روستا داده است. وقتی پسرش می گوید، پدر جان شما باعث شدید سنگ های کوهستان کهنوش را ببرند. پدر می گوید: ما بی سواد بودیم و نمی دانستیم و نتوانستیم جلوی آنها را بگیریم، شما که سواد دارید و می دانید جلوی آنها را بگیرید! پاسخ پیر مرد آنقدر محکم است که جای سوال نمی ماند.
وقتی خوب فکر می کنم می بینم جواب این سوال خود من هستم! منی که به شهر آمدم یا در شهر به دنیا آمده بودم. منی که درس خواندم و نویسنده و خبرنگار شدم و کلی مطلب در مورد مشکلات جامعه نوشتم اما حواسم به روستای خودم و مردم آن نبود. منی که فقط تابستان به روستا رفتم و فکر کردم همه فصلهای سال مثل تابستان روستا سر سبز و گرم و پر از میوه است. منی که نمی دیدم دختر عمه ها و دختر عموهایم می روند چشمه و آب را در ظرف های مختلف با چه سختی روی سرشان از شیب محله می آورند بالا تا به من که مهمانشان بودم بد نگذرد!
از خودم شرم می کنم! وقتی می بینم در سال ۱۳۹۳ هنوز دختران کوچک روستای من باید بیایند کنار چشمه و با آن دست های کوچکشان لباس بشویند، بعد آنها را در تشت بگذارند روی سرشان از سراشیبی محله بروند بالا. مگر دختری ۵ یا ۶ ساله چقدر توان دارد؟ گردن باریک او چرا باید تاوان بی توجهی مرا بدهد؟ اینکه دختری لباس بشوید عیب نیست! اینکه دختری به خانواه کمک کند عیب نیست! اینکه دختری آب آور خانه باشد عیب نیست!
اما عیب است که در عصر تکنولوژی و فن آوری خانه ای لوله آب نداشته باشد و دختربچه یا زنی مسن مجبور باشد بیاید چشمه و ظرف آب را بگذارد روی سرش ببرد برای خوردن یا شستن!
این عیب فاجعه خواهد بود اگر بفهمیم آن روستا کلی آدم صاحب منسب و تحصیل کرده و اداری و تاجر و با نفوذ و مدعی دارد. راستی اگر این همه تحصیل کرده و باسواد و با نفوذ به هر دلیل نتواند مشکلات روستای خود را حل کنند، چه افتخاری برای روستا دارد؟ اگر من به عنوان کسی که سالها تلاش کرده ام کتابی در مورد کهنوش بنویسم نتوانم با این هم آگاهی از روستا، کمکی به مردمش بکنم، علم و آگاهی من چه ارزشی دارد؟
خواهر کوچک من، مرا نبخش که سالها تو را و همانندان تو را که از خون من بودید فراموش کرده بودم.
خواهر کوچک من، مرا نبخش که بیشتر از هر چیزی نگران خودم و شغلم بودم تا نگران انسان بودنم!
خواهر کوچک من، مرا نبخش که فکر می کردم مشکل تو و روستای پدری را تو و ساکنان آن باید حل کنید!
خواهر کوچک من، مرا نبخش که فکر کردم عبادت یعنی پوشیدن کت و شلوار تمیز و نشستن گوشه مسجد و دور شدن از باغبانی که لباس خاکی به تن دارد!
خواهر کوچک من، مرا نبخش که فکر کردم ثروت یعنی ماشین و خانه ای در شهر و ثروث حقیقی که سرزمین پدری بود را فراموش کردم.
خواهر کوچک من، مرا نبخش چرا که می دانم خدا هم مرا نمی بخشد.
دیدگاه شما