تاریخ : 9. شهريور 1399 - 17:19   |   کد مطلب: 34080
یادداشت؛
ظهر عاشورا
تیر اول را هنگام قامت بستن مولایم گرفتم، تیر دوم را هم قدر یک الله‌اکبر گفتن فرصت نشستن بود بر بازویم.

تن سپر کرده‌ام برای نمازِ فرزندرسول خدا، برای پسرِ علی‌ابن‌ابی‌طالب.

تن به چه‌کارم می‌آمد، اگر خدای نکرده گزندی می‌رسید به امامِ زمانم؟…

این دست‌و‌پا مگر جز برای دفاع از فرزندان زهرا آفریده شدند…؟

مو سفیدکردم، سالها در رکاب پدربزرگش، جوانی را گذاشته‌م پای اثبات حرف خدا و اگر نبود رزق همان سال‌ها، الان نبودم پیشمرگ حـسـیـن‌بـن‌عـلـی…

باران تیر است که می‌بارد برسر نمازگزاران، یکی از پیشمرگ‌ها شهید شده، باید جای او هم قدعلم کنم جلوی دشمنِ زبان نفهم، که نمی‌فهمد دخیلِ به پیشگاه اللّٰه را از تیر و نیزه و سنگ نترساند.

زره‌ام جان داده و تنم بی‌دفاع، منتظر تیرهای بی‌امان، دل داده به ذکرهای نماز آقایم. زمان باید بایستد این‌جا و جانم مدد بگیرد از همین نوای دلنشین، برای ادامه نبرد.

انگار سرورم هم می‌داند بعد از این نماز خبری‌ست تلخ، که ذکرها را شمرده‌تر می‌گوید و دل من بی‌تاب‌تر می‌تپد…

سلام نماز را که می‌گوید، روی زانوهایم افتاده‌ام به خود تشر می‌زنم،

زهیر! اهل زمین و آسمان امروز به نظاره نشسته‌اند، دلاوری‌ات را،‌ مبادا کسی پیشی بگیرد برای ربودن جامِ شهادت…!

باید وداع کنم اکنون، با دلِ پردردِ خودم چه کنم،که می‌دانم و می‌فهمم، این یکه به لشگر دشمن زدن‌ها دردی دوا نمی‌کند از حـسـیـن.

او را سپاهی باید از جنس ملک، که بگریند تا آخر دنیا برداغِ شش ماهه‌اش…

تابِ دیدن چشم‌های بی‌قرار مولایم را ندارم، سر که به سجده می‌برد بوسه می‌زنم بر گوشه عبایش، به خدا می‌سپارم جگرگوشه پیغمبر را، و راهیِ راه نبرد می‌شوم.

مبادا کسی زهیر را بعد از این زنده بیابد، که شرمِ زنده ماندن و دیدن اسارت دخترِ علی، تجسم جـهـنـم است…

 

عارفه مرادی

انتهای پیام/م

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت