پیغام خطا

  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).
  • Notice: Trying to get property of non-object در block_block_view() (خط 247 از /home/korangir/domains/korang.ir/public_html/modules/block/block.module).

تازه ترین مطالب

تاریخ : 16. دى 1395 - 8:46   |   کد مطلب: 24119
بدبختی و بیچارگی من از زمانی شروع شد که خواستم به روز و به قول معروف «آنلاین» باشم.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کورنگ به نقل از جام نیوز ،فقط برای وقت گذرانی در اینترنت جست وجو می کردم و بیشتر اوقات در فضای مجازی بودم چرا که بی حوصله و بی هدف روزگار می گذراندم تا این که با بنیامین در شبکه های اجتماعی آشنا شدم. من و بنیامین همسن و سال بودیم و او خیلی خوب توانست با چرب زبانی و فریب کاری مرا شیفته خودش کند تا این که...

زن جوانی که با حالت غیرطبیعی در پارک ملت مشهد دستگیر شده و مدعی بود هیچ کسی را ندارد، به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: بدبختی و بیچارگی من از زمانی شروع شد که خواستم به روز و به قول معروف «آنلاین» باشم.

 

به همین خاطر هم قید همسر  و فرزندم را زدم تا با آن مرد حیله گر ازدواج کنم اما او روزگارم را سیاه و مرا همانند نخاله ای بی ارزش خوار و ذلیل کرد. قبل از طلاق زندگی آرام و ساده ای را در کنار همسر و دختر چهار ساله ام داشتم.

 

همسرم مرد بی ریا و ساده ای بود در واقع کاری به مد، اینترنت و رایانه نداشت. از آن جا که بیشتر دوستان و بستگانم طبق مد روز لباس می پوشیدند و زندگی تجملاتی داشتند اما همسر من آن قدر ساده و بی خیال بود که هیچ توجهی به خواسته های من نمی کرد و همیشه یک مدل لباس می پوشید و هیچ تغییری در آرایش و ظاهر خود نداشت. این موضوع باعث دلسردی من می شد به طوری که کم کم از همسرم فاصله گرفتم و با سیر در فضای مجازی با بنیامین آشنا شدم. او تک پسر خانواده بود و پدر و مادرش همه نوع امکانات رفاهی را برای او فراهم کرده بودند.

 

در ابتدای دوستی مان من از این که متأهل هستم سخنی نگفتم و فقط برای سرگرمی با بنیامین گفت وگو می کردم اما وقتی مدتی از ارتباط مان گذشت متوجه شدم که وابستگی و علاقه شدیدی به او پیدا کرده ام این بود که با بنیامین درباره همسر و فرزند خردسالم صحبت کردم و انتظار داشتم که با گفتن واقعیت های زندگی ام دیگر ارتباطش را با من قطع کند ولی بنیامین به من ابراز عشق و علاقه کرد و مدعی شد مرا با داشتن فرزند نیز دوست دارد و بعد از جدایی از همسرم با من ازدواج می کند. با شنیدن این حرف ها از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم چرا که فکر می کردم در چند قدمی خوشبختی و سعادت قرار گرفته ام بعد از آن بود که سر ناسازگاری با همسرم گذاشتم و اختلافات ما روز به روز بیشتر شد. به پیشنهاد بنیامین همسرم را متوجه ارتباطم با یک مرد غریبه کردم تا او زودتر مرا طلاق بدهد.

 

همسرم نیز به محض پی بردن به ارتباط من و بنیامین دادخواست طلاق داد و بعد از هشت سال زندگی مشترک و بدون هیچ گونه دریافت حق و حقوقی از شوهرم جدا شدم. در حالی که خانواده ام از این رفتار من به شدت خشمگین بودند و مرا سرزنش و طرد کردند از سوی دیگر با به عهده گرفتن حضانت دختر چهار ساله ام توسط پدرش احساس کردم تمام هستی ام را از دست داده ام و به سوی خانه مجردی بنیامین به راه افتادم. او مرا چند روزی در آن لانه فساد نگه داشت تا که برای او و دوستانش بساط مشروب خوری و استعمال مواد مخدر را فراهم کنم. مدتی صبر کردم و این گونه به زندگی با او ادامه دادم تا این که یک روز موضوع ازدواج دائم را مطرح کردم اما او گفت: همین یک ماه عقد موقت هم برایت زیاد بود! دیگر چیزی نمی شنیدم. دنیا پیش چشمانم تیره و تار شد و با مصرف مشروب آن خانه را ترک کردم و در پارک از حالت طبیعی خارج شده بودم که مأموران مرا دستگیر کردند. به گفته بنیامین من زن بیچاره و بی عاطفه ای هستم که با رها کردن خانواده ام دیگر هیچ کسی حاضر نیست با من ازدواج کند و...

 

دیدگاه شما

سایت رهبر معظم انقلاب
مرکزآموزش علمی کاربردی الوان ثابت