مهدی محمدی- می گویند، نمد فروشی هر روز صبح که بر سر کار حاضر می شد، اولین کاری که می کرد، زدن یک دست کتک مفصل به شاگرد مغازه بود. شاگرد بی نوا و غافل از همه جا، بعد از آن که کتک را می خورد با گریه و زاری می گفت: چرا مرا می زنی ارباب؟ و ارباب می گفت: می زنم تا حواست باشد تا مبادا این نمدها را دزد ببرد. شاگرد می گفت:خب، حالا که نبرده است و صاحب مغازه می گفت: برای همین است که می زنم تا حواست جمع باشد.
روز بعد که فرا می رسید، دوباره همین اتفاق تکرار می شد. یک دست کتک مفصل برای شاگرد و باقی ماجرا....
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که بالاخره وقتی یک روز نمد فروش وقتی وارد مغازه شد، مغازه را طور دیگری دید؛ هیچ نمدی باقی نمانده بود و دزد همه نمدها را دزدیده بود.
آن روز مغازه دار وقتی شاگرد را دید، دیگر کتکش نزد. شاگرد انگشت حیرت بر دهان که "چرا نمی زنی پس؟" . نمد فروش گفت: می زدم تا مراقب نمدها باشی و حواست به نمدها باشد، حالا که نمدها از دست رفته اند، برای چه بزنم. همه زدنهای من از برای این بود تا دزد، نمدها را نبرد، حالا که نمدها را برده اند، دیگر زدن، چه فایده ای دارد.
خبرنگار و خبرنگاری، حکم آن نمد فروش را دارد که مدام هر روز غر می زند، داد می زند، نیش می زند وتلنگر می زند و از همین زدنهاست که خیلی های دیگر از دست خبرنگار و خبرنگاری گلایه مندند. اما این "زدنها" از باب آن است تا مبادا "نمدها را دزد ببرد" و فرصت های کشور از بین برود و زمانی برسد که ببینیم همه فرصت ها را، دزد زمان و دزد سوء مدیریت و یا هر دزد دیگری، به یغما برده است.... آن روز دیگر مغازه دار، کاری با شاگرد مغازه نخواهد داشت.
این یک داستان نیست. یک حرف نیست. قصه هم نیست. نگاهی است به آنچه که از 15 سال گذشته آغاز کرده ام و همچنان ادامه اش می دهم. با همه کاستی ها، اشتباهات و کم کاریها، اما وقتی به گذشته نگاه می کنم، حداقل اش این می شود که نیتی که در این سالها با آن کار کرده ام، خیرخواهانه بوده است.
خبرنگاری را همواره آرزوی بزرگ فتح دنیا با حداقل حقوق کارگری توصیف کرده ام. یعنی ایده های بزرگی که صرفا با " سرمایه ای یگانه" قابل دسترسی خواهد بود و آن سرمایه، دست هایی خالی است که نهایتا در آخر هر ماه و به اندازه حداقل حقوق کارگری، پر می شوند و امید می گیرند و می مانند در انتظار یک ماه دیگر که شاید اتفاقی تازه تر بیفتد.
اما در ورای این دست های نسبتا تهی، روح بزرگ "خواستن" و "برخاستن" قرار دارد که وقت و سرمایه را هدر نمی دهد و سریع ترین راه ممکن را انتخاب می کند؛ چون می خواهد، پس بر می خیزد و قدم می گذارد در راهی و قلم می گذارد بر صفحه ای.
قرار بر نوشتن از خبرنگاری که گذاشتم، از دو جهت نگران بودم، یکی این که ماجرا بال احساس به خود گیرد و چنان با احساس بیامیزد که کاملا غیر واقعی بنماید. ودیگری این که آن قدر واقعی بنویسم که همه چیز ناگهان و به یک باره خراب شود و هر ایراد ممکن در این عرصه به هزاران ایراد مشابه در هزار جای دیگر ربط بدهم. قدم زدن در میانه راه، همواره بهترین کار بوده است و در این مسیر هم باید به نقص های کار خبرنگاران و نقص های کار مدیرانی که در معرض رسانه ها قرار دارند اشاره کرد.
در یکی از فیلم ها یکی از نقش ها دیالوگی را با این مضون می گفت: "همه چیز ما باید به همه چیز ما بیاید" و این مضمون تا سالیان سال همواره در ذهن من نقش بسته است که صرفا این گردن شتر نیست که کج است و کجی در کلیت ماجرای هر شتری جریان دارد.
این که خبرنگاری در ایران در شرایط ایده آل خود قرار دارد، قطعا این گونه نیست و فاصله ای بسیار زیاد با آن چه باید باشیم، داریم. اما فاصله خبرنگاری با دیگر عرصه ها و واقعیت هایی که در جامعه با آن در گیریم، چندان زیاد نیست.
در واقع به نسبت جامعه ای که در آن زندگی می کنیم، به نسبت مخاطبانی که داریم، به نسبت مدیرانی که با آنها در گیریم، به اندازه فاصله همه این عرصه ها با شرایط ایده آل، خبرنگاری هم با ایده ال ها فاصله دارد و وغیر از این فاصله دیگری وجود ندارد.
خبرنگاران اغلب مقروض و زیر خط فقرند چون یا حق التحریرشان به موقع پرداخت نمی شود یا ادارات دولتی که گه گاهی مطالبی به صورت رپرتاژ در اختیار آنها قرار می دهند هزینه چاپ را خیلی دیر پرداخت می کنند و یا از لحاظ بیمه و مزایا با مشکلات اساسی روبرو هستند. با این همه دل خوش ندارند که از رسالت خود چشم بپوشند و قلمشان را بفروشند.
خبرنگاران، آرزوهای بزرگی هستند که رسیدن به آنها، سخت می نماید. سخت و سنگین و تازه وقتی در میانه راهی، متوجه این موضوع می شوی و آنگاه برای بازگشت، خیلی دیر شده است، هر چند که تا پایان راه نیز باید هزینه ها بدهی.
این است که خبرنگاری اصولا وقتی که جدی تر می شود، خیلی سخت تر هم می شود. کاری می شود که هزینه بردار است و حال بر این قسم مشکلات، باید انواع دیگر کاستی ها را اضافه کرد.
حالا نوبت آن است تا یک بار هم شده دوباره از خودمان بنویسیم و البته از مخاطبانمان. بابت همه کاستی هایی که داشته ایم از همه مخاطبانمان پوزش بخواهیم. آنجا که ناخواسته شعور مخاطب را بازی گرفته ایم، ابراز شرمندگی کنیم و بگوییم که در مرام ما، مخاطبی که نوشته ما را می خواند، عزیز است و وگرانقدر و باید محترم شمرده شود. مدیری را اگر آزرده ایم، پوزش بخواهیم و کلا همین هفدهم مرداد ماه است که می آییم تا بگوییم ما چیزی غیر از آنچه که این جامعه به ما یاد داده است، نمی خواهیم.
ادعاها . حرف ها و خوسته های ما به اندازه همین جامعه ایست که در آن زندگی می کنیم و همین جامعه، به ما یاد داده است تا مطالبه گر باشیم و خبرنگار....انتهای پیام
دیدگاه شما